در سال ۱۹۹۷ میلادی قرار شد دو معمار برای «لاگوس»، کلانشهر آفریقایی که دولت آن را به حال خود واگذاشته بود، بازاندیشی و چارهجویی کنند. آنها در میانِ آشفتگی و جرایمِ شهری، الگویی قابل توجه از سازماندهی فضایی یافتند. دو دهه بعد، رِم کولهاس و کانْله آدِیمی* در مورد گذشته گفتگو میکنند، دربارهی وضعیت کنونی و آیندهی این شهر؛ و روشن میکنند که چرا پروژه هیچگاه اجرا نشد.
گاردین-شهرها: شما در اواخر دهه ۱۹۹۰ روی پروژهای در لاگوس کار کردید که هرگز منتشر نشد. چرا این اتفاق نیافتاد، و شهر در آن موقع چه وضعیتی داشت؟
رِم کولهاس: در آن زمان در نیجریه هنوز دیکتاتوری حاکم بود. بنابراین ما برای مأموریت انتخاب نشده بودیم. واقعاً با نوعی بیاطلاعی و عدم اطمینان از نتیجهی نهایی آغاز کردیم.
کانْله آدِیمی: شما باید در بستر شهری قرار میگرفتید. در ۱۹۹۷، لاگوس بسیار زیر نظر قرار داشت؛ در دنیای معماری که اینطور بود، اما در دنیای بزرگتر هم زیر ذرهبین بود.
ر.ک: نیجریه شکلِ لکهی تاریکی روی نقشه بود، حتی هیچ نقشهای هم از آن وجود نداشت. در وزارت امور خارجهی آمریکا همه میگفتند آنجا نروید. این شجاعتِ دانشگاه هاروارد را برای ورود به مسئله نشان میداد: نکته آن بود که ما میبایست دانشجویانِ هاروارد و دانشجویانِ نیجریه را به هم نزدیک میکردیم، بنابراین هر دانشجوی بومی راهنمای یک دانشجوی هاروارد شد که ضمانتی برای حضور صمیمانه در شهر به شمار میرفت. کانْله هم یکی از نیروهای دانشجوییِ محلیِ ما بود. اما لاگوس در آن زمان حتی برای شهروندانش هم دعوتکننده نبود. شهر به شکل منطقهای بدون امکان خروج شناخته میشد، حتی از بدو ورود.
ک.آ: آن زمان خطر امنیتی هم بسیار زیاد بود. جرایم زیادی وجود داشت، و جهتیابی در شهر مشکلی جدی بود. لازم بود واقعاً مثل یک کابوی به آنجا سفر کنید.
ر.ک: و جداً هیچ نقشهای هم وجود نداشت. شایعاتِ زیادی وجود داشت، به طرزی باورنکردنی همه جا پر از شایعه بود؛ بیشتر دربارهی جرمها و مانیفیستهای افسانهای شیطانی.
ک.آ:[میخندد]
ر.ک: آنجا شهری بود که علیه خودش بهپاخاسته بود. یک پُل وجود داشت که به تَلهای برای مجرمان تبدیل شده بود، در ابتدای آن میخهای پراکنده روی زمین برای پنچرکردن ماشینها ریخته بودند. اگر رانندهای میایستاد، قطعات ماشین در ۲۰ دقیقه پیاده میشد و بخشهای باقیمانده (برای دیگران)، به رودخانه پرت میشد. سیستم به ابزاری مخرب تغییر یافته بود که علیه مردم بکار میرفت. داستان از این قرار بود.
ک.آ: اما شما در آن زمان بخاطر اینکه میتوانید لاگوس را نجات دهید، بسیار مباهات میکردید. این شهر، که به سختی برای زندگی مناسب بوده، فرصتهای بسیاری را در خود داشته است. ر.ک: یک جور خودشیفتگی از دشواری بود، با این مفهوم، تقریباً معادل ماشینِ رهایی بوده است.
