بی توجهی به زمین در مرکز مدل اقتصادی ای قرار دارد
که برخی اندیشمندان علوم سیاسی ان را "بهره برداری گرایی" می نامند،
اصطلاحی که در اصل برای توصیف اقتصادهایی به کار می رفته که اساسشان بر برداشت بیشینه
مواد خام از دل زمین شکل گرفته، موادی که به کشورهای استعمارگر سنتی صادر می شدند
تا مشمول ارزش افزایی شوند. این بی توجهی یک خوی فکری است که می تواند در توضیح
این موضوع بسیار راه گشا باشد که چرا اصولا و در وهله نخست، مدل اقتصادی مبتنی بر
رشد بی وقفه باید قابل اجرا به نظر برسد. با انکه این مدل در نظام سرمایه داری
تکوین یافته، ولی هم اکنون دولت های مختلف در سراسر گستره عقیدتی، این مدل تهی
کننده منابع را به عنوان راهی به سوی توسعه پذیرفته اند و درست همین منطق است که
تغییرات اقلیمی، با شدت هرچه تمام تر، ان را زیر سئوال می برد.
بهره برداری گرایی رابطه ایست یک سویه و استیلامحور با زمین، رابطه ای که صرفا بر
گرفتن استوار است و بس؛ در واقع پدیده ایست در نقطه مقابل مباشرت، که در کنارِ
گرفتنْ مستلزم کسب اطمینان از ادامه تجدید حیات و زندگی اتی نیز هست. بهره برداری
گرایی همان ذهنیت کسانی است که نه به قله های کوها رحم می کنند، نه به درختان کهن
سال؛ فروکاستن زندگی است به اشیایی برای استفاده دیگران، بی انکه تمامیت یا ارزش
خاص خودشان را به ان ها ببخشدـ تبدیل نظام های زیستیِ پیچیده و زنده است به "منابع
طبیعی"؛ تبدیل کوهستان هاست به "بار اضافی" و نه تنها این، که یا
فروکاستن انسان هاست به نیروی کاری که باید بی رحمانه و فراتر از توان شان به کار
گرفته شوند، یا تنزل انهاست به باری اجتماعی، به مشکلاتی که باید پشت مرزها متوقف
شان کرد یا در زندان ها و قرارگاه ها به حبسشان کشید. در یک اقتصاد بهره برداری
گرا، پیوند های میان این اجزای گوناگون و شیئیت یافته زندگی نادیده گرفته می شوند؛
اهمیتی هم ندارد که پی امدهای از هم گسستن ان ها چیست.
بهره برداری گرایی در عین حال، به شکلی مستقیم، با مفهوم مناطق خط مقدم ارتباط می
یابد ـ مکان هایی که برای بهره برداران اهمیت چندانی ندارد و بنابراین، مسموم
کردن، تحلیل بردن یا نابودکردن شان به هر شکلی، برای امر خیر پیشرفت اقتصاد بی
اشکال است.
این ایده مسموم، همواره با اعتقاد به مهارکردن کشورهای پیرامونی به دردنخور در
خدمت تغذیه مرکزی درخشان و بی نقص، پیوندی عمیق و تنگاتنگ با امپریالیسم داشته
است؛ در عین حال، با مفاهیم مرتبط با برتری نژادی [و بعضا قومی و مذهبی و زیستی] نیز
در پیوند است، چرا که برای داشتن مناطق خط مقدم به مردمان و فرهنگ هایی نیاز است
که انچنان کم اهمیت باشند که مستحق فداشدن به نظر آیند. بهره برداری گرایی در سایه
نظام استعمارْ فراگیر و بی امان عمل می کند، چرا که درک از جهان به عنوان پهنه ای
برای فتح و چیرگی به این نوع خاص از بی مسئولیتی پرو بال می دهد. ذهنیت استعماری
به رشد و پرورش این باور دامن می زند که هرگاه بهره برداری در مکان کنونی به پایان
خط رسد، همواره جای دیگری هست که بتوان بهره برداری را در ان از سر گرفت.
تاریخچه ی این گونه نظرات به پیش از بهره برداری از سوخت های فسیلی در مقیاس صنعتی
بازمی گردد. ولی با این همه، این توانایی مهار قدرت زغال سنگ برای به حرکت دراوردن
چرخ کارخانجات و موتور کشتی ها بود که، بیش از هر عامل متفرد دیگری، اجازه داد تا
این نظریات خطرناک جهان را فتح کنند و بر ان چیره شوند.
این تاریخچه ارزش بررسی بیش تر را دارد، چرا که می تواند در توضیح این مطلب بسیار
راه گشا باشد که چگونه بحران اقلیمی، نه تنها سرمایه داری، که روایت های زیربناییِ
تمدن های بشری درباره ی رشد و پیش رفتِ بی پایان را هم به چالش می طلبد؛ روایت
هایی که همه ما هنوز، به نوعی، گرفتارشان هستیم.