انچه از پی می اید، پیش گفتاری است تببینی از مایکل هیز بر برگردان فارسی مقاله پساکارکردگرایی نوشته پیتر آیزنمن، مقاله ای که اول بار در فصلنامه معماریِ همشهری به چاپ رسید و پس از ان بر اتووود منتشر گردید، ایشان لطف کردند و برخی از مفاهیم نسبتا غامض متن را به صورتی اختصاصی برای برگردان فارسی مقاله در پرداختی ساده بازْارائه نمودند، مقدمه اصــــلی ایشان بر مقاله نیز اینجا قابل مشاهده است.
چارچوب کلی ایده پیتر آیزنمن در مقاله پَساکارکردگرایی تعریف مدرنیسم ـ یک بازه خاص فرهنگی و تاریخی ـ در قامت وضعیتی است که، اساسا، به واسطه جاکن شدگی "انسان" از مرکز عالم تثبیت می شود؛ مدرنیسمْ یک پدیده ی پَسااومانیستی است. آیزنمن بر این باور است که هنر مدرن در تمام سطوحش، عموما، به یک چنین نتیجه ای رسیده است و نشانه ان را می توان در گذر از اومانیسم متجسد در مفاهیمی همچون "تجرید، آتونالیتی و بی زمانی" دید، مفاهیمی که در اثار پیت موندریان، جیمز جویس و آرنولد شوئنبرگ تبلور یافتند. با این نگاه می توان گفت آیزنمن نتیجه ای عمیقا رادیکال می گیرد؛ معماری هیچگاه مدرن نبوده است، چرا که در این حوزه ـ معماری ـ ما مدرنیسم را، به گونه ای گیج کننده، با وجه اخلاقیِ کارکردگرایی ترکیب کرده ایم، ارتباط میان کارکردگرایی و پوزیتیویسم نیز ان جا محقق می گردد که کارکردگرایی، برداشتی معمارانه از پوزیتیویسم است، چرا که درست به مانند پوزیتیویسم، چارچوب نظری ایست که تحت شمول ان تصمیمات مبتنی بر داده های پژوهش پذیر و اثباتی اتخاذ می گردند و شواهد تجربی را می توان به مثابه دانش در نظر اورد.
کارکردگرایی ره یافتی را صورت بندی می کند که بر اساس ان تصمیمات فرمال معمار بر داده های اثباتی پراگراماتیک مقرر می گردند. این نگره: کارکردگرایی، در نگاه پیتر آیزنمن همان پوزیتیویسم البته در وجه معمارانه اش است. بنابراین کارکردگرایی را نیز نمی توان ما به ازای مدرنیسم دانست. در واقع، بر اساس گمان ورزی های پیتر آیزنمن، این کارکردگرایی است که مانع از مدرن شدن معماری می گردد. فرهنگ ما مدرن است اما معماری ما محصول مدرنیته فرهنگی ما نمی باشد و بر همین رویه است که نگره کارکردگرایانه معماری ما، یا به بیان دیگر ان وجه پوزیتیویستی اش، در یک بافت وسیع تر فرهنگی؛ بافتی که نه دیگر تحت شمول اومانیسم عمل می کند و نه تحت شمول پوزیتیویسم، نمی تواند جایگاه مشخصی به خود اختصاص دهد و به نوعی بی جا و اواره و معوق شده است، به بیان دیگر، تمام دیگر بخش های فرهنگ، مدرن است، اما گویی کارکردگرایی یا همان پوزیتیویسم متبلور در معماری، هیچ تعلقی به فرهنگ مدرن ندارد.
از همین روست که پیتر آیزنمن روی در ضدیت با اومانیسم می کشد، گزاره ای که در دهه 1970 وجه اصلی نظریه پردازی او را شکل می دهد و غالبا نشات گرفته از نگره های متفکرانی همچون میشل فوکو و لویی التوسر است. درست است که به گمان برخی این گزاره بدبینانه است، اما به گمان من گزاره ای است در تایید پیچیدگی جهان و این واقعیت که انسان ها صرفا بخش هایی از یک اکولوژی پیچیده و وسیع می باشند و کنترلی چندان بر ان ندارند و درست به همین دلیل است که تاکید پیتر آیزنمن بر عبارت هایی هم چون گرایش هایی که "هم دیگر را تایید نمی کنند" و "پی ایند هم دیگر نیستند" می تواند تاکیدی باشد بر یافت راه های توصیف معماری ای که ذاتا نه بر پایه مفاهیمی هم چون "هارمونی" و "وحدت" که بر مفاهیمی به غایت پیچیده تر شکل گرفته است، تلاش او گمانه زنی برای معماری است هم بند با نوشتار غیر روایی جیمز جویس و موسیقی آتونال ارنولد شوئنبرگ.
با این مقدمه می توان نتیجه گرفت منظور او از عبارت "عدم تبعیت از" گرایش های پیشینی تاکید بر گذر از کمپوزیسیون درست و رعایت سلسله مراتب فضایی و تاکید بر پیچیدگی و غیر سلسله مراتبی بودن است و مرادش از تاکید بر گرایش هایی"ناموید" گرایش های پیشین تلاش برای تصور معماری است متضاد و ضدْگون تا هماهنگ.