درست نمیدانم الگو زدایی از کجا و با چه توجیهی شروع شد. اما چیزی که
میدانم این است که امروزه ما ( نه به عنوان معمار، ایرانی و بلکه به عنوان انسان
امروزی) در کمترین میزان دارایی الگو در
تاریخ شناخته شده خود هستیم و انگار هنوز هم به انتهای آن نرسیده ایم.
یادمان باشد، "امید" امر معطوف به الگو و الگو امر معطوف به گذشته است.
مساله اصلی الگوزدایی، تمرکز برای اثبات علمی است؛ اصالت دادن به چیزی که از طریق
علم قابل اثبات است و شک و نفی چیزی که رد می کند یا هنوز اثبات نشده است. تلاش
امروز علم به سمت روی هم اندازی مجدد اطلاعاتی است که حاصل قطعه قطعه کردن واقعیت
توسط خود علم است، انگار موجود سلاخی شده را دوباره می خواهد روی هم سوار کند، شاید برای دستیابی به کلی یکپارچه.
گزینه دیگر چیست؟ گزینه متنافر آن "باور کردن" است؛ فارغ
از وسواس به دوگانه درست و غلط. باور کردن موقعیتی است به شدت باز و انتزاعی و
البته بسیار ذهنی که تمام پدیده های بعد از خود را تفسیر می کند، مانند باور به
موجودات هوشمند عالی در مریخ، می توانیم باور کنیم یا نکنیم، می توانیم منتظر بمانیم
علم پاسخ مناسبی به ما بدهد، انتخاب آزاد است اما باور به وجود یا عدم وجود آنها،
درست یا غلط خیلی موضوعات بعد از خود را روشن می کند.
در ایده "باور"، اثبات چندان معنایی ندارد، اثبات متعلق به
دنیای دیگری است، جنگ از اثبات شروع می شود و تهدید به جنگ متناظر با ناامیدی و
شر. امید، تنها در صورت باور به الگوی ذهنی مشترک و حتی بالاتر از آن به
"سعادت" معنا دارد. ملاک سنجش دوری یا نزدیکی به آن است و امر خیر آن
است که ما را در مسیر سعادت قرار می دهد، چه معماری باشد چه هر چیز دیگر.
در این وضعیت ما چه کار می توانیم برای هم بکنیم؟
هیچ؛ تنها الهام بخش باشیم. الهام بخش بودن به نظرم بالاترین سطح اثر
گذاری است و تفاوت آن با اثر مستقیم و اثبات، در اعتماد است به مخاطب (حتی اگر
مخاطبی وجود نداشته باشد) که نیازمند نوعی از سکوت است؛ مانند آنچه کیارستمی انجام
میداد؛ و به موازات، بینندهْ شنونده های خوبی باشیم، اعتماد کنیم و خوراک تامین کنیم
برای باورمان.