چارلز جنکس (متولد 1939)، معمار و نویسنده در زمینه معماری، نخستین کسی بود که در 1975 اصطلاح " پست مدرن" را در معماری به معنی جدایی از مدرنیسم به کار برد.کتاب 1977 او به نام "زبان معماری پست مدرن" وی را به مشهورترین شارح و تحلیل گر پست مدرنیسم و تحولات مربوط به آن در معماری تبدیل کرد. در گزیده ایی از این کتاب که در زیر می آید جنکس به شیوه ایی که مشهور شده تاریخ مرگ مدرنیسم معماری را مشخص می کند.
خوشبختانه ما می توانیم لحظه دقیق مرگ معماری مدرن را مشخص کنیم. بر خلاف مرگ قانونی یک شخص، که به مسئله ی پیچیده ی امواج مغز در مقابل ضربان قلب تبدیل شده است، معماری مدرن با یک انفجار به پایان رسید.این که بسیاری از مردم متوجه آن نشدند و کسی در حال گریه و زاری دیده نشد چیزی از واقعیت این خاموشی ناگهانی نمی کاهد، و این که طرحان بسیاری هنوز می کوشند از تنفس مصنوعی استفاده کنند به معنای آن نیست که این معماری به گونه ایی معجزه آسا از نو زنده شده است.
خیر، این معماری به طور نهایی و کامل در 1972، پس از اینکه به مدت ده سال توسط ناقدانی نظیر جین جیکوبز بدون هیچ پشیمانی تا سر حد مرگ تازیانه زده شد درگذشت؛ و این واقعیت که هنوز بسیاری از معماران به اصطلاح مدرن به گونه ایی عمل می کنند که گویی هنوز زنده است می تواند یکی از غرائب عصر ما به حساب آید ( مثل پادشاهی انگلستان که به " دسته ی کمانداران سلطنتی" یا "ندیمه های خاص" داروهای افزاینده طول عمر می دهد).
معماری مدرن در سنت لوئیس میسوری در پانزدهم ژوئیه ی 1972 در ساعت 3:32 بعدازظهر (یا در حدود این ساعت) مُرد و این هنگامی بود که طرح مفتضح پروئیت – آیگو، یا بهتر بگوییم بسیاری از بلوک های زمخت آن، به وسیله دینامیت تیر خلاص را دریافت کردند. این مجموعه قبلاً به وسیله ی ساکنان سیاه پوست اش صدمه دیده، معیوب شده و از ریخت افتاده بود، و گرچه میلیون ها دلار برای زنده نگه داشتن اش تزریق شده بود ( برای تعمیر آسانسور های شکسته، مرمت پنجره های خرد شده، نقاشی مجدد) سر انجام از این وضع رقت بارش نجات یافت. بوم، بوم، بوم.
بدون شک ویرانه های آن باید حفظ شوند و بقایای آن باید با نوعی نظم نگاه داری شوند تا ما خاطره ایی زنده از این شکست در طراحی نقشه و معماری را حفظ کنیم. نظیر خرابه های مصنوعی یا بازمانده از بوالهوسی – که در املاک یک انگلیسی غیر عادی در قرن هجدهم ساخته شده تا برای او یادآوری و عبرت آموز تفاخرها و شکوه و جلال گذشته باشد- ما باید بیاموزیم مصایب قبلی مان را ارج نهیم و آن را حفظ کنیم. همان طور که اُسکار وایلد گفته است " تجربه نامی است که ما به اشتباهات خود می دهیم"، و در اینکه بگذاریم آن ها به گونه ای مناسب به عنوان درس هایی دائمی پیش چشم ما باشند سودی نهفته است.
