داستانی که زیگموند فروید در مورد سوپرایگو نقل می کند . . . روایتی تراژیک است، سوپرایگو مسئول تحمیل رنجی مهلک برماست، اما در عین حال از باور اخلاقیِ جایگزین ناپذیرِ تمامی اشکال هنر تراژیک نیز برخوردار است، لحنی قهرمانانه که با استبداد اشراف مابانه و انکار نفس زاهدانه در پیوند است. چیزی که می توان برابر این خلوص بی امان قرداد کمدی است ـ فرمی پذیراتر، کنایی تر و در هم ریزنده تر که ذاتا خصلتی ماتریالیستی و ضدقهرمانی دارد و از سست عنصری و نقص بشری شادمان می شود، به نخوی پوزخندآمیز می پذیرد که تمامی آرمان ها ناقص اند و انتظار بیش از حدی از افراد ایجاد نمی کند تا از درافتادن ان ها به افسون زدودگیِ حقارت بار جلوگیری کند. هر نوع ایده الیسم شمشیری دولبه است، و در حالی که ما را با انرژی خلاقه به پیش می راند، به نحو دردناکی با محدودیت هایمان مواجهه مان می کند. . . کمدی مانند فرم شبانی pastoral در نگاه ویلیام امپسون، به اندازه لازم به ارزش های والای حقیقت، فضیلت و زیبایی توجه نشان می دهد، اما می داند که چگونه از اینکه این اهداف تحسین برانگیز به مایه ی دهشت نوع انسان بدل شوند جلوگیری کند. . . کمدی و فرم شبانی از انچه انسان ها را ورای ظاهرشان به یکدیگر پیوند می دهد ستایش می کند. . . یکی از علت هایی که انان که از نظر سیاسی دیدگاهی رادیکال دارند به حق از نظام اجتماعی حال حاضر خشمگین اند ان است که چنین نظام هایی بسیار معطوف تفکیک های برامده از طبقه و نژاد و جنسیت اند، تفکیک هایی که نهایتا این اندازه اهمیت ندارند. . . خوارشماریِ ریشخندآمیز چیزهایی که ما را از یکدیگر جدا می کنند در فرم کمدی، در بسیاری از مواردْ مسائل را به شکلی مرتجعانه فرومی پوشاند؛ اما در عین حال، همان طور که کریستوفر نوریس در مورد "واژه های پیچیده" ی امپسون می نویسد، چیزی از "نوعی ویژگیِ شک آوریِ پرانرژیِ این جهانی در خود دارد که به ما اجازه می دهد تا براساس دانشی مشترک نسبت به نیازها و ضعف های مرتبط با این نیازها در طبیعت انسان، نسبت به ان نوعی اعتماد ایجاد کنیم". فروید اعتماد چندانی به طبیعت انسان ندارد، بعضی از جک هایی که او تعریف می کند، کم و بیش شنیع اند. . . به رغم افسون زودگیِ تاریک بینانه ی فروید، دل رحمی او نسبت به بدبختی های "من"، انگونه که میان "نهاد"، "ابرمن" و جهان خارج سرگردان است، چندان از روح کمدی دور نیست. چیزی که فروید از دستیابی به ان باز می ماند، بصیرت دیالکتیکی کسی چون برتولد برشت است که مانند خود او قربانی حکومت نازی ها بود و توانست به عنوان کمدینی مارکسیست، حساسیت فوق العاده برای مشاهده ی وضعیت ناقص و ناتمام انسان را با تعهد انقلابی خدشه ناپذیر ترکیب کند.