برخورد انتقادی با انقلاب مشروطه فرصتی است برای بررسی
مجموعه بغرنجی از مسائل که جوامع جهان سوم در اغاز قرن بیستم با ان ها مواجه
بودند. این مسائل عبارت بودند از رخنه امپریالیسم غرب، فشارهای داخلی و برای
نوسازی طبق الگوهای غربی، خواست های از پایین برای دمکراسی، تعارض با نهادهای
مذهبی، ازادی زنان و تغییرات در مناسبات اراضی و کار.
برای فهم این وضعیت باید بپذیریم فرهنگ، ایدئولوژی و سیاست صرفا بازتاب پایه ی
اقتصادی و تکنولوژیک نیستند، هر چند که از ساختارهای اجتماعی و سیاسی نیز تاثیر
بسیار می پذیرند و البته خود نیز بر این ساختارها تاثیر می گذارند. به موازات باید
بپذیریم انقلاب های جهان سوم، از جمله انقلاب مشروطه، رویدادهای چند ایدئولوژیکی
هستند که در چارچوب جهان پیچیده ای رخ می نمایند و این جهان پیچیده هم در سیطره
سیاست های امپریالیستی است و هم در چنبره تعارض های داخلی طبقاتی، جنسیتی، قومیتی.
با قبول این پیش فرض ها می توانیم نتیجه بگیریم انقلاب مشروطه نه فقط با مداخله
امپریالیستی که به واسطه تضادهای درونی به محدودیت رسید.
این واقعیت به ما نشان می دهد تاریخنگار دگرگونی های اجتماعی بایستی به تشخیص
تضادها و تفاوت ها در روند دگرگونی های بزرگ برسد و نیز چالش های ذهنی درون زادی
که در فرایند تحول متولد می شوند را نیز تشخیص دهد، این فرایند دیالکتیکی
تاریخنگاری اقتضا می کند که هم کثرت گرایی فرهنگی را بپذیریم و هم این دریافت را
نصب العین قرار دهیم که گذارهای تاریخی متضمن غلبه بر تضادها در فکر، قبل از وقوع
عملی انهاست.
فقط با ثبت و ضبط، تجزیه و تحلیل، مسئله پردازی و مباحثه های دقیق و منظم در باب
جمعی بودن و چند بعدی بودن تجربه های تاریخی است که فرایند گذار می تواند به تعالی
آگاهانه تاریخ بیانجامد. فقط در این صورت است که فرد، قوم یا ملتی می تواند امید
داشته باشد به مرحله جدیدی از اگاهی رسیده و چه بسا خطاهای تاریخی گذشته اش را
تکرار نکند.