به
گمان مایکل هیز، پیتر آیزنمن، در مقاله پایان امر کلاسیک، پایان امر آغازین و
پایان غایت، به دنبال فضایی برای معماری خارج از پارامترهای حسی و عینی غالب بر
صورت بندی های تاریخ
معماری می
گردد، او به لحاظ فکری به دنبال ان چیزی است که احتمالا می توان معماری کانسپچوال
خواندش، انچه که می توان در قالب ان دیاگرامی از روش های شکل گیری را جایگزین ابژه
مصنوع ساخت. ایزنمن با تمسک بر نقد تاریخی مدرنیته ای که ساختار مقاله را بر ان
تعریف کرده است سعی می کند به ادعایش جامه ایی عقلانی بپوشاند.
ابژه
معماری کانسپچوال و فرایند محوری، که آیزنمن به دنبال ان است، در کار بازنمایی
مدلی جدید برای معماری است، این ابژه، ابژه ایست رها از مغالطه ها و خطاهای
کلاسیکی که فضای تولید معماری از قرن پانزدهم تا کنون را برگرفته، این ابژه خلافْ
آمد، علیه ابژه ی کلاسیک و در تخاصم با ان نیست، بلکه بیشتر ناـ کلاسیک not-classical است و صرفا در کار بازنمایی خود و فرایند تولید
خودش است.
نهایتا،
مخاطب در این مقاله، با گذر از درون سه روایت عمده کلاسیک ـ تاریخ، بازنمایی و
استدلال ـ مشاهده می کند، چگونه دیرینگی antiquation
این روایت ها، معماری را برای تبدیل شدن به چیزی نو و تازه از قیود صورت بندی های
تاریخ ازاد می کند.
اتووود
در قالب سه یادداشت پیتر آیزنمن؛ امر
ناـ کلاسیک، تقیه و تلاش برای درونی سازی گفتمانی معماری و پیتر آیزنمن و هستی شناسی پیوندی امر خودْآیینِ
درونْ ماندگارِ ناـ کلاسیک و پیتر
آیزنمن، پایان غایت و معماری به مثابه کنشی معاصر و فارغ از اینده ی ناموجود
تلاش کرده است زوایای مختلف این مقاله مهم و جریان ساز را بررسی نماید.