گفت و گوی نیکیتا داوان با آنجلا دیویس و گایاتری اسپیواک؛ یکشنبه 24 ژوئن 2018 به عنوان بخشی از سمینار اختتامیه
سمپوزیوم "یوتوپیاهای سیاره ای: امید،
آرزو و تخیلات در جهان پسا استعماری" (تنظیم شده توسط نیکیتا داوان) از
مجموعه رویداد "پیامدهای استعماری" در فرهنگستان
هنر برلین ضبط و توسط آنا میلان رونویسی و برای نسخه فعلی بازنگری شده است.
نیکیتا داوان: اجازه دهید با پرسشی آغاز کنم در مورد درک شما از نقش روشنفکر در
پرورش عادات فکری و تخیل ورزانه که می توانند سیاست پسا امپریالیستی را تسهیل نمایند. شما در مورد داستان های
فردگرای قهرمان پرور و الگوی مسیح وارانه رهبری هشدار می دهید، که سهم جمعی را به
مثابه عوامل تغییر اجتماعی محو می سازند.
آنجلا دیویس: ما عادت داریم اینطور فرض كنیم که "رهبران" می بایست با یک مفهوم مردسالار فردگرا مطابقت داشته باشند -آنها باید قهرمان باشند. جالب اینجاست که در جریان اعتراضات فرگوسن به سال 2014، هنگامیکه برخی
از رهبران کهنه کار حقوق مدنی از فرگوسن بازدید کردند، بدلیل فرضیات از پیش تعیین
شده در مورد جنبش ها و رهبران مورد تجربه شان در نهضت حقوق مدنی، برداشت خوبی از
اعتراضات نداشتند. موضع آنها این بود که معترضین فرگوسن فاقد رهبری اند، و به یک رهبر شاخص
واحد احتیاج دارند. به معترضین گفته شد "شما رهبر مشخصی ندارید". البته؛ در حقیقت، رهبر وجود داشت لیکن بیشتر
افراد آن حوزه، زنان بودند. برای رهبران کهنه کار، ایده زنان در رهبری، معادل با رهبری نبود. در عصر جنبش
مدنیِ "مسئله زندگی سیاهپوستان"، نه تنها زنان موقعیت های رهبری را بدست
می گیرند، بلکه امروز فعالان جوان نیز در حال کشف پارادایم های گوناگون رهبری هستند
-برای مثال، منظور از توسعه شکل های جمعی رهبری چیست. ما تجربه کمی در این مورد داریم. حتی آن دسته از ما که سالها درگیر
فعالیت انقلابی هستیم، تحت مفهوم رهبر قهرمانِ مرد آموزش دیده ایم. من چیزهای زیادی از نسل های جوان می آموزم که سعی در شکل گیری اشکال جدید رهبری دارند -رهبری که مردم را به مشارکت
در مسیرهای تازه و بی سابقه دعوت می کند، بی سابقه از این جهت که از آنها دعوت می
شود تا کل خود را در جنبش دخیل کنند. از آنها دعوت شده که با درد و آسیب هایشان
بیایند. در حالیکه؛ در
گذشته، از ما به مثابه فعالان انقلابی خواسته می شد که همه چیز، جز تعهد انقلابی خود
را رها سازیم. و بنابراین، فکر
می کنم که چنین شرایطی بسیار هیجان انگیز است، زیرا شاهد اشکال جدیدی از رهبری
هستیم -رهبری جمعی، رهبری همدلانه. در ارائه خودم، عمداً از مثال لورن الامینا، شخصیت کتاب "مَثَل برزگر" از اوکتاویا
باتلر و "سندرم همدلی افراطی/ hyper empathy
syndrome" او استفاده کردم. این رویکردهای جدید رهبری -فکر می کنم نیاز به کلمه بهتری داریم- تلاش می کنند تا آنچه که اغلب به مثابه مراقبت از
خود شناخته می شود را در فرآیند مفهوم سازی و سازماندهی جنبش ها در راستای ایجاد
تغییرات رادیکال در خود بگنجانند.
