تمثیل صرفا یک تکنیک هنری نیست، بلکه بر قراری که والتر بنیامین می گوید، اصلاحگری ایست بر هنر، ثمثیل با انفکاکش از تصویر و معنا، پرداخت ظاهری و غلط وحدت هنری و پخشایش معنا در نماد را پس می زند و خود را قامت یک تکه، یک مخروبه تدقیق و تبیین می کند. تراواشپیل Trauerspiel [یا همان سوگْ نمایی را می توان در وجهی کاملا مدرن بررسی کرد، مخصوصا وجوهی که بر مناسبات میان سیاست و زیبایی شناسی تاکید دارند، می توان تراواشپیل را همچون نظریه مدرن تراژدی نیز تفسیر کرد، نوعی ره یافت بر بستن شکافی که ارام ارام میان امر باستانی و امر مدرن نضج می گیرد.] المانی نیز به واقع همین مخروبه است؛ فرسوده ی زمان.
کنش انتقادی زمان، کلیشه ای مستعمل است، چرا که زمان تفاوت میان هنر متعالی و هنر درجه دو را محقق می سازد. برای والتر بنیامین، زمان کارکرد دیگری نیز دارد: گذر زمان نه فقط موفقیت اثر را مقدر می سازد، بلکه اجزا اساسی اش را از وجوه غیر اساسی اش تفکیک می کند، زمان در این لایه کارکردی، میانِ عناصر زودْگذر جذاب برای معاصران و ان عناصری که ذهنْ مشغولی های عمیق تری را معطوف خود می سازند تمایز قائل می شود و از همین روست که پساتاریخ یک اثر و سنتی که می افریند نسبت به پیشاتاریخ اثر و منابع و سنت هایی که اثر از دل ان ها بیرون می اید مقوم و اساسی ترند.