بوداپست
می تواند به خود افتخار کند که هیچ تعهد مشابهی در زمینه برنامه های اجتماعی با پایتخت هم پیمان سابق خود؛
وین ندارد. در ابتدا امکان دارد اینطور به نظر برسد که تعهدات سیاسی دو شهر در دوره پسا
جنگ، علت این تفاوت باشد: زمانی که مجارستان در شرق تحت نظام کمونیستی و اتریش در غرب تحت نظام سرمایه داری قرار داشتند. در عین حال حال ممکن است این تمایز به
همان اندازه که واضح به نظر می آید مبهم باشد. بوداپست حتی در طول دهه ها، به
عنوان پیرو سیاست های شوروی؛ مسکن اجتماعی ای
در همان مقیاس یا کیفیت مشابه با وین ایجاد نکرد و از سال ۱۹۸۹ ـ زمانی که
مجارستان سوسیالیست ها را از قدرت خارج کرد و انتقال خود را پس از انقلاب صلح آمیز
آغاز نمود ـ بخش عمده ای از ساخته ها، در
حوزه "خصوصی سازی زودآیند"
بشمار می آمدند.
آنچه
درمورد معماری قرن بیستم ِبوداپست، بسیارمتمایز است؛
مشارکت نه با سوسیالیسم و آرمان های بین المللی اش بلکه با
ناسیونالیسم و اتنوسنتریسم است. تلاش های مداوم در طول دهه ها برای ایجاد سبک خاصی از یک مجارستانی و یا مجاری بود که بتواند ادعا کند مجارها،
هندو اروپایی زبان نیستند، آنها درواقع اروپایی به شمار نمی آیند. طی این روند، دو دوره زمانی به وضوح قابل مشاهده است. نخستین
آثار عمده ای که از ناخودآگاه قومی نژادی به وجود آمد، توسط
اُدون لکنر طراحی شده است، او در اواسط قرن بیستم به دنبال رسیدن به آنچه بود که به مثابه "زبان فرم
مجارستانی" نامیده می شد. اغلب به عنوان " گائودیِ مجارستان" از او یاد می شود، لکنر از هنربومی،
از جمله گلدوزی و سرامیک الهام گرفت و
عمیقا تحت تاثیر نظریه های معاصر بود که ادعا می کرد که ریشه های قومی مجارستان نه
در اروپا ، بلکه در آسیا، به ویژه هند و ایران است. ساختمانهای لکنر، از جمله موزه
هنرهای کاربردی و بانک پس انداز پستی در بوداپست مرکزی، دارای
سرامیکهای رنگی فراوان، موزاییک های پر نقش و نگار و خط سقف های اگزوتیگ هستند، همه در تلاش جهت یادآوری معماری "رئال" مجارستان که ممکن
است هرگز در واقع وجود نداشته باشد. اولین
موزه اروپایی به "سبک غیر تاریخی"
توصیفی است که گرل یانوس، مورخ معماری، در مورد موزه هنرهای کاربردی که به سال 1896 افتتاح شد، بکار برد.
لکنر وقتی پنجاه ساله بود؛ فرصت تحقق
این اعتقاد طولانی مدت که مهد فرهنگ
مجارستانی، شرقی بود و همه چیز به مثابه آرکی تایپ های ملی شناخته می شد را به دست
آورد. آنچه او "زبان فرم ملی"
می نامید؛ از شرق شروع شد. چشم انداز وی از یک سبک ملی جدید بر مبنای باززایش
فرهنگ مجارستانی، با هنر عامیانه به مثابه
منبع معتبر آن بود.
