بعد از وقوع جنایت یازده سپتامبر ۲۰۰۱، آمریكایی ها به شدت از حضور اسلام در هویت سازی مردم خاورمیانه و نقاط دیگر آگاه شدند. چنین هویت سازی دینی قدرتمند و ریشه داری، همراه با ضدآمریكایی گری كه در طول چند دهه تحمیل زورمدارانه قدرت جهانی ایالات متحده ممزوج شده، نشان می دهد كه دوگانگی موجود در جنگ سرد بین كمونیسم و سرمایه داری و حتی تقسیم بندی های لیبرالی مابین كشورهای جهان اول و سوم، به عنوان روش هایی در فهم معادلات و روابط ژئوپولتیكی منسوخ و ازكارافتاده اند. حمله به سازمان تجارت جهانی و پنتاگون و متعاقب آن حمله به افغانستان و عراق بیش از پیش ثابت كرد كه باید همچون مورخین، بر دوباره فهم مان از روابط ایالات متحده با خاورمیانه در محدوده زمانی بعد از ۱۹۴۵ مورد بازبینی قرار دهیم.
نكته ضروری در بازشناسی اثر شرق شناسی ۱۹۷۸ ادوارد سعید، توجه به كار نمونه واری است كه او در ارزیابی نقش فرهنگ در روابط استعماری و فرااستعماری بین “غرب” و “شرق” انجام داده است. این زمان، همان لحظه ویژه ای است كه ارزش والای كار سعید را در كنار محدودیت هایش نشان می دهد. اگرچه مفهوم شرق شناسی، انواع مشخصی از قدرت را نشان می دهد اما در عین حال ما را از درك كامل سیاسی و فرهنگی رویارویی ایالات متحده و خاورمیانه در عرض نیم قرن گذشته دور می دارد.
اثر شرق شناسی مبتنی بر این بحث است كه دانشگاهیان و هنرمندان اروپایی و بعدها آمریكایی به شكل گیری فهم بسیار خاصی از “شرق” آنچه كه امروز ما خاورمیانه را جزیی از شرق قرون هجده و نوزده می دانیم یاری رساندند. در اثر و تركیب بندی كار سعید، شرق شناسی، عینكی خاص و فهمی ویژه از تاریخ و فرهنگ خاورمیانه است كه آن را مرموز، منحط، غیرعقلانی و عقب مانده معرفی می كند. “شرق شناس” هم اصطلاحی است كه متخصصان زبان و فرهنگ های باستانی خاورمیانه برای تعریف خودشان به كار برده اند. اما در مطالعات سعید، این اصطلاح برچسب محتوایی است كه هم در نگاه نقشه شناختی خود به فضا شرق و غرب و هم در رویكرد كلیشه ای اش به مردم و ملت ها، دقیقا مرتبط با اقتصاد، سیاست و قدرت حكومت است.
اثر شرق شناسی مقدمتا مطالعه ای است كه به زندگی عقلانی و فرهنگی بریتانیا و فرانسه می پردازد، اما در نهایت خویش، تاثیری عمیق و پایدار بر مطالعات و آثار تاریخی ایالات متحده می گذارد كه بخش اعظم آن برآمده از نقشی بود كه در نشان دادن اهمیت سیاسی فرهنگ، بازی كرد. در تدوین و صورت بندی كلاسیك سعید، شرق شناسی بحثی وسیع و چندوجهی است.
“جغرافیایی تصوری” است كه به محور خودنمایی اروپا در قرون هجده و نوزده و ایالات متحده در قرن بیستم بدل می شود. شرق شناسی بر منطق باینری دودویی بنا می شود: شرق و غرب، اروپایی ها و دیگران، ایالات متحده و ایشان، این تقابل منطق باینری و رویارویی قابل توجه آن مبتنی بر رویكرد ساختارشناسانه جنسیتی است: شرق، حالتی “زنانه” دارد، چراكه اسرارآمیز، نامعقول و احساساتی، بی نهایت شهوانی و وابسته به بدن و در عین حال متمایل به استبداد است. در مقابل، اروپا شخصیتی “مردانه” دارد كه خصوصیاتی چون متمدن، غیراحساسی و عقلانی را دارا است و قادر است حكومتی دموكراتیك را برای خویش پدید آورد.
