هنر گفت و گو نام اثری سترگ از هنرمند سورئال رنه مگریت است؛ در چشم اندازی از غول هایی در نبرد یا از اغاز جهان، دو انسان کوچک در گفت و گویند، سخنی ناشنیدنی جاری است که در سکوت سنگ ها جذب می شود، اما در پای سنگ های تل انبار شده مجموعه حروفی شکل گرفته اند: رویا، صلح یا مرگ که تلاش دارند به اشوب سنگ ها نظمی دهند. اتووود گفت و گوهایش را زیر عنوان این ستون خواهد آورد.
ساختمان د رتردام یا شهر عمودی که ساخت ان در سال 2013 به اتمام رسید یکی از شاخص ترین پروژه های بلندمرتبه سازی چند دهه اخیر است که توسط دفتر معماری متروپلیتن طراحی و اجرا گردید، رم کولهاس در این پروژه سعی کرده است تقریبا تمامی ایده ال های زندگی متمرکز مبتنی بر رشد عمودی را به غایت محقق سازد، این پروژه، به گمان من، توسعه طبیعی تفکر لوکوربوزیه در مورد شهرهای اینده است، ایده ای که در مجتمع های مسکونی اش، از جمله مجتمع مسکونی مارسی به جد محقق گردید.
انچه از پی می اید کنفرانس خبری ای است که رم کولهاس پس از افتتاح مجموعه ترتیب داد و در ان به فرایند طراحی و اجرای این پروژه پرداخت، نکته قابل تامل در این کنفرانس درک عمیق رم کولهاس است از تحولات شهری و تاثیری که این تحولات بر معماری دارند.
"این ساختمان از تمام زوایا متفاوت به نظر می رسد و این البته اتفاق تازه ای نیست، اما می توان در معماری ان را جاه طلبی ای تازه خواند." این پروژه که توسط دفتر معماری برای متروپولیتن شهر عمودی خوانده می شود ترکیبی است از هتل، دفاتر اداری و اپارتمان هایی که در برج هایی خیره کننده و چشم نواز تجمیع شده اند، این مجموعه در حاشیه جنوبی رودخانه ماس در رتردام جانمایی شده است، کولهاس این بخش از شهر که پس انتقال فعالیت های بندری از مرکز شهر در دهه های 1980 و 90 خالی از سکنه شده است، را "شهر ارواح" می خواند. دلیل جانمایی این مجموعه در این بخش شهر را نیز بایستی در همین نکته یافت:" چرایی جانمایی دِ رتردام در این بخش شهر، بسیار ساده است، چرا که این پروژه برای سوق دادن شهر با مرحله بعدی حیاتش و عبور از حالت یک شهر ارواح لازم بود، این استراتژی صرفا یک بعد معمارانه ندارد، بلکه از نوعی جاه طلبی شهری نیز حکایت می کند."
ساختمان متشکله ایست از احجامی که بر یک محور پیچیده اند و همگی روی یک بنای واحد مستقر شده اند، کولهاس اذعان دارد که این دو بخشی بودن از همان ابتدا جزیی از طرح بوده است:"به گمان ما این میزان از جدایی عمیقا بخشی از شرایط تکه تکه شده شهری ایست که در رتردام با ان مواجه ایم، بنابراین ایده ما داشتن یک مبنایی بود که بتواند هر دوی این کارکردها را پوشش دهد."
او ادامه می دهد:"ساختمان از هر سویی که بدان نگاه شود و از هر بخشی از شهر هویتی نو را نوید می دهد، شاید هم هویتی متفاوت را، چرا که فکر می کردیم خیلی کسل کننده است که یک ساختمان از هر زاویه یک جور به نظر برسد." به گمان رم کولهاس این پروژه ماحصل بحران اقتصادی است:"طنز داستان این است که به سبب بحران اخیر اقتصادی، قیمت ساختمان ها پایین امد و این وضعیت امکان مشارکت سازندگان المانی ـ برای اولین بار در هلند را ـ در این پروژه را فراهم اورد." او اضافه می کند:"بنابراین موج اول بحران پروژه را تا سر حد توقف و مرگ پیش برد و موج دوم به احیای ان انجامید."