گ: چطور کار شما را تحت تأثیر قرار داد؟
ر.ک: کانْله دیگر یک لاگوسی شد (آدِیمی در کادونا در شمال نیجریه بزرگ شده) و کارش را در آنجا شروع کرد. اما لاگوس روی حرفهی من هم یک اثر مشخص گذاشت. خیلی زود به آنجا رفتم، هرچند قدمی شجاعانه برای رفتن بدانجا برداشته و در مقیاس خودم سرمایهگذاری کردم (تقریباً ۲۰ بار آنجا رفتم)، اما موضوع همچنان سوپر-جدالآمیز بود. با دیدگاهِ قدیمیِ تفکر، فردی مثل من هرگز دلیلی برای رفتن به آنجا نداشت.
گ: به این دلیل که شما نیجریهای نیستید.
ر.ک: بله، به دلایلی مثل استعمار و غیره. جُرج پَکِر (روزنامهنگار آمریکایی) حضورمان در آنجا را تجربهی نوعی «سبک زندگی فقیرانه» دید. او ما را شبیه گردشگری با ماشین، که سرانجام به هلیکوپتر تبدیل شد، توصیف کرد. اما این تنها گردشی عجیبوغریب نبود. یک کوشش جمعی برای روشن شدن، فهمیدن و آموزاندن بود.
ک.آ: من یادم میآید شما برای مدتی طولانی نمیخواستید مداخله کنید. اولین پروژهای که انجام دادیم (پیشنهادِ پل میان چهار منطقه)، از میان تعداد زیادی از موضوعات مورد علاقهی من انتخاب شد که رِم با آن موافقت کرد؛ هیچگاه قصدی برای مداخلهی بیدرنگ وجود نداشت.
ر.ک: به همین دلیل، ما چیزی در پایان منتشر نکردیم. کتابی بود که بخاطر واکنشِ مردم از بین رفت. شاید آنچه میگویم خودخواهانه به نظر برسد، اما آن نوشتار اولین مانیفیستی بود برای آنچه که امروز موضوع مهمی به شمار میرود: چگونه اصلاحات سیاسی محدودهی کارهای شما را تعریف میکند، با این منطق، یک کار بسیار هیجانانگیز بود و شاید سحرآمیزترین پروژهای که انجام دادیم، اما همزمان آکنده از احساسات گوناگون بود.
گ: آیا شما درسی از لاگوس گرفتید که بتوانید در دیگر شهرها به کار ببرید؟
ر.ک: مهمترین چیزی که سعی داشتیم ببینیم، اتفاقی بود که در غیبتِ حاکمیت در جامعه رخ میدهد. در آن زمان، دولت لاگوس را به حال خود گذاشته بود؛ شهر به ابزارهای خودش، هم در بخشهای اقتصادی و هم خدماترسانی، متکی بود. با این تعریف، سازمانهای مستقل به طرزی باورنکردنی گسترش و تعدد پیدا کردند: هر شهروند برای هر روز، نیازمند دریافت ۴۰۰ تا ۵۰۰ حکمِ استقلالطلبانه داشت تا در آن سیستم بینهایت پیچیده دوام بیابد. به همین دلیل [عنوان کتاب منتشرنشده] «لاگوس: چگونه کار میکند؟» شد، زیرا غایتِ یک شهرِ بدونِ کار بود؛ اما درواقع به دلیل آن ابتکارها و اختراعها، زیبایی باورناپذیری فراهم شد، تقریباً منظرِ یک آرمانشهرِ استقلال و سازمانها.
ک.آ: خودسازمانبخشی…
ر.ک: برای مثال این راهآهن وجود داشت [آن را میکِشد]. ابتدا قطارها بنا بر تعدادشان حرکت میکردند، اما در آن زمان برنامهشان به حرکت تنها دو قطار در روز کاهش پیدا کرد. به هر حال راهآهن، شهرها و تجمعات انسانی در اطراف خود پدید آورده بود؛ هر زمان قطار حرکت نمیکرد، تمام آن محدوده به بازار تبدیل میشد. در بعضی جاها قطار میتوانست حرکت کند، اما با آن سرعت کم و شما میتوانستید چیزها را به مسافران بفروشید که مدتی طولانی هم اینطور بود؛ بنابراین سرعت کمِ قطار برای فرصتِ تجارت و برخورد، بسیار کاربردی بود.
