صورت بندی نظری رابطه معماری با کنش و امر سیاسی در
بستری که تحت شمول جامعه پساـ سیاست و وضعیت حاد سرمایه داری تعریف می شود
ناکارامد است. در این شرایط این محیط مصنوع است که به پراکسی امر سیاسی بدل می
شود، امری که همزمان به تولید تکینگی و سوبژکتیویته سیاسی منجر می شود. این در
شرایطی است که همچنان غالبا طراحی و ساختن مکان ها را همچنان نوعی از معماری می دانند.
با این قیاس میان محیط مصنوع و معماری شاید بتوان به قسمی که هانری لفور می اندیشد
نتیجه گرفت معماری بر سوبژکتیویته سیاسی تاثیر می گذارد، البته نه به صورت مستقیم.
محیط مصنوع اما از یکسو، می تواند، به فهم نظم منجر شود و از سوی دیگر می تواند
فضاهای بدیلی برای مقابله با این نظم خیالی فراهم اورد. معماری بایستی به این نفی
و کنش منفی ذاتی محیط مصنوع مشروعیت دهد، ساختمان های واقعی و محیط مصنوع می
توانند برایندی از این نفی وضع موجود باشند، تلاش برای تحقق معماری معاصری که
ابعاد سیاسی دارد می تواند به تولید فضاهایی بیانجامد که ظرفیت مقاومت برابر نظم
جاری را در خود نهادینه دارند. این مشروعیت دهی به نفی negation می تواند معماری را دوباره سیاسی کند.