یوتوپیا به سبب "غایت مندی قطعی" اش نمی
تواند تحت شمول پروژه ی خودْآیینی تبیین شود، چرا که پروژه ی خودْآیینی نوعی از نوزایی
بی پایان را در خود نهادینه دارد که عملا در تضاد بنیادین با مکانیسم هایِ باوری و
رفتاری و کارکردی یوتوپیاها ـ که تمامی شان غایت گرا و تمامیت طلب هستند ـ قرار می
گیرد؛ کاستوریادیس را می توان فیلسوف وضعیت "پساـ یوتوپیا"، "دگرْیوتوپیا"
یا "یوتوپیای برونْ پاشیده" خواند.
جز این گزاره ی انتقادی نسبت به فهم رایج از یوتوپیا، انچه می توان در زیرْساخت
محتوایی خوانش کاستوریادیس از پروژه ی خودْآیینی یافت، تمرکز بر درون و درونْ شکفتگیِ
خودْآیینی است و تاکید بر این فهم که منابع محتوایی و کانسپتی خودْآیینی، درونی
اند و نوعی از درونیت آفریننده را مقابل ماتریس هایی قرار می دهد که منبع
آفرینندگی و مشروعیت اخلاقی و حقوقی و کارکردی شان را بیرون از خود جست و جو می
کنند. . .
تئوری کاستوریادیس در عین انکه می تواند نشان دهد مشروعیت طلبی از بیرون می تواند
جامعه را در وضعیت "تهی شدگی درونی" و "ضدیت با تخیل و امکان های
آینده" و "فسخ امکان انقلاب های فردی و جمعی" قرار دهد، می تواند به
کمک جوامعی بیاید که در "وضعیت فروپاشی مشروعیت" اَبَرْنهادهای مفهومی و
عینی تعریف کننده ی خود نهاد جامعه قرار دارند، در این وضعیت، حداقل کمکی که تئوری
کاستوریادیس می تواند ارائه دهد طرح این پرسش است که جامعه بحرانی چه چیز را می
تواند جایگزین نهادهای فاقد کارکرد و احتمالا فاقد مشروعیتی همچون اقتصاد و اخلاق
و دولت و دانشگاه و . . . سازد و مکانیسم های فردیِ این فرایند انتقالی چگونه
خواهند بود؟
پرسش اساسی این است: در وضعیت فروریزیِ نهادیِ ارکان برسازنده ی جامعه ای که مبنای
شکل گیری اش نوعی از یوتوپیای برون ارجاعیِ غایتگرایانه است، فرد بایستی در قبال
خودش و جامعه چه کنشی پیش گیرد.