ما خانمی را دیدیم که دکهی ماهیفروشیاش تنها با یک متر مربع فضا داشت، و دو فرزندش را از همانجا به هاروارد فرستاد. او از تنها راه گریز فرزندانش به سوی تحصیلات بهشدت حمایت میکرد. با این دید، آنجا شهری کاملاً سلولی بود و هر سلول داستان شگفتانگیز خودش را داشت.
ک.آ: لاگوس شهری بسیار مضطرب است؛ احتمالاً در آن زمان هم بیشتر از امروز چنین بوده است. همه همیشه عجله دارند، باید حواسشان به بقیه باشد.
گ: آیا گونهای پایتخت برای آرمانشهر است؟
ر.ک: فکر نمیکنم. بخاطر بقا اینطور است.
ک.آ: نکتهی اصلی این است: نظام آنجا اینطور است، تولدِ یک شهر در حال توسعه اینطور است. لاگوس در آن زمان ۱۰-۱۲ میلیون نفر جمعیت داشت.
ر.ک: انگار کاملاً آشفتگی بود، اما پس از مدت کوتاهی یاد میگیرید تمام آنجا آشفته نیست، چون چیزهای سبز کنار هم هستند، چیزهای فرسوده کنار هم هستند، پلاستیکها همینطور. اینجا نظمهای پایدار وجود دارد، و همزمان بینظمیهای پایدار.
ک.آ: اگر تنها به تصویر بازار بدون خطوط ترسیمشده نگاه کنید، حس میکنید هیچچیز اتفاق نیافتاده، هیچ سامانی وجود ندارد. اما همان موقع مردم را در صف در حال خرید گوجهفرنگی میبینید، و اینکه همه در مسیر خودشان نظم دارند… گ: با اینحال کسی هم نظمشان نداده؟
ک.آ: بیایید بگوییم یک سری قوانین محلی وجود دارند. مثل بازار زنان، یا در ابتدای بازار، یا تحصیلدارهای محلی. درواقع تمام این مجموعه مالیات میدهند: مالیاتهای محلی میدهند که به دولت هم پرداخت نمیشود، اما کسی برای نگهداری از آنها بهشان دستور پرداخت میدهد؛ آنجا طبقات مختلفی از اجرای قانون وجود دارد.
گ: آیا این فساد است؟
ر.ک: همانطور که کانْله گفت این یک خود-سازمانبخشی است برای زمانی که حاکمیت وجود ندارد، یا نمیتواند جمعیت روبهافزایش را مدیریت کند و مطلقاً نمیتواند کاری کند. آنها نمیتوانند سیاست و گسترش مردم را کنترل کنند، که درواقع بسیار هم سریع حرکت میکند. تازه امروز لاگوس به نقطهای رسیده که دولت قابلیت اجرای درجاتی از انتظام در آن را دارد. اکنون قوانین حقوقی بهتر کار میکنند، بانکها کارآیی دارند. در سال ۱۹۹۷ هیچ موبایلی وجود نداشت! امروزه ما با موبایلها چیزی کاملاً متفاوت درمییابیم: تکنولوژی گونهای قانون ساخته، مردم حالا میتوانند بیشتر باهم صحبت کنند.
گ: آیا الگوی بیقاعدهی شهر عوض شده است؟
ر.ک: به گونهای متعادل شده است.
ک.آ: و فعالیتها را افزایش داده است. شما تصور کنید ما امروز تلفن داریم، بنابراین زیاد بیرون نمیرویم؛ برعکسش هم صادق است، این شمایید که میدانید کجا میروید. تجارت متفاوت است، اقتصاد به شکلی پایدار گسترش یافته است.
