تولد پزشکی بالینی یکی از مظلوم ترین کتاب های فوکو به شمار می آید. کتاب بین دو کتاب تاریخ جنون ( 1961) و کلمات و اشیا ( 1966) منتشر شد و زیاد مورد توجه قرار نگرفت. تولد پزشکی بالینی هم مانند دیگر آثار فوکو در این دوران، نوعی "باستان شناسی" دانش بود. این اصطلاح برای متمایز کردن تحلیل های فوکو از رهیافت های مرسوم در تحقیقات تاریخی به کار رفته است. اصل کار در پژوهش های تاریخی مرسوم آن است که تاریخ، تاریخ افکار و ایده ها دیده می شود ( به خصوص دوره ای که فوکو به آن علاقمند بود که قرون هفدهم و هجدهم را در برمیگرفت) اما فوکو سطح دیگری از تحلیل را مدنظر داشت؛ در چه شرایطی یک سوژه ( دیوانه، بیمار یا بزهکار) بدل به ابژه معرفت می شود. با این رویکرد، فوکو مخالف رویکردی بود که تحول پزشکی یا هر علم دیگر را " پیشرفت عقل" درتاریخ می دانست. از سوی دیگر در مطالعات فوکو درباره شکل گیری و توسعه علوم مدرن درباره انسان موضوع پزشکی و دانش و تجربه پزشکی از جایگاه مهمی برخوردار است.
با اینکه کتاب تولد پزشکی بالینی کتابی فرعی و تخصصی به نظر می رسد ( و همین تخصصی بودنش احتمالا مانع اصلی برای ترجمه آن تا کنون شده) اما به دلیل موضوعی که دارد کتاب مهمی در پروژه فوکو به شمار می آید. موضوع کتاب آن است که چگونه بدن فرد به عنوان موضوع معاینه و تحلیل پزشکی علمی مطرح شد. به عبارت دیگر، موضوع کتاب شکل گیری فرد است. اهمیت کتاب در پروژه فوکو این است که مقام پزشکی به عنوان “ نخستین گفتمان علمی درباره فرد” را نشان می دهد، مقامی که وجودش برای شکل گیری علوم انسانی مدرن که انسان را موضوع معرف خود قرار می دهند ضروری بوده است.
فوکو در تولد پزشکی بالینی سه مرحله در تحول پزشکی را بررسی می کند: دوره اول، پزشکی مبتنی بر رده بندی است. در قرن هفدهم پزشکی شاهد تحولات بسیاری بود. اما نکته جالب این بود که پزشکان رابطه ای بین بیماری و بدن بیمار نمی دیدند. به همین دلیل شاهد تحول علم پزشکی در شناخت کالبد و فیزیولوژی بدن از سویی و شناخت " ذات " بیماری از سوی دیگربودیم. پزشکان برای شناخت بیماری نه روی علت یا آسیب هایی که به بدن وارد می کرد بلکه تنها به نشانه هایی که در بیمار دیده می شد تاکید داشتند. پزشکان تحت تاثیر رده بندی گیاهان و جانوران توسط دانشمندان حوزه های دیگر شروع کردند به رده بندی بیماری ها. این رده بندی از آن جایی که تنها بر اثر نشانه های ظاهری صورت می گرفت ربطی به رده بندی امروزی از بیماری ها نداشت ( درواقع امروزه ما بیماری ها را بر اساس آسیبی که به هر عضو بدن می زنند رده بندی می کنیم). آن طور که فوکو اشاره می کند، در این شکل از پزشکی، اصل بیماری بود و بدن انسان صرفا مکانی برای تجلی انواع ثابت و مطلق آن. به نظر فوکو که به رابطه گفتمان ها و زمینه های اجتماعی علاقه دارد: “ پزشکی انواع “ قرار گرفتن بیماری در چارچوب نهادهای اجتماعی را برنمی تابید و در فضایی فارغ از نظارت اجتماعی و برکنده ازمحیط جمعی بیمارستان قرار داشت. این شکل از رده بندی ناگزیر ازشکست بود و درنهایت هم شکست خورد.
به این ترتیب زمینه برای شکل دوم پزشکی فراهم شد که فوکو آن را به پزشکی بالینی اولیه می خواند. از آنجا که نمی شد بر اساس نشانه های متکثر، یک بیماری واحد را تشخیص داد، پزشکان به این نتیجه رسیدند که تنها سرچشمه شناخت بیماری، خود بیمار است. به همین دلیل شکل اولیه پزشکی بالینی قوام یافت. تلاش مهم در این شکل از پزشکی آن بود که بین اشکال مختلف بیماری مطالعه ی تطبیقی صورت بگیرد تا شالکه اصلی بیماری شناخته شود اما باز این بیماری بود که اصل بود اگرچه در این شکل از پزشکی، تلاش ساخت یافته تری برای شناخت آن و علائم آن صورت گرفت.
