در سال 1998، انتشارات دانشگاه ام ای تی کتابی منتشر کرد به نام نظریه معماری از 1968، کتاب در رویکردی میان رشته ای مجموعه از مقالات منحصر به فرد مرتبط با مفاهیم پایه منعکس شده در حوزه معماری از 1968 تا 1993 را شامل می شد، سردبیر مجموعه ک. مایکل هیز، بر تمامی ان ها یادداشت هایی نوشت که در فهم مقالات بعضا پیچیده بی نهایت کمک حال بودند، انچه از پی می اید مقدمه پروفسور هیز است برمقاله پساکارکردگرایی نوشته پیتر آیزنمن.
در این مقدمه ک. مایکل هیز به تبیین دیدگاه های کنت فرمپتون، پیتر ایزنمن، انتونی وایدلر و ماریو گندلسوناس که در سرمقاله های شماره های 4، 5،6 و 7 مجله آپزیشنز منعکس گردیده می پردازد و فهمی کلی از نگاه به معماری در دهه هفتاد می اراید.
موسسه مطالعات معماری و شهرسازی؛ بنگاه مستقل اموزش، تحقیقات و طراحی به مدیریت پیتر آیزنمن به سال 1967 تاسیس گردید. آپُزیــشِــنز Oppositions؛ اولین ارگان موسسه اول بار در سپتامبر 1973 چاپ شد و تا سال 1982 به عنوان مهمترین مجله در حوزه نظریه معماری باقی ماند. در شماره های 4، 5، 6 و 7 مجله، هر کدام از سردبیران؛ کنت فرمپتن، ماریو گاندلسوناس، پیتر آیزنمن و انتونی وایدلر، سرمقاله هایی به چاپ رساندند که مجموع ان ها کنار یکدیگر بسیاری از حوزه های کلان نظریه معماری طی دهه های 70 و 80 را تدقیق می نماید.
خوانش فرمپتن از فضا Raum در فهم هایدگری اش در قامت جایی واجد امکان حدوث و شکل گیری مقاومت برابر هجمه فرهنگ توده ای و هجوم وجوه فنیْ علمی ای که پیشانی حملاتشان را متوجه جنبه های عمیقا پدیدارشناسانه تجربه معمارانه کرده اند، پیش برنده ی نگره ی او بر قوام دیالکتیک برامده از هم نشستیِ غایاتِ تولید یا همان ابزار و مکانِ تولید می باشد، نگره ای که عملا ره یافت فرمپتون در اثار بعدی اش را نیز رقم زد .
نوْکارکردگرایی مطرح شده توسط گندلسوناس، برای اولین بار، در شمایی دیالکتیکی توانست سه صورت بندی گفتمانی در حوزه معماری را از یک دیگر منفک و متمایز و در عین حال همْ ربط نماید، اولین ان ها موقعیتی بود که به واسطه اثار رابرت ونتوری بسطی منطقی یافت و در گفتمان معماری ان را نوْرئالیسم خواندند، دومین ان ها بازنمود موقعیت هایی بود که ونتوری خلق کرده بود و در اثار الدو روسی، پیتر آیزنمن و جان هیدوک پژواکی مجدد یافتند، صورت بندی ای که بدان اصطلاح نوْعقلْ باوری را اطلاق کردند و سومین شناسه مشروعیت دادن به ناباروری متبادر بر کارکردگرایی مدرنیستی؛ مفهومی که عمیقا درگیر مشکل معنا بود و نهایتا به وضعیتی ختم گردید که برای ان نیز اصطلاح سومی [نئو کارکردگرایی] تدقیق گردید . این سومین شناسه از ان رو وارد گفتمان معماری گردید که بسیاری به این نتیجه رسیدند کارکرد خود یکی از مفاهیمی است که می تواند به واسطه فرم پرداخت شود.
دفاع انتونی وایدلر از الدو روسی و تِنْدِنْزا در مقاله "سنخ شناسی سوم"، "هستی شناسی شهرِ" مد نظر آلدو روسی و این جنبش را مبنایی ممکن برای احیای یک نقش انتقادی برای معماری قرار داد.
پیتر آیزنمن نیز در مقاله پَساـ کارکردگرایی تمامی درگیری های ذهنی اش در مورد زبان شناسی ساختاری، هنر مفهومی و روندهای خودْ انجام اوانگارد را گرد هم اورد و بر قوام این همْ چینیْ حدود و ثقور موقعیت "پسا کارکردگرایی" را مشخص نمود؛ موقعیتی که می تواند به شناخت وضعیت معرفت شناسانه معماری نیز یاری رساند.