ر.ک: این کشف جالب توجه دیگری است: که اساساً یک شهر میتواند از سیاهچالهای بسیار بسیار عمیق رهایی پیدا کند.
ک.آ: و حتی در زمان بسیار کوتاهی. ما اینجا دربارهی فقط ۲۰ سال پیش صحبت میکنیم. ۱۵ سال جلوتر، و بهخصوص در ۵ سال گذشته لاگوس تغییرات زیادی کرده، بسیار پیشرفت کرده است.
ر.ک: امروز، اگر در شهر رانندگی کنید، از منظرهای عبور میکنید که همیشه به طرزی باورنکردنی مهیج و مضطرب به چشم میآمد؛ دود، آتش، تراکم بیش از حد. در سال اول ما آنجا مستقر شدیم و همه جا را گشتیم. اما بعد در جریان اکتشافمان، برای فهمیدن کل داستان، یک هلیکوپتر اجاره کردیم. و شروع کردیم به فهمیدن اینکه این آشفتگی نیست، بلکه سیستم مدرن پیشرفتهتری است که طرد شده، در بعضی جاها نقض شده، و نهایتاً از آن خارج شده است.
گ: اخیراً چه چیزی تغییر کرده است؟
ک.آ: در ۵ سال گذشته اقتصاد پیشرفت داشته، دولت بیشتر ثبات یافته، مردم امکان سرمایهگذاری پیدا کردند. و مورد جالبتر مسئلهی فرهنگی است: صنعت موسیقی وسعت یافته، هنرها رونق پیدا کردند… اینها نشانهی محیط، جامعه و فرهنگ سالمتر است. در لاگوس زیرساختهای بیشتری در حال شکلگیری هستند، جادهها در حال ساختند، بزرگراهها پیشرفت کردند. نمیگویم شما بقایای چنین تصاویری را [تصویر بازار] نمیبینید؛ بسیاری از بخشهای لاگوس اینچنین ماندهاند. اما الان شباهت ظاهری بیشتری به یک جامعهی قابل زندگی دارد. حتی الان مردم به لاگوس به عنوان جایی برای تعطیلات فکر میکنند [میخندند].
گ: دربارهی برنامهی توسعهی اکو-آتلانتیک چطور؟ آیا درمقابل بازار غیررسمی نیست؟
ک.آ: برای من اکو-آتلانتیک پروژهای است که سعی دارد به چالشهای لاگوس پاسخ بدهد؛ یکی اسکان شهری، و دیگری تغییرات اقلیمی. اکو-آتلانتیک قرار بود پروژهای باشد که لبهی ساحلی را اصلاح کند و از جزیرهی ویکتوریا، یکی از گرانقیمتترین مستغلات در جنوب شرق، حفاظت کند. ایده در نوع خود واقعاً بزرگ بود؛ اما سؤالات زیادی حول اجرای آن و تأثیراتش بر مابقی شهر وجود دارد. اگر شما آب را به عقب برانید، راه دیگری مییابد؛ بنابراین زمینهای خالی پدیدار میشود. زمانی که شما محدودهای را که خودش متراکم است، فشردهتر میسازید، پرسیده میشود که آیا زیرساختهای شهری از عهدهاش برمیآیند. امیدواریم که پروژه توسعه پیدا کند، زیرا قرار است به مشکلات پاسخ دهد.
ر.ک: بااینحال حتی این پروژه بخشی از روند عادیسازی لاگوس است، که پیش از آن هیچکس در ذهنش لحظهای به اِکولوژی فکر نمیکرده؛ اما در مرحلهی بعدی پرسیدن از این دغدغهی تنگنظرانه (اما هوشمندانه) مهم میشود.
گ: آیا اکو-آتلانتیک گونهای آپارتاید اجتماعی یا اقلیمی است؟
ر.ک: این نمونهای از جهان امروزی ماست. من فکر میکنم این نابرابری احتمالاً کمتر است [نسبت به وقتی که ما آنجا بودیم]. لازم است نگاهی به عنوان شرایط معمول در جوامع مدرن بیاندازید.