گایاتری اسپیواک: موافقم و
همچنین می گویم كه در جهان پسااستعماری، مسئله واقعی آن چیزی است كه فرانتز
فانون، در فصل سوم کتاب "دوزخیان روی زمین"، در مورد کاربرد
كلمه انگلیسی "رهبران" نوشت. آنها می توانند از ساختار دموکراتیک استفاده
کنند تا آنچه وبر آن را یک جامعه نئوپاتریمونیالی می خواند ادامه یابد.
امروز به دلیل رای گیری بر اساس تعداد کالبد ها، این رهبرانی هستند که ما می
شناسیم: دوترته، اردوغان، ترامپ. امروز دیگر این وضعیت؛ منحصر به جهان سوم نیست، زیرا اروپا نیز از
این راه به سمت راست گرایی می رود. ما سعی می کنیم در مدارس روستایی خود از تمایل
به پرورش این گونه "رهبران"، در این معنای خاص، که بعدها عامل خشونت خواهند شد؛ جلوگیری نماییم. رهبری
خشونت طلبانه قهرمان پرور همان چیزی است که بطور معمول دانش آموزان زیاده خواه
طبقه متوسط روستایی یاد می گیرند. و در نتیجه آن، سقوط می کنند. برای مثال به
دانش آموزی می گویم، یک بچه خوب که جواب ها را می داند و دائماً دست خود را بالا
می برد: وقتی واقعاً باهوش است که بداند چگونه ساکت باشد. همه جواب
ها را می دانی. اما چیزی نمی
گویی. بنابراین، ساکت می مانی تا
ببینیم آیا همه می توانند آنچه را که تو می دانی بیابند. معلمان من نیز آموزش دیده
اند تا مانع پاسخ دادن یک شخص به همه
سؤالات شوند. البته به این معنا نیست که دانش آموزان بدلیل باهوش بودن پاداش نمی گیرند. به آنها گفته می
شود که هوش چیست. این همان چیزی
است که اَبی اُلا ایرل در کتاب خود با عنوان "محقق آفریقایی"
اشاره کرد. ایرل از من
خواست كه كتاب آخر او را درست قبل از مرگش معرفی كنم، كه بابت آن افتخار می كنم. او در آن
کتاب؛ هوش را پیروى اثربخش خوانده است، زیرا رهبران خوب به معناى واقعی کلمه اهل
پیروی اثربخش هستند. انگاره ناشناخته رهبری؛ دید فراگیر است. شما واقعاً باید
بتوانید بفهمید که نتیجه عملکرد همه افرادی که کاری را انجام می دهند چیست به جای اینکه به آنها
بگویید: "باید این کار را انجام دهید، پروسه کار مانند این است، یا ما می
دانیم." این همان چیزی
است که من فئودالی بودن، بدون فئودالیسم نامیده ام. فئودالیسم –ارباب رعیتی-، وفاداری. بنابراین من با
آنجلا موافقم، کاملاً موافقم.
