دارکو
وجیکا با آلن بدیو ، درباره گذشته و آینده کمونیسم گفتگو می کند.
وجیکا: شما برای تحقق ایده های کمونیسم انرژی زیادی صرف کرده اید. چه چیزی
شما را به تعاملِ انقلابی نزدیک می کند و چرا؟
بدیو: پدرم
یک سوسیالیست بود که در جریان مقاومت بر علیه
نازی ها شرکت داشت. مادرم بیشتر به آنارشیسم متمایل بود. اولین معلم فلسفه ام؛ ژان
پل سارتر، یکی از رهنوردان حزب کمونیست فرانسه محسوب می شد. وقتی نوجوان بودم، در
الجزایر جنگ وحشیانه استعماری رخ داده
بود و من بر علیه آن به پا خاستم. زمانی که سی سال داشتم، جنبش مه ۱۹۶۸ اتفاق
افتاد، جنبشی عظیم از سوی جوانان و
کارگران. به اختصار؛ این روال های آموزشی، من را در قالب یک انقلابی و کمونیست به سوی سیاست هدایت کرد.
وجیکا: شما بشدت از پدیده انتخابات انتقاد کرده اید و آن را به مثابه بازی
ای احمقانه دانسته اید. می توانید این استدلال را توضیح دهید؟ جایگزین آن چیست؟
بدیو:
انتخابات تنها در صورتی کار می کند که
توافقی اساسی میان اکثریت و مخالفان در مورد سازمان جامعه وجود داشته باشد. هیچ کس تا به حال تغییری کامل را در جامعهء
منتج از انتخابات ندیده است! و کاملا قابل فهم است: چگونه هر حزبی که از ایده
محافظه کارانه جامعه حمایت می کند می تواند بسادگی
واژگونی تام
را فقط به عنوان یک نتیجه از رأی گیری بپذیرید؟ و در مقابل، اگر جامعه را
از طریق یک انقلاب تغییر دهید، چگونه می توانید به شیوه ها و یا چیزهایی که بود برگردید و با آرامش، قدرت را به مرتجعین
بازگردانید؟ در کشورهای غربیِ ما، این قانون نسبتا ساده است: یک بار در قدرت می
توانید برخی جزئیات کوچک را تغییر دهید، اما هیچ تغییری در مبانی سرمایه داری
جامعه بوجود نمی آید. آیا می دانید هر کشور
دموکراتیکی در واقع دموکراتیک نیست و بالاتر از آن؛ تحت سلطه یک سرمایه داری بسیار
افراطی است؟ انتخابات فقط برای حفظ نظم حاکم
است.
وجیکا: جامعه شناس اقتصادی آلمانی ولفگانگ استریک گفته است که تخیل
سیاسی امروز با توجه به پویایی سرمایه داری از بین رفته و سرمایه داری بدون هیچ
نوع سناریوی دیگری، جایگزین آن می شود. نظرتان چیست؟
بدیو: کاملا
نادرست است. قلب سرمایه داری، شرایط مطلق موجودیت آن؛ مالکیت خصوصی بر سر تولید و
مبادله است. این موجودیتی از یک الیگارشی بسیار کوچک است که سرمایه های شرکت های بزرگ چند ملیتی را کنترل می کند؛ این قدرتِ
بیش از حد پول است که ارزش
های غلط را به مثابه ارزش مبادلات خلق می کند، توسط بازار و نه توسط ارزش کالاها
ثابت می دارد؛ اگر به همه آن بتازید، اگر سبک تولید را تغییر دهید براستی بر دنیایی دیگر قدم می گذارید. قدرت مورد ادعای
سرمایه داری، "پویایی" کاذب آن – عملا طی دوره های طولانی بحران و رکود
ادامه می یابد - امروز تنها بازتابی از ضعف مخالفان آن است.
وجیکا: درفرضیه کمونیستی شما معتقدید برخی لحظات شگرف برآمده از گرایش چپ گرا در قرن گذشته وجود داشت، ولیکن
همچنین کمونیسم قرن بیستم تمام شده است و ما باید دوباره آن را
راه بیاندازیم. با توجه به این موضوع، می خواهم بپرسم از شکست های کمونیسم قرن
بیستم چه می توان آموخت و چه چیزی باید پایه و اساس کمونیسم امروزین باشد؟
بدیو: ضعف
کمونیسم قرن بیستم اساساً سیاسی بود. احزاب کمونیستِ متمرکز و
نظام مند، ابزار خوبی برای تسخیر قدرت بودند، اما آنها ابزار خوبی برای سازماندهی
جامعه کمونیستی نبوده اند .آنها بیش از حد به قدرت دولتی
وصل
بودند و فراملی گرایی صحیح را توسعه نمی دادند. اکنون ما باید قدرت
کمونیستی را حول سه محور سازمان دهیم: جنبش های توده ای، سازمان هایی که شعارها و
خواست های جنبش ها را به طور مداوم شکل می
دهند، و آنچه که برای دولت های طولانی مدت
باقی خواهد ماند، چیزی ست که باید تحت نظارت دائمی جنبش ها و سازمان ها
قرار گیرد. شکست بزرگ قرن بیستم، ادغام حزب با دولت
بود، ایجاد حزب - دولتها، که به تدریج از توده ها جدا شدند. دیالکتیک سیاسی باید شامل
سه اصطلاح باشد: (جنبش، سازمان ها، دولت ها) و نه دو اصطلاح ِ(توده ها و دولت) و
یا حتی یک اصطلاحِ (حزب-دولت).
