انقلاب استالین از بالا، دو نیرو را ازاد کرد که مشخص
شد بی دوام بودند و مبنای نظمی ماندگارتر را بنیان نهاد. این دو نیرو سرخوشیِ
خودجوش و وحشت بودند. نخستین نیرو که انفجار شور و شوق سازندگی و دگرگونی بود، از
سال 1928 تا میانه ی 1930 دوام اورد. این نیرو از نظر تعداد افرادی که در ان شرکت
جستند شبیه سرخوشی انقلابی سال 1917 بود؛ برای کسانی که ان را تجربه کردند، این
حالت بخشی از عصر طلایی انقلاب بود.
وحشت که قتل سرگئی کیرُف در سال 1934 سراغاز ان بود، تا زمان مرگ استالین پا برجا
ماند، ولی از سال 1936 تا 1938 به اوج رسید. این دو نیرو اغلب با یکدیگر همراه
بودند. از جمله می توان به اشغال شبه نظامی دهکده ها به دست نیروهای شهری در طول
مبارزه اشتراکی سازی اشاره کرد.
موج سرخوشی و هزاره گرایی، با تجدید روحیه ی دگرگونی قریب الوقوع و صف ارایی جریان
های ارمان شهری علیه دولت و یکدیگر، بر آرمانشهرگرایی اثر گذاشت. وحشت همچون شمشیر
برفراز سر جامعه اویزان بود و بدین ترتیب، آرمانشهرزدایی انقلاب را تسریع و نهایی
کرد.
ولی انچه ارزش های اجتماعی و فرهنگی اش حکم مرگ آرمانشهر انقلابی را صادر کرد این
نظام اقتصادی و سیاسی بود که در طول و بعد از این برنامه پدیدار شد. این نظام،
آرمانشهر جدید استالینیسیم را برقرار کرد و ان را با بسیاری از عناصر سنتی گذشته
احاطه کرد. سنتی سازی ناقص انقلاب استالین ملغمه ای پیچیده از هوا و هوس ها و
سلیقه استالین، ارزوی طبقه حاکم جدید برای برقراری نظم و حفظ چیزها ی اشنا و عادات
و ارزش های دیرپای توده ها بود.