انچه آریادنه در فیلم تلقین و در سطوح مختلف جهانِ
رویا درست می کند، دقیقا یک اَبَرْمارپیچ است که وجودش مدیون ویژگی های دینامیک
کامپیوتر است، مدیون گیم های کامپیوتری. با این تفاوت که اینجا ذهن خودش به
کامپیوتر تبدیل می شود که موانع نامنتظر را پیش می کشد. بنابراین صرف نظر از
مارپیچ اولیه و معمارانه ای که آریادنه طراحی کرده، این فضا در یک سیالیت مداوم
باقی می ماند، درست همانند تعریفی که از فضای مارپیچ گیم ها در نظر داریم، اینجا
هم کافی نیست که شخصیت ها صرفا برسر مسیرشان در این مارپیچ دینامیک کنکاش و رایزنی
کنند، بلکه یک پازل/ هدف اضافه هم داریم که باید حل شود. بنابراین مارپیچ ساختاری
است که هم قهرمان ها و هم ضدقهرمان هایی را که درونش حرکت می کنند، گول می زند و
تازه خودش هم نقطه پایان نیست. هزارتوی تلقین هم بیانگر ساختار کلی روایت و هم شکل دهنده معماری داخلی سطوح
رویاست و گرچه تمام سفرهای هزارتویی این قصه درونی است، به خاطر رخ دادنشان در یک
خوابْ واره ذهنی و هزارتوی شخصی که کاب برای زنده نگه داشتن خاطرات همسر مرده اش
افریده، در قالب یک فیزیک واقعی رخ می نماید.