پزشکان بالینی اولیه می خواستند از سویی با اتکا به تحلیل منطقی که در آن عصر رایج بود به بررسی نشانه ها بپردازند و از سوی دیگر می خواستند از خلال نمونه های زیاد ساختار آن را تشخیص دهند. به نظر فوکو همین رویکرد دوگانه محکوم به شکست بود. اما جایگاه قدرت و تحولات اجتماعی در این میان چه بود؟ انقلاب فرانسه تحولی در نظام پزشکی را رقم زد؛ به این معنی که تا قبل از آن بیمارستان به معنای امروزی اش وجود نداشت. از سویی پناهگاه اقشار حاشیه ای بود ( و تمایزی بین بیمار و سالم وجود نداشت) و از سوی دیگر قشربندی اجتماعی درمعاینه وجود داشت. انقلاب فرانسه از سویی بیمارستان را بدل به مکان بیمار کرد و امکان بررسی های تطبیقی و ساختاری را فراهم آورد. پزشکان که اکنون از بند قیود اجتماعی سنتی آزاد شده بودند می توانستند در بیمارستان ، بیماران را معاینه کنند از نظریه پردازی دور شوند و به خود بیمار بپردازند و از سوی دیگر می توانستند به اطلاعات یکدیگر دسترسی داشته باشند. به این ترتیب، آگاهی پزشکی شکلی متمرکز یافت. اما همان طور که اشاره کردیم این شکل از پزشکی به دلیل تناقض درونی اش محکوم به شکست بود. به گفته فوکو آموزش بالینی در قرن هجدهم از وضع گفتار علمی جدید عاجزبود و فقط زمینه ای برای بازگویی شناخت از پیش شکل گرفته فراهم می کرد وجود نمی توانست دانشی را شکل دهد. اما با الغای ساختارهای قدیمی بیمارستان و دانشگاه ارتباط بلاواسطه آموزش و تجربه انضمامی ممکن شد. از طرفی دانشگاه ها از چارچوب تنگ گذشته بیرون آمدند، تدریس نظریه ها با آموزش عملی پیوند یافت از سوی دیگر، آزادی بی حد و حصری که بعد از انقلاب فرانسه حاکم شده بود، کم کم محدود و آموزش بالینی شرط اصلی برای احراز صلاحیت اشتغال به پزشکی شد. به نظر فوکو لازم بود که آموزش بالینی عرصه ای برای وحدت " دیدن " و " دانستن " شود،عرصه ای برای کشف کردن و وضع گفتار علمی جدید. همه این ها لازم بود تا پزشکی مدرن و پزشکی بالینی به معنای اخص کلمه، شکل گیرد.
مرحله بعدی پزشکی بالینی – تشریحی بود که درواقع گامی بلند به درون بیمار بود. در واقع قرون 17 و 18 میلادی دوران پیشرفت علم کالبد شکافی بود. کسانی مانند جووانی باتیستا مرگانیی رابطه علایم بیماری و ضایعات و آسیب هایی که به ارگان های انسانی می زد را کشف کردند. اما جراحان شان پایین تری نسبت به پزشکان داشتند. انقلاب فرانسه و پیشرفت های کالبدشناسان تحولی تازه را رقم زد. تحول مهم را گزارید بیشا رقم زد که با پایه گذاری مفهوم " نسج " انقلابی در پزشکی به پا کرد. به نظر او، هر عضو بدن از نسوج مختلف تشکیل شده است و هر بیماری به یکی از نسوج اعضا مرتبط است. بنابراین تکامل پزشکی بالینی- تشریحی براساس تطبیق علائم بالینی و آسیب های نسوج و اعضا شکل گرفت. در واقع محور پزشکی از علایم و خود بیماری به بدن بیمار و نسوج و اعضای آن تغییر یافت. به گفته فوکو آنچه که با بیشا و پزشکی بالینی – تشریحی رخ داد، نزدیک تر شدن سوژه ( پزشک) به ابژه (بیمار) نبود، بلکه تغییر در ترکیب کلی دانش بود: نوع ابژه ( از بیماری به بیمار)، خانه بندی آن، جایگاه مناسب سوژه ( از بیمارستان سنتی به بیمارستان مدرن)، ابزارهای تشخیص ( از ابزار دیدن به ابزارهای حسی و لمسی) و اشکال مفهوم سازی ( از رده بندی ها به مفهوم نسج)، همه تغییر کردند.
رابطه قدرت و دانش که در این جا خود را در بازسازی شکل بیمارستان و بازسازی نظام پزشکان و نحوه انتشار گفتمان پزشکی نشان می دهد، مساله مهمی است که فوکو در آثار بعدی خود آن را پی گرفته است. شکل گیری پزشکی مدرن شکل تازه ای از اقتدار را هم به وجود آورد. یکی از اشکال اولیه کنترل اجتماعی ، کنترل جامعه و افراد از جهت بهداشت و سلامتی بود و در آن بدن انسان بدل به موضوع انواع کنترل ها شد. این مفهومی بود که بعدها فوکو آنها را در درس گفتارهای کلژدوفرانس تحت عنوان زیست سیاست، بسط و گسترش داد.
اتووود پیش از این نیز، در این خبر، نگاهی به همین کتاب با قلم محسن آزموده داشته و در این خبر، به جایگاه این کتاب در پروژه ی فوکو پرداخته است.