نیکیتا داوان: یکی دیگر از
درس های بسیار آموزنده ای که از شما آموخته ایم، اتخاذ یک وضعیت انتقادی نسبت به
ابزارها، مفاهیم، واژگان و سازماندهی شیوه هایی است که مناظر مبارزه را توصیف می
نمایند. این فوق العاده است، احتمالاً آخرالزمانی وجود
دارد که می گوید: "آخرین سرمایه داری که ما به آن آویزان می شویم، کسی ست که
طناب را به ما فروخته است." با این وابستگی مضاعف که ابزارهای لازم برای
تغییر ساختارهای ناعادلانه از آنها به ارث رسیده اند؛ چه باید کرد؟
آنجلا دیویس: این ابزارها
همان چیزهاییست که داریم و چاره دیگری نیست جز اینکه آنها را بکار برده و همزمان
مورد پرسش قرار دهیم. بنابراین روند رشد عادات انتقادی، عادات خود پرسشگری ، روندی
است که هرگز به پایان نمی رسد. و ما اکنون چیزهای زیادی را می آموزیم بویژه با توجه به فعالیت
اجتماعات تراجنسیتی. ما چیزهای زیادی را می آموزیم که به معنای به چالش کشیدن دسته بندی
هایی ست که به نظر ما اینقدر طبیعی اند که حتی ارزش طرح مسئله ندارند. اما در واقع
آنها عرصه، پایه تفکر ما هستند. بنابراین؛ وقتی
به جنبش های پیرامون موضوعات ترنسجندرها، جنبشهایی علیه اعمال خشونت بر زنان
ترنسجندر همجنس گرا نگاه می کنیم، در می یابیم که آنها بخشی از جمعیتی را تشکیل می
دهند که هدف انواع بیشتری از خشونت ها -دولتی ، شخصی ، فردی و غیره- اند - و خشونت مداوم
تر نسبت به هر گروه دیگر. بنابراین؛ ما در حال یادگیری چگونگی به چالش کشیدن ساختار باینری
جنسیت هستیم حتی اگر غالباً ناسازگاری وجود داشته باشد، به ویژه در مواردی که از
شما خواسته می شود خود را با ضمایر مورد نظر خود معرفی کنید. و این ناسازگاری
و ناهمخوانی خوب و مثمر ثمر است زیرا ما را وادار می سازد تا آنچه را که قبلاً نمی دانستیم چگونه مورد پرسش
قرار دهیم، زیر سوال ببریم. بنابراین، فکر نمی کنم که هیچ چیز از آن روند مصون باشد، حتی شیوه
هایی که ما این پرسش ها را مطرح می کنیم در مورد چگونگی برخورد انتقادی نسبت به
آنچه که ما عادی ترین امر می دانیم؛ حیاتی
اند، در غیر اینصورت با یک ساختارایدئولوژیکی مواجهیم. و حدس می زنم که این مسلله
به آموزش مربوط است، آن نوع آموزشی که
گایاتری در مورد آن صحبت می کرد، بر خلاف آموزشی که بسادگی می خواهد افراد ماهری
را تولید نماید تا قادر باشند بخوبی در تشکیلات سرمایه داری جهانی شرکت کنند. آخرین چیزی که
می خواهم در ارتباط با این مبحث بگویم این است که ما باید واقعاً نسبت به بکارگیری
اصطلاحات هوشیار باشیم چرا که قرار است
تمام وزن مبارزات در راستای عدالت طلبی را متحمل شوند. سارا
احمد دیروز در مورد اصطلاح تنوع صحبت می کرد و من واقعاً از این مفهوم متنفرم. نمی توانم مفهوم
تنوع را تحمل کنم، زیرا این به معنای تلاش زیاد برای کارآمدتر تشکیلات موجود با
کسانی است که قبلاً توسط دستگاه حذف شده بودند. چه کسی می خواهد
در یک نهاد نژادپرستانه جذب شود، وقتی این نهاد همچنان به حفظ ساختار نژادپرستانه
خود ادامه می دهد؟ به همین دلیل است که ما همیشه باید نسبت به کاربرد واژگان خود هوشیاری بسیار زیادی داشته باشیم. این روشی است که
من می خواهم تا آخر ادامه دهم.
گایاتری اسپیواک: بله؛ این
مشروعیت بخشی از طریق واژگون سازی است. تا
دیروز همه آنها بد بودند و حالا همه خوب هستند. بر همین اساس،
به نظر من "جنوب جهانی" یک اصطلاح نژادپرستانه معکوس است.
