"آايا
فضا صرفا يک واسطه است؟ يک محيط؟ يک ميانجی؟ بيگمان "فضا" همهی اينهاست،
اما نقش "فضا" خيلی کمتر خنثی و خيلی بيشتر فعال است. فضا هر دو نقش
را ايفا میکند، هم وسيله است هم هدف، هم ابزار عمل است و هم غايت آن. بنابراين، فروکاستن
تعريف "فضا" تا آن حد تنها بهعنوان يک واسطه بس ناکافی است".
(
لوفور 1991، ص 411)
بهنظر میرسد قراردادن این سه واژه، یعنی معماری، خیر مشترک و امید اجتماعی
در کنار یکدیگر، در پی رساندن این مفهوم است که معماری میتواند بههمراه خود خیر
مشترک و امید اجتماعی بیافریند. یا دستکم مفهوم یادشده را بهصورت یک پرسش مطرح
میکند که آیا معماری میتواند با هدف خیر عمومی و امید اجتماعی تولید شود؟ معماری
بهعنوان محصول نظام تولید فضا آیا میتواند با اهداف تعادل، برابری و خیر همگانی
که امیدآفرین است، خلق گردد؟ بیتردید چنین آرمانهای اجتماعییی در درجهی نخست
باید درون نظام تولید فضای معماری و شهر دیده شود. ساختاری که پیچیده، تحت نفوذ
نیروهای متفاوت اجتماعی و بیشازهمه متاثر از سلطهی نهادهای قدرت است.
واقعیت چنین است که معماری بهعنوان یک کالای فرهنگی در دایرهی نفوذ نظم جاری
جامعه قرار دارد، نظمی که بهندرت مبتنی بر دیدگاهی آزادمنشانه عمل میکند و کمتر
دیده شده در ایجاد فضاهای جمعی، اهدافی چون خیر همگانی و
جمعگرایی را مد نظر قرار دهد. نظامهای تخصيص فضا در
فضاهای عمومی بهندرت درپی آن هستند تا برابری را در حق استفاده همگانی از فضا،
صرفنظر از وجود تفاوت در طبقه اجتماعی، ریشههای فرهنگی یا جنسیت، تضمين نمايند.
پرسش اساسی این است که معماری که خود محصول نظام تولید فضاست، آیا میتواند
نقشی کنشگر ایفا کند؟ همین پرسش را میتوان دربارهی معمار یا شهرساز یعنی طراحان
فضا نیز پرسید که خود تحت نفوذ نیروهای اجتماعی به آفرینش فضا میپردازند. آیا
آنان میتوانند در نظامهای اجتماعی نابرابر به آفرینش فضایی متعادل، پذیرا، همگرا،
منعطف و پذیرا اقدام کنند؟ طراح فضا از سویی درون این نظامها طراحی میکند و با
قوانین و مقررات تولید فضا که از سوی نهادهای قدرت تعریف میشود، محدود میگردد. از
سوی دیگر وی برای این نظامها طراحی میکند، یعنی خواستههای کارفرما (دولتی یا
خصوصی)، که در دید کلان حاصل نظام اجتماعی و فرهنگ حاکم بر جامعه است، او را محدود
میسازد. بیتردید و بهرغم تمامی محدودیتهای یادشده، پاسخ پرسشهای یادشده میتواند
مثبت باشد، بههمانترتیبی که آرمانهایی اینچنین
چشمانداز انسانهای کنشگری را میسازد که در این نظامهای اجتماعی دست به عمل میزنند.
چنانچه به گفتهی هاروی، معمار در جایگاه سوژهی کنشمند بهطورآگاهانه
تواناییهای انسانی را در چارچوب محدودیتهای خود قرار دهد .
از سوی دیگر فضا پدیدهای مرکب و دوگانه است، " فضای فيزيکی به تنهايی و
بدون نيروهايی که درون آن فعال هستند، واقعيت ندارد" (هنري لوفور 1991 : 13).