در مرحله اول، تحلیل سعید از شرق شناسی تحلیل مجموعه دستاوردهایی كلیشه ای است واقعیت این است كه شرق شناس، تفسیر و تحلیلی تحریف شده از تجارب و توانایی های انسان این پهنه جغرافیایی ارائه می كند كه در نهایت، نمودی متناقص را جلوه می دهد. اما بحث سعید به فراتر از توجه به محدودیت ها و مرزهای چنین كلیشه ها و قالب هایی می پردازد و ماهیت مولد نمایش اروپایی شرق شناس را نشان می دهد. شرق شناسی پدیده ای پراهمیت و قابل توجه است، چرا كه دارای چنان ماهیت غیرعادی است كه هم بر نویسندگان و هم بر مخاطبانش تاثیر بسزایی می گذارد. شرق شناسی پنجره اصلی اروپایی هایی است كه در قرون هجده و نوزده، تربیت یافته فرهنگ و پروژه امپریالیستی خود بودند. منطق و مفهوم امپریالیسم با آنچه اتین بالیبار “مجموعه پیچیده برتری امپریالیستی” عنوان می كند درآمیخته است. او می گوید، پروژه توسعه و گسترش امپریالیسم می تواند ماهیت خویش را در ذهن عاملان و وكلایش به گونه ای دیگر نشان دهد و كار خود را از “پیروزی” به “بناسازی تمدن و حكومت جهانی” بدل كند. Balibar, 1991, p.62
اما از نظر سعید، تحقیقات، هنر و سفرنامه های شرق شناسان، همه بخش هایی حقیقی از ساختار قدرت اروپایی است: آنها به آسانی به رابطه سیاسی مشروعیت نمی بخشند، در عوض با دادن این اطمینان به اروپائیان كه آنها از شرق كاملا باخبرند، بازنمایی ها بدل به رفتار می شود و بنیاد حكومت امپریالیستی مستحكم تر می شود.
در ربع قرنی كه از انتشار این اثر گذشته، مطالعات سعید الهام بخش طیف گسترده ای از تحلیل های سیاسی و دانشگاهی از قدرت های استعماری و پسااستعماری گشته است: اثر شرق شناسی، تاثیری عمیق و مستقیم هم بر مطالعات خاورمیانه و هم بر مطالعات آسیای شرقی گذاشت، به صورتی كه در هر دو حوزه، زمینه هایی را برای خودآزمایی های گسترده تر به وجود آورد. در مطالعات ادبی بریتانیا و اروپا و همچنین تاریخ فرهنگی اروپا، سعید به قدرت فرهنگ و تصورات امپریالیستی در القای حتی جزئیات فهم و تحلیل های شرق شناسانه توجه می كند و در كار نویسندگان، از ای ام فورستر گرفته تا گوستاو فلوبرت (Lowe, 1991; Suleri, 1993; Baghdad,1994) یا در هنر مواردی چون مطالعات نقاشان آمریكایی مناظر طبیعی، تصاویر سرزمین مقدس و عكس های زنان خاورمیانه ای (Davis, 1996; Gaham-Brown,1988) و یا حتی در فرهنگ عامه از داستان های ماجراجویی پسرها گرفته تا رمزها و روش های عامه (Green,1979; Brantlinger,1988) را همه و همه متاثر از چنین تصورات امپریالیستی نشان می دهد. حقیقت این است كه تنها شرق مسئله نیست، بلكه این تصورات مستعمراتی است كه در محور بحث قرار می گیرد. می توان باز هم از بین دیگران به كار غیرعادی محققان در حدفاصل ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰، بر مباحثات ابتدایی گری، آفریقاشناسی، معنی و مفهوم فرهنگی هند و آمریكای لاتین هم اشاره كرد. (Miller, 1985; Torgovnick,1990; Pratt,1992; Macclintock,1995)