منظور من این است که برخی از افراد آگاه بومیِ واقعا خودساخته وجود دارند که برای
کسب جایگاه خودفروشی می کنند. اما این مسئله که
فقط یک متدولوژی لکه دار برای کار با آن وجود دارد، به نظرم کاملاً خوب است. با آنچه می توانید کار
کنید: یک خرابکاری مثبت. زمانیکه؛ آدری لرد گفت که شما نمی توانید با ابزارهای ارباب؛
خانه ارباب را براندازید، به دلیل رفتاری
که دردانشگاه نیویورک انجام داده بود
بسیار خشمگین بود. چیزی مانند "زیردست نمی تواند صحبت کند"- اظهاراتی از روی
خشم هستند: اظهارات خشمگین. بسیاری آنها را
بهانه ای برای پیشگیری از آماده سازی و اقدامات لازم می دانند. "نه، نه، لازم نیست
که هیچ یک از ابزارهای ارباب را بکار گیریم. نه ، خانه برانداخته نخواهد شد." لرد
فرمولی رهایی بخش را در کار فکری ارائه نمی داد.
در همین مبحث می
خواهم بگویم که اربابان در زمره نظریه طبقه تن آسا هستند. آنها همه از ما
سواری می گیرند تا این نظریه را بسط دهند – و برخی از ما نیز با آنها همکاری می کنیم.
وهمچنین ، آنها چنان در سرمایه داری اولیه ریشه عمیق دوانده بودند که می توانستند
این بسط را به آرامی انجام دهند، درحالیکه بسیاری از مکان های استعماری بدون بهره
وری و تولید به بهره برداری می رسیدند و استثمار می شدند، بنابراین نمی توانستند
از داخل این کار را انجام دهند. ما باید از آن
روشهای فوق پیشرفته استفاده کنیم، اربابان سابق خود را بندگان خود بسازیم ، همانگونه
که از ابتدا بود ، آنها را بجای اینکه در بالای سر قرار دهیم، به زیر کشیم، آنها
را به خوبی مشغول کرده، و دورشان بزنیم. آنها را متهم
نکنید، از آنها عذرخواهی نکنید؛ از آنها برای چیزهایی استفاده كنید كه برای آن
ساخته نشده اند.
ملاحظه کنید که
در هند چه اتفاقی می افتد. دین من در حال تبدیل به ابزار نسل کشی است، نوعی تئوکراسی، و نخبگان جهانی در حال صدور معرفت شناسی های جایگزین اند. نه آقا! ( معرفت
شناسی های جایگزین توصیفی بسیار خوب است؛ من سانسور نمی کنم.) اما یک چیز دیگر. شما می دانید که
در هند من چگونه انگلیسی را به دانشجویانم آموزش می دهم . البته بدون
انگلیسی آنها به جهنم می روند! هیچ کتابی در خانه های آنها وجود ندارد. آنها در وضعیت
اسفناکی زندگی می کنند. منظور من این است که آنها استعمار را نمی شناسند. آنها سیستم کاست
را می شناسند، درست ؟ بنابراین آنها سفید پوستان را ندیده اند. وقتی بن بائر
اول بار آنجا رفت ، فکر کردند بن نوعی بیماری دارد. بیشتر دانش آموزان من و والدین آنها قطار ندیده اند، و حداقل یک معلم
در قطار نبوده است. بنابراین به
آنها می گویم، الفبای ما بسیار خارق العاده است. منظورم این است
که این الفبا کار میکند. همانطور که
تودوروف تا چندی پیش به من گفت، ساختارگرایان تقریباً هنگامیکه تاریخ حضور پانینی
را کشف کردند؛ مردند. همه به زیبایی ساختار یافته اند. به آنها می گویم، نگاه کنید، این ساختار؛ فوق
العاده خوب است، اما ما حتی از این موارد استفاده نمی کنیم. و افرادی که
کتاب ها را تهیه کرده اند ، حتی متوجه نمی شوند که این زبان چیست. آنها فقط گند میزنند به آن. ما زبان مادری
خود را دوست داریم. این مادر ما ست ، یک زبان فوق العاده است. من می
گویم، hey ، اما چرا انگلیسی برنده شد، hey؟ به
این نقشه نگاه کنید، اینجا مکان کوچکی است که ما در آن بنگلایی صحبت می کنیم و
آن سو همه در هند با این وسعت پهناور انگلیسی، چرا آنها برنده شدند؟ زیرا فقط 26 حرف
وجود دارد. "و آنها می توانند هر کاری با آنها انجام دهند. شما E را در انتهای
"برش/cut" قرار می دهید؛ می شود "جذاب و قشنگ/cute"
و "plan/طرح" "plane/هواپیما" می شود. من معلم انگلیسی هستم و قصد ندارم این بچه ها را
محروم کنم. بنابراین، به آنها می گویم، نگاه کنید، در حروف های صدا دار، ما A کشیده نداریم،
اما در انگلیسی داریم. P-L-A-N؛ A کشیده ندارد _به
تلفظ دقت شود.) P-L-A-N-E، دارد.