پروئیت – آیگو مطابق با پیشرفته ترین ایده آل های CIAM (کنگره ی بین المللی معماران مدرن) ساخته شد و به هنگام طراحی شدن در 1951 جایزه ی انجمن معماران آمریکایی را نصیب خود ساخت. این ساختمان متشکل بود از بلوک های باشکوه بتنی با ارتفاع چهارده طبقه با "خیابان هایی معقول در هوا" ( که از اتومبیل ها ایمن بود اما معلوم شد که از جنایت ایمن نیست)؛ با " آفتاب، فضا و فضای سبز" که لوکوربوزیه آن ها را " سه لذت اساسی شهرنشینی" نامیده بود ( به جای خیابان های معمولی، باغ ها و فضای نیمه خصوصی که او آن ها را کنار گذاشته بود). در این طرح مسیرهای عابران پیاده و حرکت اتومبیل ها جدا شده و مکان های بازی، و تسهیلاتی محلی، نظیر رخت شوی خانه ها، مهدکودک ها، و مکان های سرگرمی – که همگی جایگزین هایی عقلانی برای الگوهای سنتی بودند- پیش بینی شده بود.
به علاوه سبک ناب گرای آن استعاره ی بیمارستانی تر تمیز و بهداشتی آن بنا بود، از طریق [ارائه ی] الگوی مناسب، فضایل متناسب را به تدریج در ساکنان تلقین کند. بنا بود فرم خوب محتوای خوب یا لااقل رفتار خوب را ایجاد کند؛ قرار بود طراحی هوشمندانه ی فضایی انتزاعی رفتار سالم را تقویت کند.
افسوس که چنین اندیشه های ساده انگارانه ای که از آموزه های فلسفی عقل گرایی، رفتارگرایی، و پراگماتیسم عاریه گرفته شده بود به اندازه ی خود همین فلسفه ها غیر عقلانی از آب درآمد. معماری مدرن به مثابه فرزند عصر روشنگری وارث ساده اندیشی های ذاتی آن بود. ساده اندیشی هایی که عظیم تر و هراس انگیز تر از آن اند که ارائه ابطال نامه ی آن ها در کتابی صرفاً درباره ی معماری میسر باشد.
من در اینجا در وهله ی اول بر به ارث رسیدن شاخه ای بسیار کوچک از یک شجره ی خبیثه ی بزرگ متمرکز می شوم؛ اما انصاف این هست که متذکر شویم که معماری مدرن شاخه ایی از نقاشی مدرن و جنبش های مدرن در همه ی هنرهاست. نظیر آموزش عقلانی، بهداشت عقلانی و طراحی عقلانی شلوارهای گشاد ورزشی زنان، معماری مدرن در برگیرنده ی خطاهای عصری است که می کوشد خودش را از نو تماماً بر مبانی معقول ابداع کند. این کاستی ها اکنون به لطف نوشته های ایوان ایلیچ، ژاک اِلول، یی. اف. شوماخر، مایکل اوکشات و هانا آرنت به خوبی شناخته شده اند و دیگر کسی بر سوء برداشت های همه جانبه ی عقل گرایی اصرار نمی ورزد.
به جای حمله گسترده و عمیق به معماری مدرن و نشان دادن این که بیماری های آن از نزدیک با فلسفه های شایع عصر مدرن ارتباط دارد من خواهم کوشید یک کاریکاتور، یک جدل، ارائه کنم. حُسن این نوع برخورد (و نیز قُبح آن) جواز آن است برای میان برزدن و اجتناب از بسیاری کلی گویی ها به وسیله ی نوعی لاقیدی یا تفنن و نادیده گرفتن همه ی استثناها و ریزه کاری های استدلال. البته کاریکاتور همه ی حقیقت نیست. طرح های دومیه واقعاً واقعیت فقر قرن نوزدهم را نشان نمی دهند، بلکه دیدگاهی بسیار انتخابی از بعضی حقایق را عرضه می کنند. پس بیایید از میان خرابه های معماری مدرن و ویرانه های شهرهای مان بگذریم، همچون جهانگردی مریخی که به مسافرت دور دنیا پرداخته و آثار باستانی را بی تفاوت برتری سیاحت کرده و از خطاهای اسف بار اما آموزنده ی تمدن معماری قبلی در اندیشه فرو می رود. با این حال، چون این تمدن معماری واقعاً مرده است چرا از ناخنک زدن به این جتازه لذت نبریم؟