“اين ايده که برنامه روزانه رفتن به زمين بازي و دوچرخه سواري و خريدکردن و غذاخوردن و ظرف شستن و شوخي ها و بازي هاي هر روزه، نه فقط بي نهايت زيبا و لذتبخش، بلکه در عين حال بي نهايت ظريف و شکننده است... ايوان کارامازوف (قهرمان رمان داستايفسکي) مي گويد مرگ کودکان بيش از هر چيز ديگري اين ميل را در او برمي انگيزد که بليت ورود خويش به عالم هستي را پس دهد. ولي او بليت خودش را پس نمي دهد. او به جنگيدن و عشق ورزيدن ادامه مي دهد: او به ادامه دادن ادامه مي دهد.”
مارشال برمن مولف اين عبارات چندي پيش در نيويورک درگذشت. بي شک بزرگ ترين يادگار او براي ما کتاب “تجربه مدرنيته” است که يک دهه قبل توسط مراد فرهادپور به فارسي ترجمه شد. کتابي که در بسياري از کشورهاي ديگر به منزله اثري جذاب با وجهه هاي بارز پوپوليستي، روايتي بود از تجربه پر کش وقوس زندگي در دنيايي که هيچ چيز آن از پارادوکس ها، گسست ها و تناقض ها برکنار نيست. زاويه اي که او از آن به تباهي جهاني مي نگريست که هر چيز سخت و استوار در آن نهايتا دود مي شود و به هوا مي رود، بيش از آنکه فيگور مطلق دانايي باشد، واگويي تجربه اي بود که بيش از هر چيز در امر روزمره نهفته بود. انتقال صحت اين تجربه يا بهتر بگوييم مجراي انتقال آن چيزي نبود جز علاقه مندي هايي که برمن تا پايان عمر از آن باز نايستاد: ادبيات و کمونيسم.
مارشال برمن زماني که با اين نقل قولي که در بالاآمد، پرونده يکي از ماندگاران ترين متون انتقادي مدرنيته را بست، هنوز جهان نه فروپاشي سوسياليسم شوروي را تجربه کرده بود و نه بسياري از اتفاقات سياسي يا جنگ هاي امروزي را. اما دنباله گيران تفکر انتقادي اي که اثر سترگ او را تجربه کرده بودند، ردپاي نوشته هايش را در دودشدن و به هوارفتن تمامي فتيش ها و برج هاي عاجي که همگي از زوال ناپذيري سرمايه به همراهي تمام علوم و آکادمي و ميليتاريسم آن خبر مي داد به نظاره نشست. اما همين بزرگ ترين يادگار او ميراث دار نوعي تفکر است که اگرچه مانند هر محصول وطني ديگر هميشه چيزي کمتر از خود است، ليکن مي توان عرصه فکري ايران را به دو برهه پيش و بعد از ترجمه اين کتاب تقسيم کرد. تجربه مدرنيته زماني ترجمه شد که اصولاخود کنش ترجمه در ايران در اوج دوران تجربه شدن بود. زماني که بسياري از مباحث نظري با آنکه از سابقه زيادي برخوردار بودند، اما هنوز در گيرو دار مشق شدن، مصداق يابي و جرح و تعديلات اجتماعي مي باليدند و اتفاقا يکي از بزرگ ترين ميراث هاي برمن براي ما در کتابش، پيام نوعي عدم قطعيت بود که ظاهرا بر مبناي تجربه شخصي پا مي گرفت. اما آنچه اين تجربه را از بديل هاي تجربه گرايي شهودي - عرفاني، نظاره گري هابرماسي به مدرنيته نافرجام يا انواع نسبي گرايي پست - مدرنيستي جدا مي کرد، صرفا نه دودشدن و پايان پذيرفتن روايت هاي سخت، بلکه ممارست در گفت وگو با مردان و زنان مدرن به ميانجي تجربه و ادبيات بود. همين گفت وگو يکي از مهم ترين مواردي است که شايد کماکان نياز به مشق کردن آن داريم. به همين دليل براي خوانندگان ايراني، برمن علاوه بر اينکه پارادايمي براي به جلورفتن، مبارزه و ادامه دادن است، مي تواند شاخصي نيز به منظور محک مکانيسم هاي تجربه محسوب شود. بي شک اگر امروز که ديگر برمن در قيد حيات نيست، به محصول کار او بنگريم، شايد همين بزرگ ترين اثر او