یدالله موقن، مترجم آثار فلسفی معتقد است که با روشدن دست هایدگر در الهامگیری از نازیسم با انتشار کتاب “دفترچههای سیاه” دیگر موعد انقضای اندیشه وی فرا رسیده و اروپا او را به تاریخ سپرده است اما هنوز تمایل به مسائل و مباحث غیرعقلانی ما را در ایران به سوی اندیشه هایدگر میکشاند از این رو اشتیاق به هایدگرخوانی، ترجمه آثارش و تشریح و پیشی گرفتن از افکار او در بین جوانان و دانشجویان ما روزافزون است. حجم قابلتوجهی از کتابهای هایدگر و ترجمه آثار شارحان وی در قیاس با آثار دیگر متفکران در یک سال اخیر در فرآیند عجیب رو به رشدی قرار گرفته است.
آیا پرداختن به هایدگر را در این حد و اندازه در ایران امری مفید میدانید یا مسائل دیگری مطرح است که چنین فضایی را رقم زده است؟
شاید این موضوع که تعداد چوپانان رو به افزایش است و خود من هم در آینده به آنان خواهم پیوست چندان هم شگفتیآور نباشد. شاید اعتراض کنید و بپرسید چوپانان چه ربطی به آثار هایدگر و شارحان فلسفه او دارند؟ پاسخ این است که هایدگر شخصیت عجیبی داشت، به استادش ادموند هوسرل که یهودی بود هم عشق میورزید و هم نفرت، عاشق دانشجوی یهودیاش هانا آرنت بود و از نژاد یهود بیزار و متنفر. اینها حقایق شناختهشدهای است. همین عشق و تنفر را هایدگر نسبت به پیامبران بنیاسرائیل هم دارد.
در اساطیر یهودی آمده است که اکثر پیامبران یهودی چوپان بودهاند. البته به نظر من اساطیر یهودی میخواهند بگویند عوام در حکم گلهاند بنابراین باید چوپانی باشد تا گله را هدایت کند. هایدگر به تقلید از پیامبران بنیاسرائیل خود را چوپان میخواند؛ اما چوپان “هستی”. پیامبران یهود خود را فرستاده خدا میدانستند و هایدگر هم خود را پیامبر “هستی” میداند.
بعضی از فیلسوفان غربی این پرسش را برای پیروان هایدگر مطرح کردهاند که چرا طی 2500 سال که از عمر فلسفه غرب میگذرد کسی از سوی “هستی” به پیامبری مبعوث نشد؟ وچرا پس از 25 قرن سکوت قرعه فال به نام هایدگر زده شد؟ هر وقت از هایدگر درباره جنایات نازیها سوال میشد، در پاسخ میگفت “اینها در برابر فراموشی “هستی” چیزی نیستند.” میبینیم که سخن هایدگر شبیه به سخن پیامبران بنیاسرائیل است. آنان نیز میگفتند چون بشر خدا را فراموش کرده است چنین بلاهایی بر سرش میآید. هایدگر فقط به جای اینکه بگوید خدا میگفت “هستی”. هایدگر در این باره که چرا چوپان “هستی” است، میگوید “انسان سرور هستندهها نیست. انسان فقط چوپان هستی است. در این مقام حقیر او نهتنها چیزی را از دست نمیدهد بلکه چیز “عظیمی” یعنی حقیقت هستی را به دست میآورد. انسان در جوار هستی جای دارد.”
هایدگر بر 25 قرن فلسفه غرب یا “متافیزیک” خط بطلان میکشد و خواهان بازگشت به عصر پیش از افلاطون است؛ یعنی عصر اسطورهای – شعری یونان باستان. فرهنگ ما هم کمابیش در عصر اسطورهای – شعری درجا میزند. پس آثار هایدگر و پستمدرنیستها مسکن یا آرامبخشی میشوند برای درد عقبافتادگی فرهنگی و اجتماعیمان. اگر ما فاقد فرهنگ عقلانی هستیم چه باک، هایدگر و پستمدرنیستها هم عقل و عقلانیت و علم را مردود دانستهاند. هایدگر گفته است علم مردود و مکروه است ولی شعر و اسطوره را باید پرستید و در ستایششان سخن گفت.
