جنون و تمدن اثری تاریخی بود که قصه ای را بازمی گفت که
بعدها در بسیاری از دیگر آثار میشل فوکو نیز تکرار شد: چگونه در نقطه ای معین در قرن
هفدهم، اروپاییان شروع به دسته بندی تجربه ها و کنش های گوناگون در مقوله هایی
ثابت و انعطاف پذیر کردند، برخی را پذیرفتند و برخی را سرکوب کردند. در مورد جنون،
این به معنای گذار از دیدگاه سرخوشانه یا تراژیک درباره این پدیده و نزدیک شدن به
ترس از تهدید بی عقلی derision بود، یعنی نقطه مقابل عقل raison مدرن. سپس، در
اواخر قرن هجدهم و نوزدهم، جنون به عنوان مفهومی پزشکی پذیرفته شد و راه های درمان
مختلفی برای ان در نظر گرفتند. در نگاه فوکو، انچه در این تحولات از دست رفت
احترام دوران ماقبل مدرن برای بی عقلی بود که ان را در قوه ای خلاقه می شناخت که
اموری را آشکار می سازد که عقل طریق بی اعتنایی با ان را برگزیده است. کار
بازگرداندن بی عقلی به جایگاه شایسته و بایسته روان شناختی را مارکی دوساد، نیچه و
آنتونن آرتو به عهده گرفتند.