کولهاس همچنین به رتردام بعد از جنگ جهانی دوم و ایده اش در مورد "بزرگی" نیز پرداخت، ایده ای که منجر به خلق پروژه دِ رُتردام گردید.
"راه های زیادی وجود دارد که معماران تضادها را تجربه کنند، درست به مانند سورئالیست هایی که می توانستند یک چتر را با یک چرخ خیاطی در یک تصویر ترکیب کنند. . . رُتردام شهری ایست که در ان به تجربه گذاشتن صورتی بی نهایت مشروع دارد، چرا که شهر تقریبا طی جنگ جهانی نابود شده است، بنابراین بافت در این شهر مسئله ایست بی نهایت نسبی."
متن کامل گفت و گو
اصلی ترین مسئله در مورد رُتردام فهم این نکته است که شهر در اغاز جنگ جهانی دوم نابود شد، از این نظر این شهر، شهر بی نهایت جذابی است. شهر کاملا از میان رفت، تنها چند ساختمان باقی ماندند، بنابراین شهر باید دوباره ساخته می شد، از این نظر شهر به یک موضوع بسیار جذاب برای معماران بدل گشت، اصلا تصادفی نیست که اکثریت غریب به اتفاق معماران هلندی در این شهر زندگی می کنند.
با این پیش زمینه باید پذیرفت که ما اولین موج معمارانی نیستیم که در این شهر تربیت شده اند یا در ان سکنا گزیده اند، ما احتمالا موج هفتم معمارانی هستیم که در این شهر کار می کنیم. اولین موج معماران پس از جنگ، معماران به شدت حماسی ای بودند با روحیات سخت کیشانه مدرنیستی که اساسا ابژه های متصلبی را در اقصا نقاط شهر بنا نهادند، تا دهه 1960، شهر تقریبا دوباره روی پای خود ایستاده بود و مرکزی داشت به شدت سازمان یافته. مرکز شهر مملو از ابژه هایی بود متصلب، با چند ساختمان اداری و چند بافت تجاری متصل به هم. وقتی من بچه بودم، رتردام یک مثال جهانی بود و مطمع نظر بسیاری از کشورهای در حال توسعه ای که می خواستند اینده را مشاهده کنند.
طی دهه 1970 مدرنیته مردم را عصبی کرد، ان ها چیزی جذاب تر می خواستند، همه چیز اب رفته بود و کوچک تر شده بود و از نظر ابعادی انسانی تر، در این میانه نوستالژیا شروع کرد به ایفای نقشی مهم تر، ان بازه زمانی امد و رفت و در همین حین فعالیت های کشتیرانی و کشتی سازی و مرتبط با بندر ارام ارام از مرکز شهر برچیده شدند و به حاشیه دریا منتقل گردیدند. در دهه 80 و 90 شهر دیگر با بندی شلوغ مواجه نبود، بلکه انچه بیش از پیش رخ نشان می داد بیشتر انبارهای خالی به جای مانده در مرکز شهر بود؛ مرکز شهر به یک شهر ارواح تبدیل شده بود. از همین رو چرایی جانمایی دِ رتردام در این بخش شهر، بسیار ساده است، چرا که این پروژه برای سوق دادن شهر با مرحله بعدی حیاتش و عبور از حالت یک شهر ارواح لازم بود.
طرح در اواخر دهه 80 برای تغییر دادن ماهیت جبهه جنوبی رودخانه کلید خورد و طی زمان توسعه یافت، طرح چه از منظر مقیاس و چه از منظر فرایند اماده سازی زمین، پروژه ای بی نهایت پیچیده و غامض بود، اما برای اولین بار توده عظیمی از مردم موافق این ایده بودند که این سوی رودخانه نیز بایستی از یک چنین کیفیتی برخوردار باشد.
