انگونه که باربارا جانسن در نسبت میان زبان و ترجمه
می گوید:"اگر مترجم بخواهد مجموعه ای از تداعی های معنا را ویرایش کند که با
ان چه افاده می شود بی ارتباطند و وجودشان کاملا نامربوط است، به یک باره رسالت
مترجم بغرنج تر می شود. با این حال صدا noise ی زبان
در کنش ترجمه، در جایی که چیزی افاده نمی شود و قصدی وجود ندارد، بسیار نزدیک است
به زبانیتِ زبان". اگر منظور جانسن از زبانیتْ صدای زبان است، و اگر این صدا
شامل معانی ضمنی ای شود که ناخواسته در هر ترجمه ای برانگیخته می شود، در نتیجه به
نظر می رسد، زبانیتْ مشمول انبوه تاثیراتی است که زبان را به مسیرهای متباینی می
کشاند، یعنی لحظات ابهام و پیچیدگی زبانی که در نهایت گریزی از ان ها نیست، یا به
عبارتی لحظات زبان تصنیف نشده و تروماتیک که روان را پریشان می کند و تحریک و
تکرار این پریشانی ها را موجب می شود. در این معنا، ترجمه تاثیری را برمی انگیزد
که عمدتا ناخواسته است و خود زبان دربردارنده ی ان و پذیرای ان است. وقتی والتر بنیامین در اشاره ای ترجمه را به کوزه تشبیه می کند و رسالت مترجم را
نه تقلید، که امری می انگارد که "به طرزی عاشقانه و تا اخرین جزییات، نحوه
دلالت متن اصلی را در زبان خویش ادغام می کند"، قصذ ان دارد تا بگوید که این
ادغام کردن عاشقانه و تا اخرین جزییات نه به معنای وفاداری، که چیزی غیر از ان
است. به راستی، وقتی در ادامه می گوید"هم ترجمه و هم اصل، هم چون تکه های
تشکیل دهنده ی یک کوزه ی کامل، به منزله قطعاتی از زبانی بزرگ تر قابل تشخیص می
شوند"، می خواهد بر شباهتی میان زبان و کوزه تاکید کند که به راستی، بر چیزی
غیر از رابطه صرفا تقلیدی تاکید می ورزد. فی الواقع، زبان سراپا شبیه به کوزه
نیست، ولی تفاوت بین زبان و کوزه نکته ای را پیرامون شکستگی ای که بنیامین از ان
سخن می گوید به تصویر می کشد. انچه در این جا طاقت فرساست، این است که چطور ممکن
است دو متن "همچون تکه های قابل تشخیص شوند"، چون به نظر می رسد خود تکه
تکه بودن، صرفا، در تقابل با یک کل بزرگ تر قابل تشخیص است. با این حال، رسالت
ترجمه، نه بازسازی کل، یعنی بازسازی متن اصلی و نه گرد هم آوردن متن اصلی و ترجمه
است به نحوی که رابطه ای ساختاری و تقلیدی بین این دو حکمْ فرما شود. . . . والتر بنیامین به "لمسی گریزپا" اشاره می کند که ترجمه بر متن
اصلی دارد. بنیامین می نویسد:"درست همان گونه که خط مماس، دایره را به نحوی
گریزپا، فقط در یک نقطه لمس می کند . . . ترجمه نیز متن اصلی را به نحوی گذرا و
تنها در نقطه ی بی نهایت کوچکِ معنا لمس می کند، تا بدین سان، مطابق با قانون
وفاداری، مسیر خاص خویش را در آزادی سیلان زبانی ادامه دهد."
. . . به نظر می رسد، اشاره به لمسی ملایم، تغییری در جهت دیگر نیز هست، تغییری که
تکه تکه بودن و لبه های برنده ی ان را تشدید می کند، تغییری که می توان گفت تکه ها
را بیشتر می کند و کوزه را می شکند. در نتیجه، باربارا جانسن می گوید،" هر تقلایی
برای وصله زدن کوزه فقط و فقط ان را بیش از پیش می شکند".