دیوید فینچر در فیلم باشگاه مشت زنی بارها با قاب
بازی می کند؛ راوی و تیلر هر دو در بخش های متفاوتی از فیلم مستقیم رو به دوربین
حرف می زنند و تیلر شب ها به عنوان آپاراتچی در سینما کار می کند و فینچر از این
قضیه بهره می برد تا لطیفه ی پایانی فیلم را رقم بزند.
راوی قبلا در صحنه ای از فیلم به این نکته اشاره کرده که چگونه تیلر دوست دارد
یکی، دو فریم از فیلم های مستهجن را به فیلم های خانوادگی اضافه کند و این تصاویر
چنان سریع بر پرده نقش می بندند که مردم نتوانند با قطعیت بگویند چه دیده اند. در
یکی از این تصاویر شاهد نیم تنه ی مردی برهنه و قضیب او هستیم. این تصویر که به
لحظات پایانی فیلم افزوده شده، کوتاه اما به شکل واضحی دوباره ظاهر می شود.
علاوه بر این، با تماشای دقیق دی وی دی فیلم می توان تعدادی از عکس های تیلر را
دید که مربوط به اول فیلم و قبل از ملاقات راوی با او هستند. او خیلی کوتاه در پس
زمینه ی دست کم سه صجنه دیده می شود.
دیوید فینچر در جاهای متعددی به عمد تصویر را لرزان و مات کرده است، گویی فیلم در
پرژکتوری زهوار دررفته گیر کرده است. این ترفندها صرفا برای جذاب کردن صحنه ها به
کار نرفته اند، بلکه به روش های مختلف مخاطب را آشفته می کنند، دائم و با شور و
هیجان به احساس بلاتکلیفی و ناباوری دامن می زنند، بی وقفه به مخاطب می گویند به
ان چه می بینند اعتماد نکنند.
در زمان پخش فیلم، ایمی توبین در ویلج ویس اشاره کرد که فیلم می تواند "پیش
درامدی سرگیجه اور و لیبیدویی" بر قرن بیست و یکم باشد. می توان باشگاه مشت
زنی را به نحوی بیانیه ای پیشگویانه نیز محسوب کرد. اکنون محال است صحنه پایانی
انفجار اسمانخراش ها را تماشا کرد و به 11 سپتامبر فکر نکرد، اما به همین دلیل
باشگاه مشت زنی اثری زمانمند نیز جلوه می کند. فیلمی که دوره ی خاص خودش را دارد
در امریکای دهه 90 که با خوداندیشی و همژنی خشک و بی روح شرکتی تعریف می شود. فیلم
دوره ی رکودی را ثبت می کند که دستخوش تغییر و تحولی اساسی بود، به شکلی که حتی
تیلر نیز تصورش را نمی کرد.