ک.آ: نکتهی مهم، پدیدآوردن شهری برای افزایش فرصتهای اقتصادی است، اما من فکر میکنم که ارزش مستغلاتِ مکانی همچون اکو-آتلانتیک بسیار زیادی بالاست. پروژهی بسیار جاهطلبانهای است، و به نظر من لاگوس تنها به خودش یا برخی رهبرانش میاندیشد؛ آه، ما سزاوار جایی مثل دبی هستیم.
گ: میگویید لاگوس شهری بهبودپذیر است؟
ر.ک: در مسیر قبلی بیش از حد بهبودپذیر بود، اما در تعریف کنونی خیر.
ک.آ: کاملاً بهبودپذیر. توانایی نجات شهر از سطوح خصوصی و اشتراکیاش بینظیر است، و شاید دلیل این که لاگوس در جایگاه کنونیاش است: مردم خلاق هستند، آمادگی پذیرش دارند، آمادگی جنگ، و آمادگی زندگی در انواع شرایط سخت را دارند. این نظر وجود دارد و مایهی مباهات است؛ همه معتقدند شرایط به سوی بهبودی است. شما حتی تضادهایی در شهر میبینید؛ همسایهی شما کار بهتری میکند؛ و این تنوع کوششی برای بقیه ایجاد میکند. شهر پیچیده و نامتجانس است؛ توانگر و تهیدست باهم کار میکنند. طبقهی متوسط در گذشته وجود نداشت، اما امروز افراد بیشتری میبینید که به موزه میروند، تلویزیون میبینند، پارک میروند؛ لاگوس دارد تبدیل به شهری برای زندگی میشود.
ر.ک: موضوع جالبی دربارهی شهرسازی امروز لاگوس وجود دارد: که تنها نمونه در دنیاست، اینجا ناتوانی زیادی در سنجشِ مقیاس و کیفیتِ موجود، و سپس ساختن آنها وجود دارد. تنها تحول مهم است. اما در لاگوس موارد بسیار مهمی در بخشهای اصلی برای باززندهسازی وجود دارد. شامل قسمتهای جالبی از طراحی، مهندسی و تلفیقشان باهم میشود. برای مثال، پردیس دانشگاه لاگوس بسیار زیبا و کارآمد است، و نیازمند شناخت و محافظت است.
ک.آ: بله، دستههای زیادی در اجتماعات، زندگی در فضای آزاد، فضای بازارها،… وجود دارد. وقتی شما به محیطِ جدیدِ خرید در جایی مثل لاگوس فکر میکنید، خب جالب است هرازگاهی در مرکز خرید باشید، اما آیا میتوانیم وسیعتر بیاندیشیم؟ مثلاً یک فضای ترکیبی: بازار-مال؟
ر.ک: چرا دربارهی اصلاحاتِ سیاسی صحبت کردم: امروزه مستعمرات تابوی بزرگی هستند، تمام دستاوردهای دوران استعمار، یا هر توافق ضمنی آن زمان، به فراموشی سپرده شده یا شناخته نشده است. این مسخره است، زیرا تاریخ مجموعهای از لایههاست، و شما نمیتوانید بگویید «این لایه را قبول میکنم و دیگری را نمیپذیرم». تاریخ، تاریخ است و شما نمیتوانید با نگاه به گذشته آن را دستکاری کنید.
ک.آ: قطعاً هرکسی به پسمانده و قطعات زیرساختهایی که در زمان استعمار تولید شده نگاه کند، میبیند که چقدر در پیشبرد شهر مفید بودهاست. امروز، شاید تحول شهر زیاد فکرشده نیست، اما برای توسعه ابزار مهمی است و چیزی نیست که آن را پاک کنیم.
