ایده ی نیو بابیلون، به عنوان پروژه ای که به وضوح
تمایل داشت در فضای بیرونی [و خارج از عرصه های متعارف زیستی] مستقر شود، تلاشی
بود برای پاسخ به وعده ی شاعر روس؛ ایوان شاشیکلاو، که می گفت:" هر کسی بایستی
بتواند در کتدرال شخصی اش بزید و در ان به سخن آید" . . .
به موازات چنین پردازش هایی از زیست جمعی، شاهد ایده های شهری موقعیت گرایان در
معماری گروه هایی همچون آرشیگرام و شهرْپردازی های متاثر از فرهنگ "عامه"
شان نیز هستیم.
این تلاش های طراحانه انچنان جدی اند که تعریف و تدقیق و تثبیت ان ها به مثابه
محصولات جانبیِ اتمسفر رونق و توسعه و البته شور و تمایل به تفریحِ پس از جنگ، نمی
تواند به فهم دقیق شان یاری رساند.
واقعیت این است که تا اواسط دهه شصت فرهنگ برامده از معماریِ پراگرسیو، در سطح کلی
و به نحوی خودْخواسته، برخی از خواسته های موقعیت گراها را پذیرفته بود.
مقاله کلیدی کریستوفر الکساند به نام "شهر درخت نیست" که در سال 1965 به
چاپ رسید نیز نشان می دهد "منطق" هم، بایستی فقرِ عقل باوری را بپذیرد. طنین
ایده ی عمده ی این کتاب را می توان در کلام پیتر کوک از آرشیگرام نیز یافت: "شهر
صرفا مجموعه ای از حوادث نیست، بلکه شبکه ای از حوادث است".
پیتر کوک در همین راستا و در یادداشتی به سال 1967 می نویسد:
"کریستوفر الکساندر . . . در قالب منطق ریاضی با حال و دوست داشتنی اش به ان چیزی اشاره می کند
که همه ما بایستی بدان بیاندیشیم. ایا این تصادفی است که پلاگْ این سیتیِ
آرشیگرام، طرح های آینده گرایانه یونا فریدمن، طرح های پیچْ واره ی متابولیست های
ژاپنی همگی به جای تمرکز بر اتفاق های محبوس و متجسد در جعبه های متعارفِ مسطح بر ظرفیت
محفظه های چندلایه و مورب برای پاسخ به موقعیت ها موکد شده اند؟ . . . "
تمام این تلاش های گفتمانی و عملیِ معماران برامده از فرهنگ پراگرسیو دهه شصت بر
این باور مقرر شده است که هضم و جذب شهر مستقر بر دیدگاه موقعیت گرایان، درون مُدهای
معمارانه، عملا به معنای مرگ این رویکردها و فرهنگ معمارانه است . . .