این
رویداد در سپهر معماری می تواند جهت کسب
تجربه، هیجان انگیز باشد و لکنر، فیگور بانفوذ خود را حفظ کرده است. همانطور که ایلُنا سارمری_پارسونز، به عنوان مورخ هنر در مقاله
های اخیر می نویسد: "بیش از یک قرن
پیچیدگی تجربیات لکنر با سبک مجارستانی، منجر
به زایش مباحث نظری تند، اغلب به شدت
تحت تاثیر سیاست، شده است. قطعا این مورد مربوط به دهه
های گذشته قرن بیستم می شد. اگر چه بسیاری از ناظران ادعا می کنند که سقوط کمونیسم منجر به افزایش
همگرایی میان ملت ها شده است که یکبار توسط پرده ای آهنی تقسیم شده بودند، در
مجارستان روند معمارانه محوری دهه 1990،
نه بر همبستگی جهانی، که بر تفاوت ناسیونالیستی تاکید داشت. آن دهه شاهد رشد فزاینده "معماران
ارگانیک" بود که به رهبری افرادی چون ایمرِمکووِچ ، پرکتیس
های خود را از دهه 1960 شروع کرده بودند. اما تا دهه 1980پیشنهادات محدودی دریافت
کردند. مکووچ کاتولیک مسیحی، به یک اندازه ضد شوروی و ضد جهانی شدن بود.( وی به
سال 2011 از دنیارفت). او بیشتر برای طراحی سازه های چادر مانند الهام گرفته از
خیمه های مجاری هایی که احتمالا در دوران قرون وسطی از آسیای مرکزی به مجارستان
سفر می کردند شناخته شده است. در طی
سالها او یک سبک جذاب و عمیقاً عجیب و غریب را با
گنبد، پیش آمدگی های فالیکی و عناصر چهره انسان ، ایجاد کرده است. مکووچ تولید صنعتی را نادیده می انگاشت و ترجیح
می داد ساختمان را با چوب بسازد. او غرفه مجارستان
در نمایشگاه جهانی سویل به سال 1992 را در لفافی از چوپ ساخت و درون غرفه،
یک درخت واقعی قرار داد که ریشه هایش از طریق یک طبقه شیشه ای قابل رویت بود. در آن زمان این پروژه به مثابه
"فانتزی سرگیجه آور" توصیف شد. اما فراتر از همه؛ مکو,چ
و پیروان او توسط دیدگاه های ناسیونالیستی
منحصربه فرد مجارستان هدایت شدند. آنها مورد علاقه مجاری های اصیل و
روستایی بودند و نسبت به بوداپست ِ ناپایدار و کاسموپلیتن، ابراز بی اعتمادی می
کردند. بروشنی بازگشت به دنیای خیالی فرم
مجارستانی بود که لکنر و شاگردانش
را در آغاز قرن هیجان زده کرد.
آیا این
برای مجارستان امری ویژه محسوب می شد؟
معماری فانتزی گونهء بسیاری در دهه
هشتادِ پسامدرن وجود داشت و کار مکووچ اغلب در این شرایط طبقه بندی شده بود. در وین، فردریش هاندر واسر
به مراتب استعداد کمتری داشت، چرا که ساختمان های لومپن تزئین شده با بافت های
رنگارنگ و طراحی های خودنمای بی معنا را که به مثابه یک واکنش پوپولیستی علیه ادعای غیر مردمی ، صنعت زده و قابل معاوضه مدرنیسم بود، ایجاد کرد. (هاندر واسر حتی مجبور
به طراحی تعدادی از خانه های عمومی در وین شد؛ مکووچ، معمار بی نهایت برتر و
متفکر فضامند، هرگز فرصتی قابل مقایسه در بوداپست بدست نیاورد.)، با این حال یک تفاوت اساسی وجود داشت. نقد هاندرواسر از مدرنیزم بر اساس دون پنداری مبهم مرتبط با زیبایی شناسی صنعتی به مثابه
نابودگر "مکان" بود. به همین دلیل به طور عمده در تمایلات بازگشت به طبیعت ملهم از رادیکالیسم دهه شصت
ریشه داشت. عدم علاقه مكووچ به شهر بر
مبنای چیزی قدیمی تر، عمیق تر و شوم تر بود، برمبنای تمایلات ضد یهودیت و ضد
كمونیسم بود كه شهر مدرن را به مثابه نتیجه
ناپایدار کاسموپلیتنیسم ناسالم؛ "بی
ریشه" می انگاشت كه هم در سرمایه
داری آمریكایی و هم سوسیالیسم شوروی رایج بود.
سیاست
های بی قواره مکووچ یک مسئله جانبی نیست. هرچند که طرفداران
مدرنیزم و نئوکلاسیسیسم بین المللی در پایتخت افزون تر بودند، معماران ناسیونالیست
توجه بیشتری را از طریق تضاد بالای مباحث مطروحه شان که همواره بیشتر ازاپوزیسون
های سبک گرا بود، جلب می کردند. معماران ارگانیک با وسواس بر سوالات
"اروپایی" بودن و یا نبودن
متمرکز شدند: ما مجارها واقعا اروپایی نیستیم، بنابراین معماری ای که با روح ما، با خون ما صحبت می کند، باید
متفاوت باشد. در سال های اخیر این احساسات با ادعاهایی که به نظر می رسد متضاد
هستند ترکیب شدند: ما مجارها، قلب واقعی اروپا، سنگر
مسیحیت، دروازه بانانی هستیم که از قاره
در برابر مهاجران آسیایی محافظت می کنیم. خُب
این یک امر نامنسجم اما اغلب ناسیونالیسمی است؛ به لحاظ اخلاق طراحی ؛
رویکردی همانند ظهور ویکتور اُربان، که قدرت را با تسلط بر ترس های عصبی کمونیست
ها تحکیم کرده بود، ارائه می دهد.(که دیگر وجود ندارند) ، از مهاجران (که به ندرت
میخواهند در مجارستان اقامت کنند) و به ویژه مسلمانان (آیا در خود احساس نگرانی
نمی کنند که مسیحیت اروپایی اکنون به سختی قادر به حفظ مسیحی اروپا است؟: اُربان
این سوال را در یکی از سخنرانی های تحریک آمیز همیشگی خود
پرسیده بود).
