هنر گفت و گو نام اثری سترگ از هنرمند سورئال رنه مگریت است؛ در چشم اندازی از غول هایی در نبرد یا از اغاز جهان، دو انسان کوچک در گفت و گویند، سخنی ناشنیدنی جاری است که در سکوت سنگ ها جذب می شود، اما در پای سنگ های تل انبار شده مجموعه حروفی شکل گرفته اند: رویا، صلح یا مرگ که تلاش دارند به اشوب سنگ ها نظمی دهند. اتووود گفت و گوهایش را زیر عنوان این ستون خواهد اورد.
اجرای طرح محوطه ی کاستل و کیو در حال حاضر، در چه مرحله ای قرار دارد و دقیقا چه زمانی به نتیجه میرسد؟
موزهی کاستل و کیو هر سال از یک معمار و یا هنرمند دعوت میکند که در محوطهی آن، یک اثر غیر کاربردی و مشخصا نمایشی ارائه دهد. در سال 2004 از آیزنمن دعوت شد. این پروژه در حقیقت یک installation است که به گونهای موقت و به عنوان نمایشگاهی از کارهای آیزنمن و تحقیقاتی که وی روی شهر ورونا، انجام داده، اجرا شده است، با توجه به استقبالی که از آن شده، احتمال دارد به صورت یک اثر دائمی در موزهی کاستل و کیو باقی بماند. این موزه قبلا توسط کارلو اسکارپا مرمت شده و از این نظر هم بسیار اهمیت دارد.
تلقی شما از این پروژه چیست، آیا واقعا به صورت محوطه ی یک موزه درمیآید؟
این پروژه، که میتواند پاسخی به " کندش های مصنوعی" باشد به گونهای سمبلیک به لایه های پنهان شهر ورونا روی می آورد، از این نظر که ورونا، یک شهر تاریخی است و دارای 3 لایه ی اساسی است: لایه ی دوران رومن، لایه ی دوران قرون وسطی و لایه ی دوران رنسانس. در دوره ی اخیر هم یک لایه ی مدرن، به این شهر اضافه شده است. این لایه ها روی هم قرار گرفته و یک پالیمسست شهری را تشکیل دادهاند. آیزنمن، این پالیمسست را طی 10 سال گذشته مطالعه کرده بود. بنابراین زمانی که از او دعوت میشود، نمایشگاهی از آثارش را در کاستل و کیو برپا کند، در واقع یک نمایشگاه موقت آن هم به صورت " کندش های مجازی" در باغ کاستل و کیو طراحی و اجرا میکند.
به نظر شما چه تشابهات و تفاوتهایی میان پروژه ی کانارجیو و کاستل و کیو وجود دارد؟
آیزنمن این پروژه ها را با همفکری ژاک دریدا به انجام رسانده است. البته در کانارجیو، مساله ی کندش در شهرهای باستانی موجود مطرح بود که اینک به صورت مصنوعی و نمادین، این کار را انجام میدهد. کار جدید آیزنمن بسیار غنی است، یعنی فقط حفاری و گذاشتن دیاگرامی بر روی زمین نیست. به تعبیر دیگر این یک پروژه ی کاربردی نیست و کاربرد مشخص و معینی ندارد. پروژه ی کانارجیو و پروژه ی لاویلت هر دو کاربردی بودند، مضافا این که آن حفاری مصنوعی؛ کندشی نبود که به طور همه جانبه و سمبلیک به گذشته توجه کند. توجهی که در این پروژه ی اخیر شده بسیار بیشتر است. این یک پروژه ی جامع از نظر کندش های مصنوعی در یک شهر واجد لایه های باستانی است.
آیزنمن میگوید که در این پروژه از دریدا به سمت ژیل دلوز حرکت کرده؛ یعنی از دیکانستراکشن به فولد. چون دلوز از مفاهیم چند گانه حرف میزند و حالا آیزنمن میخواهد شکل های جدیدی را بر اساس روش فلسفی دلوز در معماری کشف کند. این در حالی است که نظریه ی " مفاهیم چند گانه" نزد دلوز واجد اهمیت والاتری نسبت به فولد است. این مساله ای است که از نظر من آیزنمن متوجه آن نیست.
