دوباره هایدگر و دوباره رابطه اش با نازی ها و البته هیتلر، این بار اما
جورج اشتاینر؛ فیلسوف، منتقد ادبی و رمان نویس فرانسویِ ساکن امریکا پاسخی متفاوت
تر می دهد، او هم هایدگر و هم توقعی که از خودش دارد و هم کتاب هستی و زمان را در
گستره ای وسیع تر تحلیل می کند، گستره ای که حتی امکان منطقی جلوه دادن این عبارت
هایدگر در مدح هیتلر را نیز طبیعی می سازد: "پیشوا تنها تجلی آینده ملت آلمان است."
اشتاینر تلاش می کند ظهور هیتلر و واکنش هایدگر به این پدید را از ذهن المانی ها
پس از پایان جنگ جهانی اول و در قالب خواست ملیِ ملتی تفسیر کند که می خواهد برای
تسکین دردهایش کاری کند و به گمان او هایدگر و هیتلر هم ایده و هم زبان این تسکین
در دو سطح متفاوت بوده اند. ایده و زبانی که در عمل به تله ای بدل شد، تله ای که
تسکین درد آلمانی ها را تا 1989 به تعویق انداخت. هیتلر و هایدگر به ظن اشتاینر از
انچنان زبان دراماتیکی سود می برند که غایت مطلق را به ایده ی بدیل وضع موجود بدل
می کنند.
اینجا با برداشته ای از کتاب وجدان زندگی مواجه هستیم؛ گفت و گویی است میان جورج اشتاینر و رامین
جهانبگلو با برگردانی از پروین ذوالفقاری که اول بار به سال 1378 توسط نشر نی در
اختیار مخاطب فارسی زبان قرار گرفت، ولی کمتر مورد توجه واقع شد، هر چند بسیاری از
مفاهیمی که امروز همچنان فضای فکرِ ایرانی را دچار خود کرده است تا مرزهای شفافیت
در این کتاب واکاوی شده اند.
نکته جالب در این تکه گفت و گو تاکید بر "دستان زیبای هیتلر" توسط
هایدگر است، دستانی که بخشی از بدن هیتلر به مثابه ابزار تبیلغاتی ای بوده اند که
به کار مسخ حوزه عمومی و ارائه تصویری اساطیری از پیشوا به کار می امده اند. هنریش
هوفمن تصاویری از هیتلر برداشته است که او را در حال تمرین برای ایفاد افه هایش رو
به روی مردم و اصلاح ایرادات زبانِ بدنش نشان می دهد؛ نضج گیری عمیق زبانِ شر در
بدنِ شرور.