انگونه که از عنوان نوشتار [ـ پسا کارکردگرایی ـ] بر می اید، آیزنمن به ساحتی از تفکر دخول می کند که گرگوری اُلمر "پَساـ انتقادگرایی" می خواندش؛ متشکله ای عمدتا برامده از به کارگیری ابزارهای ذاتی مدرنیسم (همچون ادغام بی واسطه یک قطعه فرمال در یک کولاژ یا تدقیق فرایند شانسی و بی هدف مونتاژ) در راستای بازنمایی های انتقادی. به گمان آیزنمن، مدرنیسم بیش از انکه به سادگی، فرم هایش را از درونِ نیازهای کارکردی اش استخراج نماید "مبتنی بر وجوه زبانی خودش عمل می کند . . . و [بر همین قرار] مناسبات میان شی و انسان را اساسا تغییر می دهد، شی که زمانی هدف اصلی اش بیان منویات انسان بود حالا درگیر شیئیت خود شده بود." یک معماریِ به واقع مدرنیستی نبایستی، در چارچوب الگوی هنرمند به عنوان نابغه، یک نواوری سوبژکتیو را در قامت جست و جویی برای یافت دانشی از این دست، بیرون از هنرمند و در چارچوب مصالح خام و عملکردهای فرمال معماری، دنبال کند. چنین جست و جویی، ذاتا، بایستی به کشف امر نو در یک زبانِ از پیش متشکل و موجود نائل اید، ان هم به واسطه پرداخت و بازْتوزیعِ عناصر ان زبان. بر این روال و با توجه به اهمیت بازنمایی: ابژه معمارانه، از این منظر، صرفا، یک بازنمایی خواهد بود از خودِ منطقِ معمارانه.
پیتر آیزنمن پیش تر معماری مبتنی بر یک شی فرمالِ ماحصلِ انگاره و بازنمود فرایند را "معماریِ مقوایی" نامیده بود: "مقوا از ان رو مورد استفاده قرار می گیرد که تمرکز بر درک رایج مان از فرم در یک بافت زیبایی شناسانه و کارکردی را به سمت تدقیق فرم به مثابه یک سیستم نشانه گانی و نمادین سوق می دهد. استفاده از مقوا تلاشی است برای متمایزسازی جنبه ای از این فرم ها که طراحی شده اند تا به مثابه یک علامت یا پیام عمل کنند و در عین حال بازنمودی از این فرم ها در قامت یک پیام هم باشند." جز این ها پیتر آیزنمن تاثیرات معماری مقوایی را به نوعی تداعی کننده بیگانه سازی و اشنایی زدایی مدرنیسم بـِـرِشتی نیز می داند . در مقاله پَسا ـ کارکردگرایی، او تلاشش را بر تاریخی سازی چنین ذهنْ مشغولی هایی به مثابه بخشی از یک اپیستمه نو موکد می سازد؛ یک پارادایم پَساـ اومانیستی که امثال جیمز جویس، ارنولد شوئنبرگ و هنس الریش جز سرامدان ان بودند و تحت شمول ضدِ اومانیسم میشل فوکو و کلود لوی استراوس تئوری پردازی گردید.
نوشتار ایزنمن از دو جنبه اهمیت به سزایی دارد اولین ان، تلاشش برای سوق دادن معماری به سوی یک پارادایم جدید است و دیگری نتیجه ایست که حین بازنمایی فرایند واقعی "معماری کردن" توسط خود معماری حاصل می اید: تلاش برای بازنمایی منطق درونی ابژه در چارچوب خود ابژه، نه فقط بدان سبب صورت می گیرد که برخی قواعد مقرر گردیده اند تا دیگر نظرْداشت ها را طرد کنند، بلکه همچنین بدان سبب پی گیری می شود که پی ایند مزمن یک دگردیسی تاریخی، حتی اگر برای خود رشته معماری منحصر به فرد نباشد، به طور حتم برایش بی نهایت حیاتی خواهد بود. این دگردیسی که با مدرنیسم اغاز شد، عمل معماری را با نقد معماری در هم می امیزد و ابژه تئوریک را به جای ابژه معمارانه می نشاند.
برگردان مقاله پساکارکردگرایی را نیز می توانید اینجا مطالعه فرمایید.