انچه ژاک دریدا از ان تحت عنوان دیکانستراکشن نام می برد از دل تاکید زیاد ساختارگرایان بر قدرت ذاتی متن و روابط خاص کلمات در ایجاد معناهای ثابت برمی اید. به نظر دریدا، معنا به رابطه دانسته مخاطب با متن بستگی دارد و چیز از پیش معینی نیست و کلمات بیش از اینکه برنظامی صلب اشاره داشته باشند، به زنجیره ای بی پایان از کلمات دیگر و معانی دیگر اشاره دارند. خود او ساختارشکنی را اینگونه تعبیر می کند: نه ترکیب که تنش برامده از خاطره، وفاداری و تلاش برای حفظ ان چیزهایی که به ما رسیده و در عین حال هتروژنیتی؛ بروز و ظهور چیزی مطلقا نو و البته شکاف. در نگاه دریدا و از منظری دیکانستراکتیویستی تنها نگرشی که در عمل محدود است، نگرشی است که آگاهانه یا ناآگاهانه، مستقیم یا غیرمستقیم، امکان پرسشگری بی پایان را منع می کند و بلاواسطه به تولید پرسش های حاشیه ای می انجامد.