اما در سال های اخیر، بحث های سعید از سوی برخی از محققان و پژوهشگران به چالش كشیده شد و برخی از جوانب مهم آن مورد تجدید نظر قرار گرفت. دو مورد از انتقادهای عمده ای كه به كار او شد، از اهمیت بالایی مخصوصا برای آمریكاشناسان برخوردار بود. چالش اول این بود كه سعید به قدركافی، پیچیدگی ها و حتی آغاز پایان بحث های شرق شناسانه را لحاظ نكرده است و برخلاف آن طور كه مطرح شده، كتاب از انسجام و وحدت داخلی برخوردار نیست. بدین معنی كه پژوهشگران باید شرق شناسی را در موقعیت های مختلف و كاربردهای گوناگونش، مورد ارزیابی و تحلیل قرار دهند. همچنین این انتقادها هم تصدیق كرد كه بسیاری از نویسندگان و متفكران كه به مطالعه و بازنمایی “شرق” پرداخته اند، اغلب متصل و وابسته به همان تفكراتی بودند كه سعید دست روی آنها گذاشته است: آنها ناآشنا و غیربومی و در عین حال خواستار نامعقول و منحط نشان دادن “مشرقی ها” بودند. اما این بازنمایی ها همانند دیگر آثار و نوشته های فرهنگ شناسانه، دارای وضعیتی آشفته و نمایانگر طیف گسترده ای از معانی و مفاهیم بالقوه بودند. همانطور كه لیزا لوو بحث می كند، شرق شناسی “بستری متغیر از موقعیت های متنوع شرق شناسان است كه در جایگاه های گوناگون فرهنگی و تاریخی قرار گرفته اند.” Lowe, 1991, p.12. هم مفهوم غرب و هم مفهوم شرق كه زائیده دست شرق شناسی است، هر دو مفاهیمی ناپایدار، درونا متناقض و دارای لغزش اند، اما در عین حال سعید درست اشاره می كند كه فعالیت های شرق شناسانه به قدری كلی و كلیشه وار است كه حداقل به صورت تلویحی، سعی می كند هر گونه امكان تغییر، اعتراض و جایگزینی را از دستاوردهایش حذف كند. Behdad,1994 بدین ترتیب تغییر و تحول چنین تصورات كلیشه ای بسیار مشكل است.
اما انتقاد دوم به این مسئله می پردازد كه تحولات و تغییرات شرق شناسی وابسته به این است كه چه كسی آن را تجهیز می كند. سعید مدعی است كه شرق شناسی امری مردسالارانه است، پدیده ای كه خواهان زنانه خواندن شرق است. بدین معنی كه آن را نامعقول، جنسی و فاقد قابلیت دموكراسی می خواند. در واقع از بسیاری جهات، این بحث را می توان موازی كارها و آثاری دانست كه نظریه پردازان سیاسی و مورخان زنان انجام داده اند و به تحلیل و تفسیر طرقی كه در قرون هجده و نوزده، در كشورهای در حال صنعتی شدن به تعیین فضای مشخصی به عنوان “فضای خصوصی” كه بیشتر با خانه و اجاق مشخص می گشت و آن را متعلق به زنان تلقی می كرد منجر شد، می پرداختند. وابستگی و گره خوردن زنان به دنیای خصوصی به صورت مامنی برای آرامش مردان بود و معبری را برای فرار از فشارها و استرس هایشان در درون جامعه رقابتی و بازارمحور فراهم می كرد. اما از طرف دیگر این دنیای خصوصی كاركرد دیگری نیز داشت و آن مجاب كردن زنان در عدم تساوی و نابرابری شان در حقوق شهروندی، رای دادن و زندگی اجتماعی بود. Cott,1977; Fraser,1989 با همین الگو، سعید و دیگران، بازنمایی و تمایز “شرق” را به عنوان وضعیتی زنانه احساساتی، سلطه گر و غیرعقلانی از غرب به صورت پدیده ای مردانه عقلانی، روشنفكر و همگانی امری دانسته اند كه محرومیت مردم استعمار شده را از حقوق دموكراتیك خود، مشروعیت بخشیده بود. در این مدل، شهرنشینی و ملی گرایی ضرورتا انسان هایی سفید و مذكر را می طلبید. هنوز بسیاری از زنان در اروپا و ایالات متحده مشاركتی فعال در شرق شناسی دارند و بر طرقی كه تصورات اولیه اش را به چالش می كشد، می پردازند. اما لوو با استنباط و تفسیر آثار زنان نویسنده اروپایی می گوید در برخی دوره ها زنان اروپایی به دنبال حقوق خود همزمان هم بر منطق شرق شناختی حركت می كردند و هم به تخریب آن می پرداختند.
