نظریه های عدالت، لازم است که انتزاعی باشند چون اگر
در پیش داوری های زمان و مکانِ بی واسطه مان غرقه بمانیم، ممکن است ساختارهایی
نظری بیافرینیم که برای مردم در جاهای دیگر نامنصفانه باشد. پس باید از جزییات
موقعیت بی واسطه مان فراتر برویم و نظریه هایی بیافرینیم که قدرت ان را داشته
باشند تا زمان ها و مکان های بسیاری را پوشش دهند.
ولی وقتی این کار را می کنیم، خطری هم وجود دارد و ان این است که بیش از حد
انتزاعی شویم و بعضی چیزهای خیلی مهم در دنیای واقعی را فراموش خواهیم کرد. پس همیشه
مجبوریم نظریه های انتزاعی مان را برابر جهان واقعی بیازماییم و از خودمان بپرسیم
چیز خیلی خیلی مهمی را فراموش نکرده ایم؟
برای مثال، نظریه های عدالت، مدتی طولانی خانواده را به کل از یاد برده بودند. ان
ها نظریه هایی ابداع کردند که برای فضاهای سیاسیِ بزرگِ بیرون از خانه خوب بودند
ولی چون خیلی به زندگی زنان فکر نمی کردند، نفهمیدند که عدالت و بی عدالتی در داخل
خانه هم وجود دارد. و البته از ابتدا هم همین طور بوده است.
این نظریه ها خیلی انتزاعی بودند، یا به نحو غلطی انتزاعی بودند، چون به طرف
نابرابری در فرصت ها و بی عدالتی هولناکی که در خانواده ها جریان داشت، نشانه نمی
گرفتند و روی ان ها متمرکز نمی شدند.
این نمونه و مصداقی است از این که چطور می شود نظریه ای، به نحوی غلط، انتزاعی
باشد. ان گاه متوجه می شویم که مجبوریم دست به اصلاح بزنیم، مجبوریم به دنیای
واقعی بازگردیم و دوباره به مسائل نگاه کنیم و به دنبال ان با یک ساختار نظری نو،
برگردیم به سطح نظری.