برلین [دوره جنگ سرد و دیوار برلین] یک آزمایشگاه است؛ قلمرو اش برای همیشه تعریف شده و به دلایل واضح سیاسی نمی تواند دچار شکست و خردشدگی مجدد و کوچک شدن گردد. اگرچه جمعیت شهر از زمان کشیده شدن دیوار به صورت مستمر در حال کم شدن است، این فقط بدان معناست که افراد کمتری در این قلمروی متروپلیتنی زندگی می کنند، و این مسئله در حفظ تمامیت فیزیکی شهر تغییر چندانی ایجاد نمی کند. اگر بخواهیم واضح تر و البته گزنده تر سخن بگوییم، باید بپذیریم که مناطق وسیعی از شهر تا ابد به صورت مخروبه باقی خواهند ماند، چرا که دیگر نیازی بدان ها نیست. در این شرایط تمرکز بر بازسازی شهری همان انداز بیهوده است که زنده نگاه داشتن بیمار دچار مرگِ مغزی به کمک دستگاه های پزشکی بیهوده می نماید. انچه لازم است، تاکید بر تصور شهر بر مداری است که تحت شمول ان تراکم بدون نیاز به تجسد مادی و بدون تاکید بر بزرگی و عظمت معماری تعریف شود. در 1976 و در قالب استودیو/ سمیناری با هدایت اُسوالد متیوز اونگرز، کانسپتی مطرح شد که هنوز هم برخی از ابعاد معرفتی و معنایی اش ناشناخته باقی مانده:"مجمع الجزایر سبز"، این برنامه یا پلت فرم بر برلین خیالی ای نظر داشت که آینده اش به واسطه دو کنش متضاد قابل تصور خواهد بود: تقویت ان بخش هایی از شهر که قابلیت و امکان تزریق چنین رویکردی در ان ها وجود دارد و تخریب ان بخش هایی که فاقد این امکان هستند. این فرضیه دربردارنده نقشه راهی برای تئوری مقوم متروپلیس های اروپایی نیز بود، نقشه راهی که دقیقا بر ابهام ذاتی، ساختاری و درونی شده تمامی این متروپل ها موکد است: بسیاری از مراکز تاریخی اروپایی در گستره های متروپلیتنی بزرگتری غرق می شوند و این نماسازی های تاریخی شهرها صرفا پوششی اند برای پنهان کردن یک واقعیت فراگیر بی نهایت بزرگتر: ناـ شهر. در یک چنین مدلی از شهر که متشکله ایست از جسمانیت مادی [و متراکم و توپر] شهر و وُید متروپلیتنی، میل به استقرار و ثبات و نیاز به بی ثباتی و عدم استقرار دیگر همچون عوامل ناسازگار در نظر نمی ایند. هر دوی این واقعیت ها و نیروها می توانند همچون دو کنش مجزا که دارای ارتباطات نامحسوس و نامرئی هستند دنبال شوند. به واسطه این کنش های موازیِ بازسازی و تخریب، چنین شهرهایی به مجمع الجزایری از جزایر معمارانه ای بدل می شوند که در یک منظر پسامعمارانه غوطه ور و شناورند، منظری که کانسپت عمده اش محوشدگی و پاک کردن است؛ جایی که زمانی برای خودش شهری بوده، حالا پر از هیچ است، تهی است. تحت این شمول، انسجامی که متروپل بدان دست پیدا می کند، دیگر یک کمپوزیسیون برنامه ریزی شده و همگن نیست. در بهترین شرایط، شهر به سیستمی از قطعات ناهمگنِ ناپیوسته بدل می شود. در اروپا، بقایای هسته تاریخی می تواند یکی از واقعیت های چندگانه باشد. در این برلین فرضی، این وقفه های فضایی سبز، بعضا، به نظامی از طبیعت اصلاح شده مصنوع دامن می زنند: مناطق حومه شهری، پارک ها، جنگل ها، فضاهای محافظ شده برای شکار، گستره های سبز خانوادگی و کشاورزی. این شبکه گریدْگون طبیعی به راحتی پذیرای تمامی پدیده های تکنولوژیک تعریف می شوند: بزرگ راه ها، سوپرمارکت ها، تئاترهایی که می توان از داخل ماشین به تماشای ان ها نشست . . . تهی بودگی اینجا نسخه اصلاح شده منظری است که کسپر دیوید فردریش تصویر کرده ـ یک جنگل توتونیک که بزرگ راه آریزونا از میانه اش عبور کرده: سوییس.