ر.ک: من در ۱۹۶۸ در لندن درس خواندهام، مدرسهی ما دپارتمان جداگانهای برای معماری نواحی گرمسیری داشت. مشخصاً آن بخش مُد روز نبود، بخشی بخاطر اینکه کسی نمیخواست دربارهی مستعمرات فکر کند، اما درواقع چیزی که آنجا میآموختید این بود که، آفتاب اینجاست و شما باید تهویهی طبیعی ایجاد کنید؛ اما بخش مهمی که مربوط به صدا بود نادیده گرفته میشد، و امروز راهحل همه چیز تنها یک تهویهی مکانیکی است. همه درباره پایداری و انعطافپذیری صحبت میکنند، با اینحال تمام آن دانش در صندوقچهای جمع شده است. [لاگوس] مورد خاصی است، اما مورد آزمایشیست. بهصورتی باورنکردنی خاص است، اما همچنان با تعدادی دیدگاه کلی، راهحل کلی، و انتظارات کلی مطرح میشود.
ک.آ: درست است. پدرم از اولین معماران مدرنی بود که با معمارانِ دورهی استعمار و پسااستعمار همکاری کرد. او کارش را ابتدای دههی ۱۹۶۰ آغاز کرد. من برای فهم معماری با فهم محیط بزرگ شدم: تهویهی دوسویه بسیار مهم بود، آفتاب، جهتگیری ساختمان، باغ، فضا، همه چیز فکرشده بود.
ر.ک: انسجام و تقویت متقابل.
ک.آ: او ساختمانهای بزرگی ساخت که هنوز هم از تهویهی طبیعی استفاده میکنند. تعداد زیادی در تاریخ ذکر شده؛ تاریخ محلی، یا نمونههای بینالمللی، آنها بسیار کاربردی بودند و ما آنها را فراموش کردیم.
گ: میتوانی در مدرسهی شناور ماکوکوی خودت ببینی. الان چه کار دیگری برای حمایت از دگرگونی لاگوس انجام میدهی؟
ک.آ: چون شهر در موقعیت تثبیتشدهتری قرار گرفته، فضای بزرگتری حتی برای آنچه قبلاً تصور نمیکردیم پدید آمده، مثل گردشگری. وزیر گردشگری بسیار روی تغییر نگرش نسبت به لاگوس کار میکند، و لاگوس را به عنوان نقطهی جذاب توریستی معرفی میکند. من واقعاً تحسینش میکنم. یکی از چیزهایی که دربارهی لاگوس میگفت این بود که آنجا شهری پرتکاپو است: چه در حیطهی فرهنگی و چه سایر فعالیتها، مردم دوست دارند بیرون باشند. پس بگذاریم لاگوس میهمانیها و مشاهیرش را داشته باشد! فکر میکنم این عالی است.
یکی دیگر از دوستانم میگفت دو دسته از مردم به لاگوس میآیند: روشنفکرها، آنها که واقعاً برای فهم شهر میآیند، و واقعاً میخواهند کاری انجام دهند؛ و کارآفرینان، آنها که برای پول درآوردن میآیند. بنابراین اینجا مجموعهای از فرصتها برای هر دو گروه فراهم میکند که به نظرم ایدهی خوبیست.
گ: شهرهای دیگر چه چیزی از لاگوس میآموزند؟
ر.ک: میتوانند یادبگیرند وحشتزده نشوند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که خطرات کاهش یافتهاند. جایی که آسایش بجای خطر قرار دارد. بنابراین فکر میکنم اگر مردم میتوانستند چیزی بیاموزند، آن است که خطرات برای جامعهی سرزنده و هوشمند باقی میماند.
ک.آ: وقتی شما فکر میکنید تنها ۲۰ سال گذشته و این حجم تغییرات در لاگوس پدید آمده… امروز شهرها میتوانند زودتر از انسانها رشد کنند. میتوانید کل شهر را در ۲۰ سال توسعه دهید. و در ۲۰ سال، لاگوس تقریباً خود را عوض کردهاست. چرا وحشت؟
کانْله آدِیمی: معمار، شهرساز و منتقد نیجریهای؛ دانشآموخته دانشگاه پرینستون. وی نزدیک به یک دهه در دفتر OMA با رِم کولهاس همکاری داشته است.