در مقام يکي از متون انتقادي چپ، هيچ گاه در قواره هاي کتاب هاي معروف بزرگان فرانکفورت، يا نوشته هاي فيلسوفان فرانسوي معاصر، رانسير و بديو، نباشد، اما آنچه اين اثر را دست کم براي مخاطب فارسي زبان متمايز مي کند، کورسويي است که در ورطه ابهاماتي بنيادين مي افکند. ابهاماتي که بيش از آنکه از کدر و مبهم بودن خود موضوع ناشي شده باشد، برمي گردد به نوعي روحيه رمانتيک عرفاني خاص ايراني که همواره يقين و معنا را در کمال آرامش تنها براي خود مي خواهد. اين خودخواهي بنيادين ويژه ما نيست، ولي درک آن به سبب شدت و حدت نهفته در مصاديق آن کاري بس طاقت فرساست. اصلاهمين عنوان اين نوشته بيش از آنچه که وانمود مي کند تجربه، “تجربه مدرنيته” را براي خود بدل به دانشي والاکرده، بيش از همه نقش قديمي همان وارثان حريصي را بازي مي کند که نخستين پرسششان بعد از مرگ پدر و مادر درباره ارثيه شان است. به همين دليل با گرفتن فيگوري بزرگوارانه مبتني بر مفاهيمي همچون ايثار يا سوگ، بر تنها چيزي که صحه مي نهيم، عدم دريافت صادقانه از مفهوم تجربه مدرن است.
مارشال برمن چندي پيش در نيويورک درگذشت و امروز با کلمات سروکله مي زنيم تا بدانيم از او چه چيز به ما به ارث رسيده است. بي شک از زماني که مراد فرهادپور کتاب تجربه مدرنيته را به فارسي برگرداند، نحوه هاي مختلفي از درک مفاهيم تجربه و مدرنيسم جاي خود را در تفکر و نوشتار انتقادي ايران گشود. اين تبادل نه در زمينه خود تجربه يا انتقال پذيري آن، بلکه بيشتر در مناسبات نحوه هاي تجربه کردن نمود يافت. به همين دليل جدا از تمامي بحث هاي نظري که درباره کتاب برمن مطرح شده اند (که مهم ترين آن همان ميزگردي است که در فصل نخست کتاب “بادهاي غربي” مکتوب شده) مي توان شاخصي را پيش کشيد تا به واسطه آن اهميت اثر برمن براي مخاطب فارسي زبان را محک زد. البته براي مواجه شدن با آن مي توان به جز تمامي متر و معيارهاي ناقدان آن ميزگرد شاخص هاي ديگري را آزمود و اين ممارست را تا مدت ها ادامه داد. اما شاخصي که در اينجا مدنظر است، خود مساله “انتقال پذيري” است. از اين منظر قسمت هاي مهمي از تجربه مدرنيته مي تواند در حکم ادامه نقالي لسکوفي باشد، اما قسمت ديگري که بسيار کمتر به ما منتقل شده، نحوه بيان تجارب مدرن به ميانجي ادبيات است. چرا ادبيات ما، شعر و داستان ما برمن را نخوانده است؟ مضحکه اصلي همان “بدون خواندن برمن، پست مدرن شدن” است.
اما اين تجربه کردن صرفا ايستادن در حدود و ثغور چيزها، انتزاع خود از آنها و بالعکس يا توصيف فاضلانه آنها در درون مرزهاي تئوري نيست. اگر اينگونه بود خواندن کتاب بر زندگي بسياري از خوانندگان تاثير مثبت نمي نهاد، حتي مي توان گفت اين قسم تجربه کردن و مهار عقلاني آنگونه که بتوان دست کم آن را تجربه اي مدرن ناميد و آنگاه در پي انتقال آن برآمد، بسيار رعب آور و حتي صعب الوصول است. مهارت برمن نيز دقيقا در همين نکته نهفته است. اينکه ردپاي تعريف او از جهان مدرن، (جهاني که خود حاصل جمع سنت هاي قديمي تر و نوين است و در راستاي مدرنيزاسيون، تمام اين سنت ها را تخريب کرده و باز در هياتي ديگر از نو مي سازد)، جبرا تبييني معرفت شناسانه يا صرفا در کسوت نظري باقي نمي ماند. او خود در جريان همين ديالکتيک تخريب و سازماندهي، تجربه اش را شکل مي دهد. نکته ظريف کار همين جاست.
