رامین جهانبگلو: آیا هنگامی که هایدگر ـ که خود
استاد زبان است ـ مجذوب زبان هیتلر می شود، سادگی زبانی در کار او به وجود نمی
آید؟
جورج اشتاینر: من هیچ متنی را ندیدم که به مطالعه زبان هیتلر اختصاص داشته باشد.
چیزی که هایدگر در مورد هیتلر به یاسپرس گفته برای من مهم است: هیتلر دستان بسیار
زیبایی دارد. ظاهرا دستان هیتلر انقدر زنانه بوده است که توجه دیگران را به خود
جلب می کرده. هایدگر هرگز کلمه ای درباره کتاب نبرد من هیتلر نگفته است. او هرگز
نطق های هیتلر را مطالعه نکرده است. . . حتی یک نفر نازی هم پیدا نمی شود که فقط یک صفحه از هستی و زمان را
خوانده باشد و ان را درک کرده باشد. نه سبک هیتلر سبب همکاری هایدگر با نازی ها
شده است و نه نطق های او.
رامین جهانبگلو: حتی وقتی او
اظهار می دارد که "پیشوا تنها تجلی آینده ملت آلمان است."
جورج اشتاینر: این اظهار نظر در زمانی که هایدگر آن
را بیان کرده کاملا، درست بوده است، اما او خود آرزو داشته پیشوای معنوی آلمان شود
که در ان زمان یعنی 1933 فرضیه باورپذیری بوده است. من در مقاله "باز هم
هایدگر" کوشیده ام نشان دهم که شش اثر بزرگ و حجیم که بین سال های 1919 تا
1934 منتشر شده اند، سبکی خشن و باورنکردی دارند. این اثار عبارتند از کتاب فرانتس رزنتسوایگ با عنوان
ستاره رستگاری، روح ناکجاآباد از ارنست بلوخ، هستی و زمانِ هایدگر و نبرد من هیتلر
و البته افول غرب اثر اسوالد اشپنگلر. از آنجا که این نویسندگان تراژدی فاجعه
آمیزی را به روی صحنه می آورند، آثارشان زبان را تا سرحد خشونت، تا غایت های مطلق
که دو درام زبانی هستند، پیش می برند. هر یک از این کتاب ها، عملا لویاتانی
غیرعادی اند. شبیه به کوه های گرافیکی آتشفشانی که از آن ها مواد مذاب فوران می
کند. هنگامی که رولان بارت می گوید خدا کسی است که به جهان پاسخ منفی می دهد، در
واقع برابر جمله ای از هایدگر واکنش نشان می دهد. هنگامی که فرانتس رزنتسوایگ،
بلوخ و اشپنگلر از تجسم ناب طلوع سخن می گویند، در برابر سقوط 1918، فروپاشی
امپراتوری و فرهنگ آلمانی ها عکس العمل نشان می دهند. تنها با شروع جنگ جهانی دوم
و سپس فروپاشی دیوار برلین در 1989 بود که آلمان توانست دردهای خود را تسکین دهد.