وجیکا: شما سرمایه داری را مرض بشریت نامیدید.
با
این حال، سرمایه داری واقعیتی است برای
بسیاری از مردم که آن را تنها سیستم قابل اجرا می دانند. چگونه می توانیم کمونیسم را برای
مردم مشغول شده با فرهنگ مصرف گرایی جذاب کنیم؟
بدیو: هنگامی
که تنها یک رژیم اجتماعی و مسلط باقی مانده است، وقتی که پیروزی عظیم خود را در
برابر حریف کمونیست خود به دست آوَرَد، واضح است که حمایت گسترده از آن ایجاد
خواهد شد. در قرن هفدهمِ فرانسه، اکثریت قریب به اتفاق فرانسوی ها فکر می کردند که
سلطنت مطلقه تنها شکل سیاسی ممکن است. پس از یک قرن؛ این باوراز انقلاب های جمهوری
خواه و گمارش بورژوازی سرمایه داری در قدرت
جلوگیری نکرد. برای امروز هم همینطور است، چیزی که شما آن را "فرهنگ
مصرف گرایی" می نامید، صرفاً ایدئولوژی غالب تحت دیکتاتوری
"دموکراتیک" "بورژوازی"
است.
بورژوازی در حقیقت سود خود را از
گردش کالاها به همان سرعتی که امکان دارد، بیرون می کشد. با این
حال، در یک یا چند قرن، نگهداشت این ایدئولوژی در ذهن امروزین، قطعا مانع از جایگزینی نظم کالایی فاسد با کمونیسم باز معرفی شده نخواهد شد.
وجیکا: با سقوط سوسیالیسم واقعا موجود، بحث درباره کمونیسم به
حاشیه رانده شده است. احزاب کمونیسم محور، ضعیف هستند و کمونیسم تنها در محافل فکری
محدود مورد بحث قرار می گیرد. چگونه می توانیم مباحث مرتبط با کمونیسم را از حاشیه
ها به مرکز توجه عمومی منتقل کنیم؟
بدیو: برای پاسخ به سوال شما
برمی گردم به سال ۱۸۴۰ ، زمانی که مارکس و انگلس و چند نفر دیگر فعالیت خود را
آغاز کردند و آثار خود را نوشتند.
آنها در میان مردم تنی انگشت شماربودند، و اساسا هیچ نظریۀ عمومی به
نفع آنها نبود. به سال ۱۸۴۸، "مانیفست حزب کمونیست" را نوشتند،
زمانی که حزبی وجود نداشت! این رویه از آن
زمان به بعد به یک نوع نمونه تبدیل شده است.
ما درست مثل آنها مجبوریم دوباره شروع کنیم، ابتدا و در درجه نخست با
فعالیت ایدئولوژیکی شدید و فشرده ، تا نشان دهیم که امروز ما نه تنها یک، بلکه دو نحله
داریم؛ سرمایه داری و کمونیست.و ما باید در سطح بین المللی در تمامی جنبش های مردمی مرتبط شرکت کنیم
. آن ها را از دید اصول کمونیستی مورد تحلیل قرار دهیم که در حقیقت شامل چهار اصل
می شود: جمع آوری
ابزار تولید و مبادله، سلب مالکیت از الیگارشی که آنها را به تصرف خود درآورده است؛ کاهش و فروداشت "تفاوت
های بزرگ" که زندگی ما را عملاً تحت تاثیر قرار می دهد: بین کار دستی و فکری،
بین شهر و کشور، بین وظایف مدیریتی و اجرایی ... ایجاد یک کارگر چند ریختی؛ ناپدید
شدن تدریجی هویت های جمعی کاذب، نژادی، ملی، مذهبی و...، که زندگی عمومی را مسموم
می کنند؛ از بین بردن تدریجی دولت به نفع خود مدیریتی مستقیم جامعه در قالب
جلسات پیوسته تعیین شعارها، وظایف و اهداف.
وجیکا: بیست سال پیش تجزیه ای خونین با
یوگسلاوی صورت پذیرفت. شما چگونه انحلال یوگسلاوی را توضیح می دهید و چگونه قلمرو پسا-یوگسلاوی را از منظر امروزین در نظر
می گیرید؟
بدیو: من درصدد از بین بردن دولت ها در
جهت شعار مارکس هستم: "کارگران هیچ کشوری ندارند". کاملا فراملی گرایم. از این
دیدگاه، به طور کلی مخالف تجزیه دولت های
موجود و حمایت از استقلال مصنوعی توسط شوونیسم یا سنت هستم.
ما باید ظلم و ستم های ملی را از طریق فعالیت های فراملی، و نه از
پایین به وسیلۀ ملی گرایی های منطقه ای، از میان برداریم. به شدت از ناپدید شدن یوگسلاوی سابق متاسفم و هیچوقت بر این باور نیستم
که وجود برخی ازچند ده دولتها در جای خود
پیشرفت محسوب می شود. مسلما، امپراطوری های مستعمراتی مجبور به فروپاشی بوده اند.
در طول جنگ آزادسازی ملی الجزایر، من از الجزایری ها حمایت کردم. همچنین از اهالی
ویتنام در برابرارتش آمریکا.
اما این دوره عمدتاً ادامه دارد. امروز،
فراملی گرایی کمونیستی، در درجه نخست
اهمیت قرار دارد.