يك معمارى هست كه قرنها مردم شهر رو در آغوش گرفته. خيلى بخشندس؛ تمام سطوحش قابل دسترسى و كشف شدنه؛ مردم اجازه دارن روى اون بشينن، ازش بالا برن يا از روش فقط رد بشن. با اينكه اثرى تاريخيه ولى ماهيتش اجازه نداده كه اون رو قاب و از دسترس مردم دور كنن.
پل خواجو اثريست كه هميشه منو متحير ميكنه. مي شه گفت كه به نوعى من با اون بزرگ شدم. دبستان من كنار اين پل بود و براي ما نقش حياط مدرسه رو داشت ، هزارتويى كه بچه ها بين دهنه هاش پنهان مى شدن و از سر و كولش بالا و پايين ميرفتن. در دوران دانشگاه هم اسكيس و عكاسى رو باهاش تمرين ميكرديم. اين پل بهترين معلم فضاست. با وجود تكرار عناصر معمارى تنوع بى مثال فضايى رو در اين اثر تجربه ميكرديم، اسكيس و عكس هيچ دو نفرى شبيه هم نبود.
اين پل آب رو به رقص مياره و در دو طرف دو فضاى متفاوت بواسطه آب خلق ميكنه، يكطرف آرامش و در طرف ديگه هيجان و پويايى، تبديل اين هيجان به آرامش به آرامى توسط ضخامت پل كه فضايى چند جهته از قوسهاست، اتفاق مى افته. در حقيقت به نوعى پل به جاى مرز نقش مبدل بين دو فضا را بازى ميكنه. مبدلى كه با حضور مردم تعريف ميشه. مردم با رفتارهاى مختلف از ورزش و خوابيدن گرفته تا آواز خوندن در ساعات مختلف به اين ضخامت پل ماهيتهاى مختلف ميدن. اين پل فضايى چند وجهى با عمقهاى مختلف داره كه براى كشف اون نياز به حركت در ان بيش از هر اثر ديگرى احساس ميشه.
هميشه فكر ميكنم پل خودمه و به نوعى همه مردم فكر ميكنن كه پل خودشونه. نمى دونم چرا هيچوقت به معمارش فكر نكردم انقدر زنده است كه فكر مى كنى خودش به وجود اومده وقتى روش هستيد و اون رو كشف ميكنيد حضور خودتون رو بقدرى پررنگ در فضا احساس مى كنيد كه انگار خالق فضا خودتون هستيد، كه هستيد.