اينکه تجربه او به خودي خود شکل نمي گيرد (براي مثال شکل گيري تجربه در قبال دازاين در تفکر هايدگري)، بلکه او به واسطه متن هايي از ادبيات مدرن به آن شکل مي بخشد. نفس همين سازماندهي است که بيش از آنکه چيزي در هيات تجربه در اين ميان منتقل شود، خود مفهوم انتقال تجربه را به توسع و نقد مي کشد. اما نکته بسيار مهمي که نخستين بار مترجم “تجربه مدرنيته” در نقد برمن مطرح کرد، بي تفاوتي برمن درباره تاثيراتي بود که خود جريان مدرنيته و آن خصلت فراگير، تغيير دهنده و سريع آن، يعني کل همان شاخصه هاي مدرنيزاسيون بر مفهوم تجربه نهاده است. تجربه عنصري متحجر، ساکن و از پيش نفوذناپذير نيست که تحت شرايط مختلف و تغييرات زماني عوض نشود. اين بحث نه به موارد و مصاديق تجربه، بلکه بيشتر روي مجراهاي انتقال تجربه تاکيد مي نهد.
از منظري ديگر برجسته کردن اين انتقاد، ايرادات ديگر را کمرنگ تر مي کند (نظير اينکه احکام کلي اي که برمن به واسطه تجربه خود پيش مي کشد، در همه جا مثلادر آفريقا يا در محدوده استبداد شرقي صادق نيست). براي نسل ما کتاب مارشال برمن اگر نه روايت يک تامل کامل، توپر و غيرخطي در نفس، دست کم خودآموزي بود به منظور درک، دريافت، تحليل و سرانجام انتخاب موضع هاي تجربه ورزي. مواضعي که فقدان آن ادبيات ما را در بهترين حالت ممکن، به رقيبي گاه پاياپاي براي سريال هاي کره اي درآورده است و قطعا کار با ارزشي خواهد بود اشخاصي مطلع، صبور و صادق به دنبال همين نقاط کوري که راه تجربه ورزي شعر و رمان فارسي را در جهان مدرن به نفع تقليد و کپي - پيست سد کرده، بگردند. نقاطي که در سطحي ترين وجه ممکن حقيقت تاريخي را بدل به ملعبه اي فرماليستي مي کنند و درست به همين دليل کتاب برمن، که مشتاقانه و همدلانه مي کوشد تا هراس از چيزهاي سخت و استوار را به وسيله بازگويي بشارت مسيحايي مارکس در دل هاي ترس خورده ما کمرنگ کند، خود باني اضطرابي است که از يک سو ما را با رسوب ناگزير حقايق تاريخي در ذهن و روانمان مواجه مي کند و از سوي ديگر به واسطه جرياني ترين متن هاي ادبي مي کوشد پارادايمي از رويه هاي راديکال حقيقت را با روزهاي زندگي ما همراه سازد. به همين دليل هم خود مارشال برمن بهتر از هرکسي مي دانست که “بدو و نايست” فرمول قطعي ساختن گسست هاي ما از امر کلي سنت نيست و حتي مصداق هاي آن نيز هيچ گاه به تمامي تمام نمي شوند. در اين روزهاي به ظاهر خوب که يادآور روزهايي دور از خشونت و ترس براي ماست، مرگ برمن، نويسنده کتابي که ديگر کسي در عصر لايف استايل و فيس بوک، آن را نمي خواند نيز يک بار ديگر مضافا يادآور اين حکمت از فيلسوف بزرگ رواقي مارکوس اورليوس است که: “هر آنچه مادي است به سرعت تغيير مي کند: يا بخار مي شود يا تجزيه.”