استالینیسم
تنها نفی آرمانشهرگرایی نبود، بلکه طرد آرمانشهرگرایی انقلابی به نفع تصویر و طرح
یگانه آرمانشهری بود که در راس هرم قدرت ایجاد شده بود و بی اینکه فرصتی برای
تجربه های مستقل زندگی فراهم شود، بر کل جامعه تحمیل می شد، استالینیسم سودای
دگرگون ساختن ارزش های انسانی را در سر نمی پروراند، بلکه این ارزش ها را همان
گونه که بودند و به همان شیوه خاصی می پذیرفت که خود استالین درک می کرد.
خبری از تکثرگرایی و خودانگیختگی، تجربه های جداگانه و باور به خیر و نیکی ذاتی
انسان نبود. طرح آرمانشهری استالین، که بسیاری از عناصر جامعه و فرهنگ روسیه ان را
تقویت می کردند، شیوه تفکر ظالمانه تری بود که بر دیدگاه انسان به عنوان شیطانی
گناهکار استوار بود که به طور بلقوه تبهکار، تن آسا یا ابله است. بنابراین چنین
دیدگاهی هنر تحمیل و اقتدارگرایی و وحشیگری را تبلیغ می کرد.
تجربه های ارمانشهری دهه 1920 می کوشیدند از درون، فرهنگ متقابل سوسیالیستی ای را
ایجاد کنند و ضد رویابینان اتشین مجاز خواستار جهشی تمام عیار به سوی تجدد و سوسیالیسم
بودند. در اوایل دهه 1930، این تندروها به قدرت رسیدند و هدف ان ها مطیع ساختن همه
جریان های سوسیالیستی دیگر و مهار انرژی فیزیکی و هدایت ان ها به سوی وظایفی بود
که رژیم تعریف می کرد: صنعتی سازی سریع کشور، براندازی اقتصاد خصوصی و جامعه مدنی
و اشتراکی سازی دهقانان.
ابزارهایی که ان ها به کار می بردند سازمان متمرکز،
اقتصاد دستوری، نظامی سازی کار و فرهنگ سیاسی اقتدارگرا بود، برنامه پنج ساله نخست
و پیامدهای فوری اش شاهد اهداف اغراق امیزی بودند که به سرعت تغییر می کردند،
حرکتی سراسیمه که "سرعت بلشویکی" نامیده
می شد و استورموفشچینا sturmovshchina یا شیوه های هجومی تولید و جان کلام دست شستن از همه تلاش های انقلابی مستقل و مختلف به نفع آرمانشهر
یگانه استالینیسم بود.