شما می
توانید این تعصبات تهاجمی را در
پروژه های برجستهء سال های اخیر مانند تئاتر ملی ببینید. . این
ساختمان توسط یک معمار گمنام محلی، با نام ماریا سیکلوس طراحی شده است، ساختمان تماماً نمونه ای از ابتذال نئوکلاسیک و یک بنای تاریخی پروونسیالیسم، با مواد گران قیمت و جزئیات خوش ظاهر اما کم ارزش به لحاظ محتوی و
بی مصرف می باشد و با مجسمه های برنزی
بازیگران مجارستانی احاطه شده است؛ که
بطور گسترده ای بر اساس خوش آمد و نظر شخصی ویکتور
اُربان در نظر
گرفته شد. تئاترملی بخشی از یک پروژه بزرگ املاک و مستغلات، مرکز شهر هزاره است که
در حال حاضر شامل یک موزه هنر مدرن، دفاتر شرکتی و آپارتمانهای لوکس احتکار شده (که به منظور جذب مشتریان بین المللی، با
بروشورهای انگلیسی مورد داد وستد قرار می گیرند) می باشند، همه آنها به سمت
یک پارک خطی با مجسمه های جنگسالاران
مجارستانی قرون وسطی ای که در حال لمس ریش خود هستند یا انعطاف پذیری عضلات را به
رخ می کشند ، یا با عناصر تعاملی که در یورت ها برای کودکان در نظر گرفته شدند، یکپارچه می
شوند. کاملا عجیب و غریب است، اما با وجود
تناقضات بسیار؛این
پروژه بر این نکته اشاره دارد که ساختمان ناسیونالیستیِ سلطه جو و سرمایه داریِ جهانی شده،
ناسازگار نیستند. مهم نیست که حکومت در برابر "سرمایه گذاری بین المللی"
- به ویژه پیرامون میلیارد خیرخواه، جورج
سوروس؛ مهاجر یهودی مجارستانی که از برنامه های لیبرال حمایت کرده است و
همچنان مشتاقانه به انجام معاملات می پردازد، داد و فریاد و اعتراض به راه می
اندازد.
همانطور که نوشتم، فیدز تهدید
کرده است که دانشگاه اروپای مرکزی را تعطیل کند که یک قرن پیش از آن سوروس در
روزهای رویایی دموکراسی جدید، وامیدوار به پس از 1989 به مثابه
"جامعه باز" لیبرالی، تاسیس کرده بود. لازم به ذکر است که حزب فیدز شورشی
نیست، در حقیقت از میان یک گروه میانه
رو-لیبرال که توسط روشنفکران بوداپست در دوره های پیشا کمونیستی تاسیس شده بود،
رشد کرده است. امروز، این حزب گردانند گان
با تجربه ای دارد که ماهرانه تغییرات جریانات سیاسی اروپا را هدایت می
کنند. در حالی که گفتمان آنها به شدت بر خلوص قومی متمرکز شده است؛ اخیرا روزنامه
های مخالف خود را بسته اند و رفقای موافق شان را در سمت های کلیدیِ کسب و کار و رسانه ها گمارده اند. این حرکت، قابل تامل بوده است. متفکر معاصر
مجار و رومانیایی و مخالف سابق، گاسپار میکلس تاماس استدلال می کند که
حکومت ویکتور اُربان نمونه ای از یک «پسا فاشیسم» است که جهت برقراری آن دیگر نیاز
به دولت تک حزبی، یک نیروی شبه نظامی
مانند اس اس و یا حاکم مطلق نیست. او در مصاحبه اخیر خود در مورد رژیم جدید استدلال کرد: این همه،
تشریفاتِ دموکراتیک است، نیاز به دیکتاتوری رسمی وجود ندارد" . "ما یک دنیای اقلیت رسانه ای داریم که در آن مردمی مانند خودم می
توانند بدون کسب هیچ نتیجه ای صحبت کنند ... زیرا ما
بیش از پنج تا ده درصد جمعیت را تحت پوشش قرار نمی دهیم
. اکثر مردم در بوداپست حتی باخبر نخواهند شد که چنین چیزی وجود دارد. او در
تضاد با
ناسیونالیست های رادیکال پیشین می گوید: فیدز "مدلی از سرمایه داران" است، او ادامه می دهد:
نگاه کنید، آقای اُربان بیش از چندین بار بیلیونر شناخته شد و سردمدار یک امپراطوری گسترده ای است که
توسط اعضای خانواده و زیردستانش در زمینه
ساخت و ساز، صنایع کشاورزی، معادن فعالیت
دارند. او کل کشور را در اختیار دارد و به نوعی متعلق به او و خانواده اش است. بنابراین در واقع او به نفع نظام سرمایه داری عمل می کند و شرکت های بزرگ غربی از این مساعدت های خارق العادهء مکان مند لذت
می برند. به رغم
همه تبلیغات؛ مرسدس ، بی ام دبیلیو و هر سرمایه گذاری براحتی وارد می شوند و به سختی مالیات پرداخت می کنند.