پس این پروژه صرفا یک جاه طلبی معمارانه نبود، بلکه بیشتر یک رویای شهری بود. من عمیقا بر این باورم که عدم تغییر چهار سال یکبار ایده های بزرگ شهری بی نهایت مهم است، این خیلی مهم است که با تغییر رژیم های سیاسی یا تغییر مد شاهد تغییر پروزه های بزرگ مقیاس شهری نباشیم، حفظ میزانی از ثبات در شهرسازی همیشه مهم است.
من می توانم داستان نسبتا غریبی را برایتان تعریف کنم، در اواخر دهه 1970 در امستردام، پروژه بدنامی احداث شد که بر مبنای اشکال شش گوش شکل گرفته بود، پروزه ای به نام بیلــْـمِرمـــیر که تحت شمول توسعه مسکن عمومی در امستردام به اجرا در امد. در اواخر دهه 1990 مردم ارام ارام شروع به انتقاد وسیع نسبت به ابعاد و شرایط غیر انسانی پروزه نمودند، در همین حین یک بوئینگ 747 اسرائیلی بر بخشی از مجموعه سقوط کرد و بعد از ان مردم با اعتماد به نفس بیشتر شروع به تخریب بناهای مجموعه و ساخت مجدد ان ها نمودند. اکنون ما شاهد بی اعتبار شدن ایده مسکن عمومی هستیم و شاهد انیم که برخی از این پروژه ها به سبب مسائل فرهنگی و حفاظتی در حال احیای مجدد هستند. این روند عملا نشان دهنده چرخه اعتبارزدایی است، در این شرایط می توان به جایگزین های جدید اندیشید، در غیر این صورت نمی توان به فکر تغییر شکل شهرها بود.
با این اوصاف ما با برج رتردام چه کردیم، ما کار را در انتهای دهه 90 اغاز کردیم، این ساختمانی بود مستعد برای بساز و بفروش ها، چرا که در انتهای دهه 90 بخش عمومی پولی برای جامه عمل پوشاندن به این پروزه ها نداشت، برای همین مجبور شدند مشارکت بخش خصوصی را نیز بپذیرند.
ما اساسا با تمرکز بر دو محوطه اغاز کردیم و پیش بینی مان این بود که در هر کدام از محوطه ها به صورت جداگانه یک برج طراحی نماییم. اما وقتی کار را شروع کردیم متوجه شدیم که این میزان از جدایی گزینی به یک موقعیت شهری منفک شده منتهی می گردد، بنابراین ایده را به ترکیب دو برج با هم تغییر دادیم.
برای ما مشخص بود که پروژه ترکیبی است از واحدهای مسکونی، دفاتر ادارای، هتل و تمام دیگر تسهیلات شهری، اما انچه برای ما مشخص نبود نسبتی بود که بایستی به هر کدام از این عناصر متشکله برج می دادیم، از طرف دیگر به این گزاره نیز باور داشتیم که پروژه بایستی بی نهایت انعطاف پذیر نیز باشد، نهایتا به این نتیجه رسیدیم که باید سیستمی را توسعه دهیم که بر اساس ان هر کدام از این عناصر می توانند تغییر کنند و با دیگر عناصر جایگزین شوند، بنابراین به پروژه ای رسیدیم که کم و بیش از حیث برنامه [فیزیکی] به حداکثر انعطاف پذیری وفادار ماند.
