پیتر آیزنمن در سال 1972 در قالب مقاله ی پساکارکردگرایی که
به عنوان سرمقاله آپوزیشنز به چاپ رسید این گزاره را مطرح می کند که معماری، بر
خلاف هنر و موسیقی، هنوز در تکاپوی رهایی از قید مدل انسانْ محوری که در دوره
رنسانس مستقر شده است می باشد. آیزنمن تاکید می کند؛ کارکردگرایی فرم دیگری از
اومانیسم است. بر قوام چنین ایده ای، آیزنمن از معماری ای سخن می گوید انسوی
مناسبات برامده از کارکردگرایی، معماری ای که مبتنی بر تکنیک های خاص دیسیپلین
معماری شکل می گیرد و دغدغه اش فرایند خلق و [خود] ابژه ی نهایی [معمارانه] است. مقاله شرایط بستر field
conditions نوشته استن آلن
عملا [در سطحی] تکمیل کننده مقاله پساکارکردگراییِ پیتر آیزنمن است، آلن نیز همچون
آیزنمن به دنبال قسمی از معماریست که از مدل پذیرفته شده رنسانسی فاصله می گیرد و به دنبال نوعی از کلِ یکپارچه است. استن آلن در جایی از مقاله می
نویسد:"فرم مهم است، اما همان قدر که فرم های چیزها مهم است، فرم های بین
چیزها نیز مهم اند." استن آلن بیش از انکه درگیر فهم کلاسیک و پیش بینی شده
از فرم ـ ترکیب بخش ها برای خلق یک کلیت ـ باشد، از معماری ای دفاع می کند که هم
محصول نیروهای مدرنِ روزامدی است که معماری بر اساسشان عمل می کند و هم پاسخی است
به این نیروها.
در نظراوردن چنین شرایط برای بستر ـ تکنولوژی های دیجیتال،
شبکه ها و سیستم های اطلاعات و ارتباطات و رفتار کاربرـ به طرح هایی منجر می شود که می توانند در تطبیق
با امکانات و احتمالات و پی آیندهای زندگی روزمره شکل گیرند. معماری مبتنی بر
شرایط بستر در کلام استن آلن، معماری ایست "ذاتا قابل بسط" که به شکل
گیری قالبی گشوده منتهی می شود که درونش فضاهایی برای تغییر از پایین به بالا
موجود است و از این نظر کاملا رو به روی چارچوب های سلسله
مراتبی از بالا به پایین قرار می گیرد. منبع الهام او برای تدوین این ایده تکنیک
های هنری پست مینیمال و تئوری های علمی ازدحام و جمعیت است.
علی رغم وجوه تشابه مقالات آیزنمن و آلن؛ تمایل واضح به
فاصله گرفتن از قواعد رنسانسی و اتکا به روش های هنری ثابت دهه 60، آیزنمن و آلن
دو نتیجه کاملا متفاوت را در ذهنشان تعقیب می کنند. پیتر
آیزنمن در پساکارکردگرایی تقریبا و به طور کامل معماری را همچون ابژه ای می داند
فارغ از مناسبات زمینه ای و روابط بیرونی، در مقابل، استن آلن بر یک تصویر بزرگتر موکد
می شود و معماری را همچون همگرایی نیروهای پیرامونی می یابد؛ معماری برای استن آلن
امری درگیر زمینه the ground است
و نه فیگور.