آنچه در پي مي آيد، قرائت ترجمه اي و اقتباس از يك متن لوفبور به نام “فضا” از كتاب منتخبات اوست. اگرچه ترم هاي فضا، نقد زندگي روزمره، ريتم، همچنان تبيين نشده باقيمانده است اما از جمله نظريه او درباره ديالكتيك سه گانه يا تريالكتيك از مهم ترين ترم هاي اوست كه نسبت به بقيه ترم هاي او حتي در منابع انگليسي زبان –چه برسد منابع فارسي- كمتر به آن پرداخته شده است.
اما در اينجا به دليل كمبود “فضاي” نشر، به برشي بسيار مختصر از ترم فضا نگاهي مي اندازيم: به زعم لوفبور، تغيير زندگي يا تغيير در جامعه، نمي تواند معنايي داشته باشد چنانچه يك فضاي مختص و درخوري توليد نشود. كلمات “توليد” و “فضا” تنها در شهرهاي مدرن و سرمايه داري معنادار هستند. توليدِ فضا، در مفهوم و در واقعيت، در قرن اخير به دليل انفجارِ شهرهاي تاريخي، شهري شدنِ كليِ جامعه، معضلات مربوط به ساماندهي هاي فضامند در شهرهاي مدرن، ظاهر شده است. در سرمايه داري كلاسيك، چيزها در فضاي اجتماعي توليد مي شوند، سرمايه داري، در اين معنا، يك مناسبت اجتماعي-اقتصادي تعريف مي شود، حال در سرمايه داريِ متروپولس، توليد چيزها در فضا، بدل به توليدِ خودِ فضا شده است. لوفبور دو دليل اين مساله را، يعني گذر از توليد در فضا به توليدِ خودِ فضا، برمي شمارد: رشد خودِ نيروهاي مولد و مداخله مستقيمِ دانش در توليد مادي. اين دانش سرانجام به دانش درخصوص فضا بدل مي شود، اطلاعاتي درباره كليت فضا. اما توليد در فضا از بين نمي رود بلكه جهت ديگري پيدا مي كند. بر اين منوال، مي توان از يك “اقتصاد جريان” حرف زد، جريان انرژي، جريان مواد خام، جريان كار، جريان اطلاعات و قس علي هذا. بنابراين توليد صنعتي و زراعي ديگر نمي تواند از هم منفك باشد. به همين ترتيب، فضاها هم نمي تواند از هم منفك شود. به واقع وقتي در مرحله توليد فضا هستيم، توليد چيزها كه به هم وابسته هستند، به همان اندازه همبسته توليد فضايند.
لوفبور نتيجه مي گيرد: برنامه ريزي اقتصادي تمايل به برنامه ريزي فضامند (spatial) دارد. شهرسازي و مديريت قلمروها تنها اركان برنامه ريزي فضامند هستند. اثرات اين مساله در شهرهاي بزرگ ديده مي شود. از طرف ديگر، فضا، امر اجتماعي است يعني مكان هاي شهري را به مناسبات اجتماعيِ بازتوليد، يا همان مناسباتِ فيزيكيِ زيستي بين جنسيت ها، سنين، سازماندهي خاص خانواده اختصاص مي دهد، به مناسبات توليد، تقسيم كار و سازماندهي آن. در مجموع از اين برداشت لوفبور از فضا، تمام اين مناسبات اعم از كار را در قلمروي خود قرار مي دهد. اما از جمله چيزهاي ديگر كه مي توان در ذيل فضا گنجاند بدن است. هم بدن فيزيكيِ زيستي هم بدن انتزاعي فرد يا اجتماع. درك كليت فضا، در جوامع مدرن، از اين حيث بسيار مهم است. (ترم زمين را لوفبور از ماركس مي گيرد و آن را با تبديل به چيزي به نام فضا، وارد نظريات خود مي كند. يكي از اين نظريات كه درباره تريالكتيك يا ديالكتيك سه تايي است، ديالكتيك را واجد فضا-زماني مي كند). لوفبور مي پرسد آيا فضا يك مناسبتِ اجتماعي است؟ پاسخ: قطع يقين، اما در ذاتِ رابطه مالكيت (علي الخصوص، مالكيت زمين) وجود دارد، همچنين به نيروهاي مولدي كه اين زمين را مي سازند نيز ربط دارد.