نتیجه این رویداد ها؛ برآمده از ویژگی محلی نیست، بلکه به طور فزاینده
ای پی آیند مدل پادامکان پذیری
است. مجارستانِ اُربان، استبدادی است، اما
مانند یونان ورشکسته نیست و در واقع
تهدیدی برای نارضایتی درزمینه نظم
اروپایی که بازتاب رفتار اتحادیه اروپا و منطقه
یورو است، بشمار نمی آید. این مسأله
صرفا تفسیر چندفرهنگی بودن نهادها را به
چالش می کشد. اُربان
نمونه ای است از گردنکشان جناح راست، از یاروسلاو کاژینسکیدر لهستان تا نایجل فراژ در
بریتانیا.
سال 2016؛ اتریشی ها، نوربرت
هوفر عضو حزب آزادی اتریش و سردمدار رویکرد ضد مهاجرتی خشونت آمیز را در
انتخابات ریاست جمهوری انتخاب نکردند. اما نزدیک بود که انتخاب شود: هوفر 46 درصد آرا را کسب کرد و امروز وین مانند بوداپست با برخی از
جریان های نگران کننده ناامنی و تعصب مواجه است. این شهر مسکن اجتماعی فوق العاده
ای دارد، اما از سویی، قوانین دسترسی به مسکن را بر اساس شهروندی و طول مدت اقامت
محدود می سازد. این امر بسیاری از مهاجران شهر را از شرکت در یکی از نشانه های
پیشرفت های دموکراتیزه کردن محروم می کند و همچنین اضطراب قابل ملاحظه ای را به آن دسته از شهروندان وین که از آنچه مسلماً بهترین برنامه مسکن شهری است، در هر کجا
، سود می برند و از منافع آن باخبرند، القاء می کند. در سپهر این بازخیزش جدید، بازسازی
برند فاشیسم که پی آیند تازه ظهور ترس هایی فراتر از مرز هاست و-همینکه به شدت در
مقابل حملات خارجی ها محافظت می شود - می تواند تاحدی قابل درک باشد. ممکن است
بیگانگانی باشند که بخواهند در شهر زندگی کنند و از تأمین اجتماعی فراوان برخوردار
شوند.
بنابراین امروز شهر "اروپایی" لزوما شهر خوب و اجتماع محور نیست که اغلب به
نظر می رسد پذیرای مسافر از جاهای دیگر باشد- شلوغ، به لحاظ تاریخی غنی، مساوات طلب، تمیز، پیاده رو های بی پایان و از قرار معلوم پذیرا. این جا به مثابه شهری از دولت-ملت است، از
مرزهای محافظت شده و قوانین انحصاری و محروم کننده، از ترس، دلتنگی و خشم. اما همانطور که تاماس اشاره کرده است، شهر به سال 1944، زمانیکه حکومت حزب ملی سوسیالیست؛ یهودیان مجارستانی را
به آشویتس تبعید کرد؛ زیبا بود. در
بهترین حالت، شهر اروپایی قرن بیستم وعده
داده بود چیزی بهتر و عادلانه تر باشد. در وین، این وعده محقق شد و شهر بهتر، هنوز زنده است؛ به مثابه خانه ای برای تعداد محدودی افرادخوش شانس، و به
مثابه آرزویی برای بسیاری از افراد کمتر
خوش شانس.
قسمت اول: شهر به مثابه منظر سوسیالیستی؛ وین