اگر ترجمه آثار هایدگر و شارحان فلسفه او از حد متعارف بگذرد نشانه نوعی بحران عقلانیت در جامعه ماست. اکنون ما شاهد ترجمه آثار فیلسوفان نازی مانند هایدگر و کارل اشمیت هستیم. اگر ادعای برخی از منتقدان پستمدرنیسم درست باشد و فاشیسم پیشگام نظریههای پستمدرنیستی باشد در آن صورت باید گفت روشنفکرانی که دست به ترجمه این گونه آثار میزنند – از هر طیف و عقیدهای که باشند، خواسته یا نخواسته - درصدد پایهریزی فرهنگ فاشیسم در جامعه ما هستند و این زنگ خطری است که باید به آن توجه کرد.
انتشار “دفترچههای سیاه” هایدگر چنان بحران عظیمی در محافل آکادمیک آلمان به وجود آورده که رئیس “انجمن هایدگر” چند ماه پیش از مقام خود کنارهگیری کرد و دانشگاه فرایبورگ، که هایدگر در آنجا کرسی استادی داشته است، میخواهد این کرسی را منحل کند تا دیگر نامی از هایدگر در ارتباط با این کرسی به میان نیاید. این تحولات طی چند ماه گذشته و پس از انتشار “ دفترچههای سیاه” هایدگر روی دادهاند.آیا مترجمان آثار هایدگر و شارحان فلسفه او قصد دارند این مسائل را بهگونهای مثلا به شکل پیشگفتار در ترجمههایشان متذکر شوند؟
اما با این تفاسیر چنانچه شاهدیم متون هایدگر بهعنوان پروژههای فوق لیسانس و دکتری توسط دانشجویان ترجمه میشود یا افراد برای اولین حضور در فضای مترجمی و خودنمایی به سراغ هایدگر میروند.
امیدوارم دانشجویان در کارشان موفق باشند اما باید این نکات را در نظر داشت که برتراند راسل میگوید “زبان در نوشتههای هایدگر دیوانه شده است” و من به این جمله راسل این جمله را اضافه میکنم که “به تبعیت از هایدگر، زبان در نوشتههای پستمدرنیستها حتی دیوانهتر نیز شده است”. بندتو کروچه که هگلی و حامی موسولینی بود، مدعی است که نوشتههای هایدگر “مایه ننگ فلسفهاند”. کارل گوستاو یونگ معتقد بود که زبان نوشتههای هایدگر، زبان یک روان نژند است. گرچه چنین بیمارانی در تیمارستان به سر نمیبرند ولی به نظر او آنان در مجاورت آن هستند. حالا چگونه رمز این زبان مغلق را دانشجوی ایرانی کشف میکند، من شخصا نمیدانم.
به نظر شما چگونه میتوان از آسیب مدهای فکری نظیر اقبال به نیچه و هایدگر دوری جست؟
فرهنگ ما فرهنگ عرفانی است. به قول مولوی “پای استدلالیان چوبین است”. همه ما در این فرهنگ غیرعقلانی و حتی ضدعقلانی پرورش یافتهایم. این فرهنگ تمایلات غیرعقلانی و خردستیزانهای در ما به وجود میآورد که خواه ناخواه به سوی امور غیرعقلانی کشانده میشویم. عنوان کتاب ریچارد ولین، فیلسوف آمریکایی، که در نقد اندیشه هایدگر و هایدگریهاست، این است: “وسوسه امر غیرعقلانی”. روی آوردن به امور غیرعقلانی و نیز فلسفههای غیرعقلانی حتی در خود غرب هم رو به فزونی نهاده است. دانشگاههای غرب به اشغال پستمدرنیستها درآمدهاند. تحقیر عقل و تخطئه علم حتی در غرب هم مد روز شده است. نهتنها در کشور ما بلکه در جهان شاهد نوعی “بحران عقلانیت” هستیم، گویی خردستیزی دست بالا را یافته و این خطر بزرگی است که نباید نادیدهاش گرفت. البته در میان متفکران غرب کسانی هستند که در برابر حملات هایدگر و پیروانش و پستمدرنیستها به روشنگری و مدرنیته به دفاع از مدرنیته و روشنگری برخاستهاند؛ ولی متاسفانه صدای این کسان در جامعه ما شنیده نمیشود و فقط گهگاه من در مقاله یا مصاحبهای به این دفاعیات اشارهای میکنم.