خشونت توسط کسانی که سرکوب می کنند، استثمار می کنند
و از به رسمیت شناختن دیگران سرباز می زنند اغاز می شود، نه توسط سرکوب و
استثمارشده گان و کسانی که به رسمیت شناخته نمی شوند، خشونت محصول کنش قهرامیز
کسانی که نارضایتی خود از وضع موجود را بروز می دهند نیست، خشونت محصول کنش کسانی
است که نمی توانند عشق بورزند، چرا که در نوعی از خودْدوستیِ ارتجاعی غرق شده اند.
زمانی که شخص سرکوب شده برای شمول انسانی اش مبارزه می کند و قدرت فائق سرکوب گر و
فائق را پس می زند، به موازات [و تحت شمول کنش منفیِ مقاومت] شمول انسانی را نیز به
سرکوبگر یاداور می شود، شمولی که سرکوبگر حین تمسک به کنش سرکوب از دست داده است.
فقط و فقط با تخریب موقعیت و شرایط سرکوب است که می توان همگرایی را احیا کرد،
بارزه ای که شرایط سرکوب ان را غیرممکن ساخته است. اگر من جهان را دوست نداشته
باشم، اگر زندگی را دوست نداشته باشم، اگر مردم را دوست نداشته باشم، نمی توانم
وارد گفت و گو شوم.
همبستگی نیازمند وارد شدن به شرایط امکان و زیست کسی است که می خواهیم با او همگام
و همراه شویم و این یک موضع بی نهایت رادیکال است، همبستگی واقعی با سرکوب شده
دقیقا به معنای مبارزه همراه و در جبهه اوست، مبارزه ای برای تغییر بنیادین در
شمول واقعیت عینی ای که سرکوب شده را به چنین موجودی برای دیگران بدل ساخته.
در این میان نقش کنشگر [پداگوژیست] سخن گفتن با مردم [سرکوب شده] در مورد فهم خود
از جهان نیست، کنشگر پداگوژیست نبایستی تلاش کند تا فهم خود از جهان را بر مردم
بتاباند، بلکه بایستی موضوع گفت و گو را فهم انان ـ و البته خودش ـ از جهان قرار
دهد. کنشگر پداگوژیست بایستی بتواند فهم سرکوب شده گان از جهان را تشخیص دهد و این
فهم را در کنش خود متجسد سازد و بازتابی باشد از وضعیت انان بر جهان. . . .
رهبران انقلابی نه می توانند بدون مردم بیاندیشند و نه برای انان، ان ها صرفا می
توانند با و همراه مردم بیاندیشند. . .