ساختمان در انسوی رودخانه واقع شده است و تنها راه رسیدن به ان عبور از یک پل است بنابراین باید ساختمانی طراحی می کردیم که پیش بینی پذیر باشد و طرح نیز باید همین بارزه را متبلور می ساخت. از این رو به طرحی رسیدیم که از دور و از منظر پیکره بندی همچون یک توده مجرد و تکین به نظر می رسید، اما وقتی به ساختمان نزدیک می شویم متوجه شفافیتش می شویم و زمانی که بیشتر نزدیک می شویم به زوایای موجود و بعضا مورب در این حجم به ظاهر یکپارچه نیز دقت می کنیم. "تاثیر کلی ای که تلاش می کردیم بدان دست یابیم این بود که به موازات حضور در نقاط مختلف شهر بنا نیز بر هویت جدید و متفاوتش تاکید گذارد. چرا که به نظرمان بی نهایت خسته کننده می امد، یک ساختمان تکی از زوایای مختلف در بافت شهری یکسان به نظر رسد، این بارزه برای یک برج همچون سم می ماند و به شدت مضموم است. اما این ساختمان از زوایای مختلف یکسان به نظر نمی رسد، این وضعیت خیلی شبیه وضعیتی است که بر ساختمان سی سی تی وی در پکن نیز جاری کردیم. کاری که در این پروژه انجام شده است خیلی ابداعی نیست، اما در معماری جاه طلبانه است. این ساختمان با هویت متغیرش، با هر بخشی از شهر بر سریری نو به تعامل می نشیند.
در سال 1994 مقاله نوشتم تحت عنوان بزرگی bigness در مقاله به شرح این مسئله نشستم که معماری، با پا فراتر نهادن از یک مقیاس مشخص، بر اساس شاکله های متفاوتی تعریف می شود و بایستی به این شاکله ها و قواعد نیز پاسخ گوید. در ان مقاله که اتفاقا روی سخنش هم با اروپایی ها بود، تاکید کردم بافت گرایی contextualism نقشی مهم در این بحث ایفا می کند. تفسیر بافت گرایی این است که اگر شما در محیطی میان ساختمان های دیگر، به اجرای ساختمانی می پردازید، سیاق درست این است که بر قراری به اجرای این ساختمان نشینید که شبیه به دیگر ساختمان ها باشد، منظور از شباهت، هم شباهت در مقیاس بود و هم، در صورت امکان، شباهت در بیان معماری.
حال انکه رتردام جدید شهری تجربی است، چرا که این شهر در جنگ جهانی دوم تقریبا به طور کامل تخریب شد پس ایده بافت در این شهر یک مفهوم به غایت نسبی است، بنابراین ما از همان اغاز می توانستیم بر همین وجه تجربی شهر تاکید گذاریم، این وجه تجربی همچنین می تواند توضیحی باشد بر این گزاره که چرا ساختمان به بخش هایی تقسیم شده است.
ما کارمان را در 1998 اغاز کردیم، اما حادثه یازدهم سپتامبر برای ما یک چرخه افول ایجاد کرد، بعد از ان با رکود سال 2008 مواجه شدیم، اما طنز قضیه انجاست که که بحران مالی موجب شد قیمت ساختمان پایین بیاید و این واقعیت کمک کرد که ما بتوانیم با برخی از سازندگان المانی نیز مشارکت نماییم، بنابراین بحران اولی پروزه را تا سرحد مرگ پیش برد و دومی ان را زنده کرد.
در این پروژه شما شاهد هم کناری مجتمع مسکونی و هتل ها هستید، اما پرداخت کلی ساختمان ان را به یک مجسمه شبیه کرده است، ما این بنا را بیش از انکه یک ساختمان ببینیم یک شی می بینیم و در واقع ان را انچنان متعلق به دنیای معماری در نظر نمی اوریم.
و در پایان صحبتی هم دارم با روزنامه نگاران، ان ها غالبا بر این باورند که به ما معماران خیلی خوش می گذرد و تقریبا هر کاری که بخواهیم انجام می دهیم، اما فشاری که طی کار به ما وارد می شود واقعا زیاد است، من از این فشار شکایتی ندارم اما ادعای اینکه ما دستمان برای انجام هر کاری در هر محیط و هر کشوری باز است، واقعا ایده نابجایی است.