معماری مدرن هرچه بوده حالا دیگر قابل قبول و روا نیست، این گزاره
تمامیت چرایی نگارش کتاب از لاس وگاس بیاموزیم توسط رابرت ونتوری و دنیس اسکات براون را نشان می دهد. معماران مدرن
ترجیحشان بر تغییر محیط بوده است و نه ارتقای ان. شاید از همین روست که بخش اول
کتاب بزرگنمایی انگیزه ی معماران و برنامه ریزان شهری است برای مواجهه با بستر و
در نظر گرفتن بستر به مثابه عاملی اساسی برای طراحی، رویکردی که تقریبا واکنشی است
به تمایل واضح معماران مدرن به در نظر نگرفتن یا به حاشیه راندن بستر.
براساس ارزش گذاری ها و روش های تجاری سازی ای که لاس وگاس تجربه کرده
است، می توان این شهر را به مثابه پدیده ی برامده از مفاهمه معمارانه architectural communication نیز در نظر اورد. در همین قالب و
بر اساس معماری مفاهمه ای دیگر لازم نیست یک کتدرال گوتیک خود را مصروف اخلاقیات و
الاهیات مذهبی قرون وسطی نماید، بلکه بیشتر همچون یک بیلبورد عمل می کند.
فهم شهرسازی امریکایی به ما یاد می
دهد که اگر می خواهیم معماری بیشتر قابل فهم باشد و کمتر توتالیتر بایستی بازیابی شهر درونی
inner-cityو پاسخ دهی به فرایند رشد و توسعه شهر
را در طراحی مد نظر اورد. با گذشت دو دهه بعد از دهه 40 معماران احتمالا برای
ورود به مباحثه عمیق بر فضاهای عمومی بزرگ مقیاس که البته به سرعت نیز پاسخ می دهد
اماده اند. در این میان لاس وگاس شهری است که در تعامل با سرعت و بر اساس نواره هایش
شگل گرفته است همانگونه که رم براساس میادینش.
نهایتا انچه در از لاس وگاس بیاموزیم اموزنده است، انکه معماران معاصر
بایستی از چیزهایی که بی ارتباط به معماری و شهر هستند ولی در شهر وجود دارند بیاموزند،
ایده بگیرند و باید با ان ها منطبق شوند و این برای هر کسی که در این حوضه ها فعالیت
می کند الزامی است.
از دیگر نکاتی که در کتاب متبلور است تاکید برشهر به جای منظر، تمرکز
بر نشانه ها، نمادها و ارتباطات و البته ارتباطات درون حوضه های شهری است و البته
این نکته را نیز نبایستی از نظر دور داشت که کتاب که در رو لایه مبلغ دفع الاهیات
مذهبی در معماری است، عملا به بسط الاهیات سکولار در گفتمان معماری می انجامد.