آن مك كلینتوك نیز تحلیل های مشابهی البته با كمی تفاوت از روش های پرمایه، غیرمنتظره و گاهی هم خطرناكی كه زنان اروپایی از مباحثات امپریالیستی واقع در آفریقا و مخصوصا تركیب و تلفیق دو مفهوم “سفیدی” و “پاكیزگی” بهره می گرفتند، ارائه می كند. اما شاید مهمترین مسئله برای آمریكاشناسان به سادگی این امر باشد كه اثر شرق شناسی خود نمی تواند به تنهایی توجیه گر قدرت ایالات متحده، مخصوصا بعد از جنگ دوم جهانی باشد. باید توجه داشت كه تنها بخش آخر شرق شناسی به مسئله تماس و درگیری ایالات متحده با خاورمیانه می پردازد و این حداقل فرق جزیی و تمایز جالب كتاب است. نویسنده به اظهارات سیاستمداران و آثار متخصصان دیگر حوزه های مطالعاتی توجه می كند و انتقاد ایدئولوژیكی خود را به سیاست خارجی آمریكا ابراز می كند. ولی باید گفت، چنین نقدی، متناسب با پیچیدگی های چنین سیاستی نیست. بعد از جنگ دوم جهانی، بیان رسمی سیاستگزاران آمریكا در كنار كارهای هدایت شده ژورنالیستی در روابط بین الملل و همچنین ارائه تصاویری خاص به فرهنگ عامه، همه به جدا كردن آمریكا از قدرت های قدیم استعماری یاری رساند. به علاوه ایشان تلاش قابل توجهی را در شكستن منطق دودویی شرق و غرب كه شرق شناسی سنتی مبتنی بر آن بود، انجام دادند. این امر منجر به جدایی ایالات متحده از بقیه غرب شد، بدین ترتیب آمریكا توانست جایگاه ابرقدرت خود را در بیان مخالفت آشكارش با مدل های قدیمی تر استعماری به دست آورد. در این كشور خرده فرهنگ های مشخصی چون مسلمانان سیاه پوست یا چینیان بنیادگرا كم كم به اظهار ادعاهای خویش در مورد خاورمیانه پرداختند، ایده هایی كه اغلب با تصورات و فرض های سیاست رسمی آمریكا در تضاد و مخالفت قرار می گرفت. اما نباید چنین تنوع صدایی را به این معنی دانست كه فرهنگ آمریكایی یا سیاست ایالات متحده به شكلی كاملا دموكراتیك درآمده است بلكه باید توجه داشت كه روش ارائه و بازنمایی كاملا متفاوت شده و از قاعده دودویی شرق غرب به مدل “نیك خواهانه” سیطره آمریكا در كسب جایگزینی سلطه استعماری بدل شده است. در واقع اگر بازنمایی، حركت ها و سیاست های آمریكا از الگو و پارادایم شرق شناسی پیروی نكرد، به خاطر پروژه منفعت محور تفكیك ایالات متحده از امپریالیسم اروپایی بود یا اگر خاورمیانه از بقیه شرق جدا انگاشته می شد، به خاطر كاركرد استراتژیكی آن بود: در منطق پساشرق شناسی پنجاه سال گذشته، جایگزین قدرت و دانش اروپا در شرق، قدرت آمریكا در خاورمیانه مدرن بود.
اگر بحث سعید در مورد ایالات متحده نتوانست تحلیلی غنی از رشته های متقاطع فرهنگی، زندگی عقلانی و سیاست های دولت كه بخش اول كتاب را تشكیل داده بود، ارائه كند، اما سال های اخیر مطالعات بسیاری در این كشور توانسته است فهم خاص آمریكایی ها را از نقششان در دنیای بعد از جنگ به چالش بكشاند. در حقیقت باید گفت كه مدل سعید در تفكر و تٲمل بر فرهنگ و قدرت و مبارزات پرثمر و ضمیمه هایش به چنین رویكردی بود كه توانست اثر شرق شناسی را ایجاد و آن را بر آثار تاریخی آمریكا موثر گرداند. از ۱۹۸۰ تاریخدانان آمریكایی بر شانه های اثر سعید سوار شدند و در بررسی و تحلیل جایگاه ابرقدرتی آمریكا نه به تاریخ روابط دیپلماتیك یا جنگ سرد، بلكه به ارتباط با فرهنگ آمریكایی پرداختند.