درهمتنیدگی متن اجتماعیْ فرهنگی که در اشکالی همچون نوع فعالیت، شیوهی رفتار و
چگونگی تخصیص و استفاده از فضا بیان میشود، با ویژگیهای کالبدی فضا از آن پدیدهای
میسازد ترکیبی و پیوندی. همچنان که رندل بیان میکند، "فضا" به مثابه
فرهنگ مادی، پديدهای ساکن و خنثی نيست که صرفا هندسی ارزيابی شود، بلکه جزيی است
پيوسته و متغير از زندگی روزانه که بهطورعميقی به فعاليتهای شخصی و اجتماعی
پيوند خورده است" (رندل 2000 : 102). این دو پارهی فضا آنچنان بههم گره خوردهاند
که حتی در تحلیل نظری بهدشواری بتوان آنها را بهعنوان اجزای منفرد تصور نمود. آنها
بهشدت درهمتنیده و بر هم موثرند. نکتهی اساسی در این میان آن است که انسان
در هر دو بخش فضا حضور دارد و بهواسطهی
اوست که این دو پارهی فضا به یکدیگر پیوند میخورند. انسان با تمام ویژگیهای
فرهنگیْ اجتماعیْ سیاسی خود فضای کالبدی را به تجربه درآورده از آن متاثر میگردد
یا بر آن تاثیر میگذارد و در نهایت این اوست که در نقش طراح و سازنده، کالبد فضا
را تحقق میبخشد. وی میتواند در هر دو بخش بهطورآگاهانه گزینشگر باشد."فضا
بهطور اجتماعی توليد میشود اما درعينحال خود نيز شرطی برای توليد اجتماعی است"
(هاروی و سوجا به نقل از رندل 2000 : 101)؛ اینجا در حوزهی نفوذ معمار (طراح
فضا) چگونگی تعریف فضا و فعالیت با نفوذ بر متن تولید اجتماعی هدایت میشود.
معمار میتواند صرفا نظم جاری را در کالبد فضا تجسم نبخشد. طراحی کالبدی میتواند
در حوزهی عمل و اختیار طراح بر خلق فضاهای جایگزین تکیه کند و واسطهی حضور آنان
گردد. معماری میتواند در فضایی که خلق میکند پذیرا، جذاب و مشوق حضور جمع باشد.
این مبحث بهطور ویژه در راستای طراحی فضای عمومی برجسته میشود. مراد از فضای
عمومی در اینجا هر نوع فضای جمعی است، از فضاهای مشترک میان چند واحد در داخل
ساختمانهای آپارتمانی مسکونی تا فضاهای داخلی ساختمانهای عمومی بهویژه در بخش
ورودی و نیز فضاهای همجوار این نوع کاربریها و در نهایت فضاهای عمومی شهری از هر
نوع (کوچه، خیابان، میدان، پارک ...)، درواقع هر جا که فضایی مشترک یا همگانی شکل
میگیرد. فضاهای عمومی میتوانند بهگونهای طراحی شوند که مردم و فعالیتها را به
خود فرا خوانند. معماری میتواند با گزینش فعالیت، فعالیتهایی از جنس متفاوت،
گروههای متفاوت را گرد هم آورد و بر چندگونهگی فضا تاکید کند.
ماهیت بیانتهای امکانات توسعه در قلمرو زندگی شهری و نقشی که فضاهای عمومی میتوانند
در جامعه ایفا کنند، چشماندازی را پیشروی طراحی فضا میگشاید که با وجود تمامی
محدودیتهای ساختاری بتواند با تکیه بر آن به آفرینش فضاهای همگانی بپردازد. فضاهای
عمومی نباید صرفا به عنوان نوعی محصول جانبی و فرعی، و پسماندهی دستنخورده و
تصادفی تلقی گردند. درست به عکس، برنامهریزی و طراحی فضاهای عمومی باید بتواند
حتی در چارچوب نظمهای کنونی تولید فضا و بهرغم عدم وجود اراده سیاسی مشخص در پشت
خود، با تدوین چارچوبی روشن از اهداف و اولویتهای برنامهریزی سامان یابد. به
طراحی فضای عمومی میتوان بهعنوان چالشی معین برای تحقق دیدگاه همزیستی آزادمنشانه
برای پیوند اعضای جامعه نگریست، دیدگاهی با هدف امکان حضور و تجربهی مشترک فضایی.
طراح میتواند با دخالت ارادی و آگاهانه در کالبد فضا و چیدمان فعالیتها با تاکید
بر ویژگی دربرگیرندگی فضا از گسست روابط اجتماعی در فضاهای شهری جلوگیری کرده، بر
احتمال ملاقات و تعامل جمعی، دیدن و دیدهشدن، شنیدن و شنیدهشدن بیافزاید. نقش
آگاهی، نگرش و خواست ارادی معمار، گرچه نسبی و نه همواره به یک میزان، در تعیین حوزهی
اختیار وی و در آفرینش خیر مشترک و امید اجتماعی در فضا برجسته است.