در این جا آیزنمن در واقع دارد یک بازی روان شناسانه با شهر ورونا انجام میدهد و آن هم بر اساس دیدگاههای زیگموند فروید و ژاک دریدا درباره ی تاریخ. این بازی معمارانه با روان شناسی شهر ورونا، چگونه بازی ای است؟
من فکر میکنم این برداشت درست است، به این معنا که دریدا میگوید deconstruction یعنی نفی تقابل های دوگانه و بدیهی. این تقابل های دوگانه مثل تقابل بین گذشته و آینده؛ فیزیک و تخنه: سازه و فرم، عملکرد و شکل را شالوده زایی میکنیم و میشکنیم که در نتیجه، معانی جدیدی که در طول تاریخ پنهان شدهاند انکشاف میشود و آزادسازی آن معانی به ما کیفیت های جدیدی را ارائه میکند. لایه های باستانی هم به همین صورت هستند یعنی پنهان کننده ی حقایق و واقعیت هایی هستند که با کندش، ما به آن واقعیت ها دست پیدا میکنیم. اگر به صورت مصنوعی این کار انجام شود، حالت سمبلیک بسیار قوی به خودش میگیرد. در مورد رابطه ی این کندش های مجازی با روان شناسی فروید، نظر من این است که اصل مساله به داستان رومئو و ژولیت در شهر ورونا برمیگردد. چون شهر ورونا شهری است که ماجرای رومئو و ژولیت در آن جا اتفاق میافتد و نویسنده اش هم شکسپیر (1596) است این داستان را شکسپیر قبل از این که بنویسد دو ایتالیایی دیگر به نام های داپورتا (1530- L.Da port ) و باندلو (1554- M.Bandella ) در همان شهر ورونا آن را به صورت ساده تری " نوشته" بوده اند و این فرایند یعنی سه بار نوشتن یک داستان، یک پالیمسست را تشکیل میدهد در نهایت این داستان آخرین بار به صورت یک تراژدی از زبان شکسپیر روایت میشود. شاید آیزنمن میخواهد مساله ای مهمتر، یعنی عقده ی ادیپ را در معماری واکاوی کند. چون باز خودش در جای دیگری میگوید: من فرزند آن آرشیتکت ایتالیایی، جوزپه ترانی هستم که خود جوزپه ترانی هم فرزند پالادیو بوده و اینها هر کدام پدر خودشان را " کشته اند" تا دیاگرام جدیدی را ارائه دهند. آخرین دیاگرام از این دست دیاگرامی است که جوزپه ترانی در کومو با کازادل فاشو ارائه کرد.
یکی از معماران ایتالیایی گفته است که این نگاه تاریخی ممکن است بافت شهری ورونا را تهدید کند. از این نظر که ضمن افزودن لایه ای تازه به آن، به لحاظ عملکردی شهر را محدود نماید. الان برداشتی که در ایتالیا نسبت به این پروژه وجود دارد چیست؟
دو نوع برخورد وجود دارد: اول کسانی که فقط به صورت یک کار هنری موقت و یک اینستالیشن به آن نگاه میکنند که در این صورت قضیه کاملا سلیقه ای میشود. و برخی می پسندند بعضی خیر اما کسانی که داستان موزه را میدانند و مساله ی پالیمسست شهری، لایه های شهر ورونا و قرارگیری این لایه ها را دنبال میکنند متوجه هستند که آیزنمن دارد روی پنج سالن موزه و تعریف مجدد آنها به صورت پنج میدان در محوطه ی موزه کار میکند. این یک پروژه ی زیبایی شناسانه و یا عملکردی نیست. او در واقع صورت دیگری از شهر ورونا را به نمایش میگذارد که جنبه ای کاملا فرهنگی و تاریخی دارد.