بنابراين هم برسازنده مناسبات اجتماعي است هم برساخته از آنها. او ادامه مي دهد: از آنجا كه طبيعت اكنون بدل به مواد خام شده است كه نيروهاي مولد روي آن كار مي كنند، ديگر نمي توان از فضاي طبيعي حرف زد. از اين نكته چنين برمي آيد كه در وهله نخست، طبيعت در دوره مدرنيسم، ديگر خلاق نيست بلكه ابژه اي است كه انسان آن را تغيير شكل مي دهد (ماركس)، ثانيا، وقتي صحبت از فضا مي شود، اين فضا چيزي فراسوي طبيعت است. در اينجا فضا مداخله گر يا نيروهاي مولد است، به تعبير ديگر، نوعي تصرف و استثمارِ ضروريِ طبيعت، فضا را به ساحتي ديگر منتقل كرده است. قطع يقين شهر، چيزي متفاوت از طبيعت است. راه كشي، خانه سازي، خيابان كشي و قس علي هذا جملگي تفوق فضا به معناي مدرنش بر فضاي طبيعي است. به همين خاطر لوفبور مي گويد هر جامعه اي درون چارچوب يك شيوه خاصِ توليد متولد مي شود و با خصيصه هاي ذاتيِ اين چارچوب، فضاي خود را شكل مي دهد. عمل فضامند، فضاي خودش را تعريف مي كند و آن را در يك تامل ديالكتيكي عنوان مي كند. بنابراين با تصرف و تغيير فضاي طبيعي، از رهگذر يك شيوه توليد خاص، محصول اجتماعي به دست مي آيد. لوفبور اين محصول اجتماعي را فضاي اجتماعي مي داند اما اين نكته به زعم او، شناخته نشده است. هر گوه فضاي اجتماعي واجد يك تاريخ است كه از اين شالوده طبيعي آغاز مي شود: به واقع مشخصه طبيعت، همواره و همه جا مختصه هايي نظير جو، توپولوژي و غيره است. اما اگر بخواهيم اكنون از “فضا” حرف بزنيم، فضاي مختصِ دوره ها، جوامع و شيوه هاي توليد، آنگاه بايد فضاي كاپيتاليسم را يادآور شويم. به زعم لوفبور، سرمايه داري و نوسرمايه داري (و حتي مي توان گفت ضايعات سرمايه داري كه در كشورهاي در حال توسعه و كمتر توسعه يافته به طرز مضحكي بازنمايي مي شود)، موجد “فضاي انتزاعي” است كه منعكس كننده جهان تجارتي هم در سطح ملي و هم در سطح بين المللي است، همچنين منعكس كننده قدرت پول و سياست دولتي. اين فضاي انتزاعي، مبتني بر شبكه هاي وسيعِ بانك ها، تجارت و مراكز بزرگ توليد است. مي توان حتي امروزه سيستم هاي مالي بورس ثانويه را كه موجب ورشكستگيِِ اخير سرمايه داري شده است جزو اين فضاي انتزاعي دانست و اثرات مخرب آن را در عين انتزاعي بودن مشاهده كرد. همچنين لوفبور مداخله فضامند بزرگراه ها، فرودگاه ها و شبكه هاي اطلاعاتي را برمي شمارد. در اين فضا، گهواره انباشت، جايگاهِ توانگري و استغنا، سوژه تاريخ، مركز فضاي تاريخي يعني شهر، منفجر شده است. به اين ترتيب فضا در حكم يك كل وارد شيوه مدرنيزه شده توليد سرمايه داري شده است. لوفبور تاكيد مي كند : از فضا براي توليد ارزش افزوده بهره برداري مي شود. زمين، زيرزمين، هوا و حتي نور، هم در زمره نيروهاي مولد محسوب مي شوند هم محصولات. ساخت شهري، با شبكه هاي چندگانه ارتباطي و تبادل، بخشي از وسيله توليد است. شهر و تاسيسات متعدد ش (حمل و نقل، ايستگاه هاي راه آهن و غيره) جزيي از سرمايه هستند. نكته مهمي كه لوفبور بيان مي كند، اين است كه فضاي انتزاعي، قابليت هاي سركوبگر و ستمگرانه اي را در رابطه با زمان آشكار مي كند. براي آن، زمان تنها زمان كمي است يعني زمان مربوط به كار كردن، توليد چيزها و ارزش افزوده. زمان فرو كاسته مي شود به الزامات و محدوديت هاي فضا: جدول ها، تقاطع ها، بارگذاري ها، مسيرها. به طور كلي بايد از حرف لوفبور اين نتيجه را گرفت كه فضاي غيرطبيعي (فرضا شهر) بر فضاي طبيعي تفوق يافته است و در دوره سرمايه داري، اين فضاست كه تعيين كننده است زيرا فضا، وسيله توليد است. شبكه مبادلات و جريان مواد خام و انرژي كه فضا را مي سازند همچنين خود فضا تعيينكننده آنهاست. اما در عين حال شهر، فضاي شهري و واقعيت شهري نمي تواند به سادگي به منزله مجموعِ مكان هاي مصرف كالاها و مكان هاي توليد تلقي شوند. وسيله توليد، خود محصولات، نمي توانند از نيروهاي توليدي، تكنيك ها و دانش، منفك شوند؛ از تقسيم بين الملليِ اجتماعي كار، از طبيعت يا از دولت و روبناهاي ديگر. لوفبور تلاش مي كند رابطه بين نيروهاي مولد، توليد و فضا را تبيين كند و حتي مي نويسد كه در دوره سرمايه داري، از فضا مانند يك ماشين استفاده مي شود. همان طور كه ماركس رابطه مشخصي از تقدم و تاخر تاريخ و انسان بيان نمي كند (گاهي مي گويد تاريخ انسان را مي سازد، گاهي انسان تاريخ را)، لوفبور نيز با آنكه تبيين اش بر اساس “فضا” است اما تقدم و تاخري براي فضا و نيروهاي توليد يا توليد قايل نيست. نكته مهم وارد كردن ركنِ “فضا” در تحليل هاي معاصر از سوي لوفبور است؛ چيزي كه ديالكتيك هگلي و ماركسي از آن بي بهره بودند.