محافل دانشگاهی، كتاب شرق شناسی را نیروی محرك بسیاری از آثار از جمله اثر مهم و تاثیرگذار “فرهنگ های امپریالیسم آمریكایی” می دانند. در واقع این اثر، گزیده ای از آثار مهم این حوزه است كه توسط آمی كاپلان و دونالد پیس گردآوری و ویراستاری شده است. كاپلان در مقدمه اش سه غیبت و فقدان را در مطالعات و تحقیقات دانشگاهی دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ برمی شمارد: “فقدان بررسی و تحلیل نقش فرهنگ در مطالعات تاریخ امپریالیسم آمریكایی، فقدان و عدم حضور بررسی امپریالیسم از مطالعات فرهنگ آمریكایی و فقدان مطالعه ایالات متحده از بررسی جریان پسااستعماری امپریالیسم.” Kaplan, 1993, p.11. در راستای چنین اهدافی، تاریخ قدرت جهانی ایالات متحده در قلب مطالعات فرهنگی آمریكا قرار داده شده و به فرهنگ هم، جایگاهی محوری در تجزیه و تحلیل تولید و بازتولید قدرت آمریكا اعطا شده است. نگاهی به درگیری های آمریكا با فیلیپین، آمریكای لاتین و نقاط دیگر نشان می دهد كه در این میان محققان توجه ویژه ای را به تاثیر قابل ملاحظه فرهنگ توده در ایالات متحده مبذول داشته اند. از جمله آنها می توان به نمایش “غرب وحشی” بافالو بیل، آثار علمی تخیلی، نمایشگاه ها و موزه ها و همچنین روزنامه های عامه پسندی چون پانكو ویلا اشاره كرد. (Slotkin, Brown, Haraway, Wilson, all 1993)
همانند بسیاری از وارثان اثر شرق شناسی، این مطالعات نیز در بستر آثار فرهنگی مورد بررسی قرار می گرفت: به گونه ای تصور می شد كه بازنمایی ها تنها در بافت خاصی قابل دریافت و معنی دار است.
اما تحقیقات در ایالات متحده، چه در این مجموعه و چه در سال های بعد از آن نیازمند تغییراتی اساسی و تفكیك از مطالعات و تحقیقات پیشین قدرت استعمارگر اروپایی بود، چرا كه بافت خاص تاریخ ایالات متحده، قالب تحلیلی جدیدی را می طلبید.
اولا از زمانی كه ایالات متحده از قالب های استعماری فاصله گرفت، در عوض پروژه “استعمارگری” خود را به گونه ای متفاوت اجرا كرد و آن را مبتنی بر نفوذ سیاسی و قدرت اقتصادی خویش، قرار داد. در واقع قدرت آمریكا اغلب هم با سیاستگزارانش و هم با مخاطبان و علاقه مندان عامه اش تعریف می شد كه البته در تضاد با مدل قدیمی قدرت اروپایی قرار می گرفت: آنچه آمریكا در پشت سیاست ها و عملكردهایش در كشورهای دیگر دنبال می كرد با امپریالیسم اروپایی یكی نبود، به گونه ای كه یكی از دانشمندان به زیركی آن را “ضدامپریالیسم آمریكایی” لقب داده بود Michaels,1993 سیاستی كه امروز به هژمونی و سیطره بدل شده است، هنوز ناشی از تغییر و تحول مناسبات آمریكا است.
ثانیا تنوع نژادی كه در ایالات متحده وجود دارد ضرورتا عاملی در تفاوت بخشی بافت فرهنگی اش از كشورهای دیگر است. سعید در اثر شرق شناسی می گوید اروپا خودش را به صورت خودش و به شكلی همگن بازنمایی می كرد، “ما” در برابر “دیگرانی” كه خارج مرزهای ملت های “ما” بودند. اما جمعیت آمریكا متشكل از آفریقایی تبارها، آمریكای لاتین تبارها، بومیان آمریكا و آسیایی تبارها و همچنین طیف بسیار گسترده ای از نژادهای سفید است و این خصوصیت را نباید دور از مباحثات نقش آمریكا در جهان دانست.
در دهه های بعد از جنگ دوم جهانی، تا حد زیادی موفقیت جنبش های حقوق مدنی و بعدها هم دیگر جنبش های آزادی خواهانه، این مفهوم را القا می كرد كه حتی مطلوب ترین فرهنگ های مردمی نیز به تنوع فرهنگی و نژادی آمریكا نیازمند و متصلند. شاید فیلم های عامه پسند بر این اصل تكیه می كرد كه “ما” در برابر جهان شیطانی روس ها و عرب های تروریست قرار گرفته ایم، اما “ما”ی آمریكا را باید به صورتی ناهمگن فهمید: بدین معنی كه همان گروه های چندفرهنگی نژادی در فیلم های جنگ دوم جهانی ظاهر شدند و با قالبی متفاوت تر در سینمای دوران بعد از جنگ خلیج فارس ادامه یافتند.