کونراد موریارتیْ کول، بر مبنای اثار فیلسوف فرانسویْ
یونانی؛ کورنلیوس کاستوریادیس به این پرسش می پردازد که ایا یادگیری ماشین machine learning طرفِ آزادی سیاسی ایستاده، بر مدار کنترل
اجتماعی گام برمی دارد یا به کار هر دو ره یافت می اید؟ موریارتیْ کول،
کاستوریادیس را "فیلسوفِ خیال ورزی" می خواند و به اثارش همچون مجموعه
ای نگاه می کند که بر اساس ایده ی مبنایی جامعه خیالی شکل گرفته است. موریارتیْ
کول یاداور می شود، به موازات انکه یادگیریِ ماشین تبدیل به حضورِ بیش از همیشه
مسلمْ در زندگی روزمره ما می شود در حال تولید خیالِستان تحت تملک خودش نیز هست.
هستیِ معطوف به خود، به وضوح، برای کورنلیوس کاستوریادیس دارای ابعاد سیاسی است.
اگرچه نمی توان هستیِ معطوف به خود را الزاما، برابر با اگاهی بازتابی و هوشیار بخشی
از جامعه نسبت به امکان خودْ آفرینندگی اش دانست، هستیِ معطوف به خود، پتانسیل و
ظرفیت های چنین مُد خودْ انتقادی از هستی را مشروط و محدود می کند.
تحقق هستیِ معطوف به خود، منتهای فرایندی است که کاستوریادیس در قالب "پروژه
ی انقلابیِ خودْآیینی" بدان ارجاع می دهد. برخلاف یک غایت یوتوپیایی که بی
نهایت قطعی است، یک جامعه خودْایین می تواند یک پروژه ی بی پایان نوزایی نیز باشد
که به واسطه ی پرکسیس سیاسی ای که ترکیبی است از دانش و عمل هدایت می شود. ارائه
یک توصیف متقن از جامعه خودْآیین، به خوی خود، ممکن نیست و این واقعیت فراتر از
این ایده است که خودْآیینی اصیل بر آفرینش خودْبازتابی و پایای هنجارها و نهادهایی
دلالت دارد که شکوفایی ممتد خودْآیینی برای همگان ـ ظرفیت آزاد کنش، زیست و خلق
نهاد ـ را رقم می زند. کانسپت متضادِ خودْآیینی، دگرسالاری یا پیروی از دیگری heteronomy است،
مفهومی که درک ان ساده تر است و می تواند به مثابه تعریف منفی خودْآیینی عمل کند.
بر مبنای انچه کاستوریادیس می گوید، دگرسالاری به موقعیتی ارجاع دارد که تحت شمول
ان جامعه نسبت به مُدِ خودْآفرییندگی اش در قبال هستی کور است و منبع آفرینندگی اش
را به بیرون از خود احاله می دهد، برای مثال نقشی که خدا یا خدایان در جوامع مذهبی
ایفا می کنند. بر همین مبنا، می توان نتیجه گرفت که ایده ی هستیِ معطوف به خودِ
جوامع معاصری که تحت شمول سرمایه داری تعریف می شوند نیز به نوعی از
دگرْسالارْپذیری ختم می شود، چرا که خود را در چارچوب جبرباورانه ی روابط اقتصادْ
بازار تعریف می کند. اگر تئوری کاستوریادیس را به محک توسعه های فنی
چند دهه اخیر بگذاریم، این پرسش مطرح می شود که نقش تکنولوژی های دیجیتال معاصر در
دوشقیِ شکل گرفته میان خودْآیینی/ دگرْسالاری چیست؟ ایا فرایندهای کامپیوترْ مبنا،
دگرْسالاری را، به واسطه ی فسخ کردن امکانِ خودْ آفریدن درونیِ انسانِ آگاه، تعویق
به محال ساخته و به سرنوشت محتوم مان بدل می کند.