بنابراین
آنها را نسبت به این موضوع هیجان زده می کنم. ...
کلاس های
انگلیسی در مدارس من برای افرادی است که اصلاً حسی به انگلیس ندارند. وقتی یک مرد
چینی به من گفت شما خوب انگلیسی صحبت می کنید، چراکه انگلیسی ها چکمه های خود را
بر گردن تان قرار دادند، گفتم: برادر، شما درست می گویید و شما اینجا
هستید زیرا سازمان تجارت جهانی چکمه های خود را روی گردن شما قرارداده است. مسئله
این است که ما انگلیسی ها را با دوست داشتن زبان شکست دادیم. این همان چیزی
است که می خواهم بگویم. بنابراین نمی شود که فقط یک زبان محکوم باشد. عملکرد
خودتان اهمیت دارد. "واقعاً این بچه ها هستند که این روش نزدیک شدن به زبان
را به من یاد داده اند. یادگیری با این روش،نوعی
گسترش فرمت زبان مادری آنهاست. من و گفت
و گویی داشتیم كه در آن بررسی کردیم چگونه مترجمان بزرگ عرب؛
كلاسیك یونانی را ترجمه كردند و به اصطلاح زبان "خارجی" مختص به خود را
به جای "خارجی سازی" زبان خود خلق نمودند. در اینجا، از نظر تاریخی، معلم می تواند نخبگان و فرودستان را
ملاقات کند.
نیکیتا داوان: پیشنهاد
ساختارهای آلوده و"خرابکاری مثبت "، من این گفت و گو را با آنجلا در فرانکفورت
داشتم و فکر می کنم توافق رسیدیم که درمورد کار با دولت اختلاف نظر داشته باشیم. بنابراین با
گایاتری، پرسش من این است که رابطه سیارهای بودن با دولت چیست؟ آنجلا، شما پیشنهاد
می كنید ما باید ایده های دیگری از عدالت و مجازات را مجددا تصور کرده و در نظر
بگیریم زیرا دولت قویاً بر روی مجتمع زندان-صنعتی سرمایه گذاری می کند و از طریق
انحصار خشونت، اشکال سیاسی و اجتماعی خشونت را بازتولید می نماید. آنجلا، آیا موقعیت
خود را به مثابه آنارشیست، و یوتوپیای خود را به مثابه جهان پسا دولت توصیف می کنید، جایی
که دولت از میان برود؟ یا می توانیم به دولتی امیدوار باشیم که بتواند نشانگر منافع
شهروندان آسیب پذیر باشد، تا فرودستان
بتوانند ادعای خدمت رسانی دولت به خود را مطرح سازند؟
آنجلا دیویس: بستگی دارد تا
آینده ای که در مورد آن فکرمی کنید چقدر راه مانده است. زیرا مطمئناً در حال حاضر
شرایطی وجود دارد که مجبور کردن دولت برای گفت و گو درباره نیازهای مردم بسیار مهم
است و من واقعاً از این واقعیت که مردم در آمریکا، خارج از بازداشتگاه ها در سراسر
کشور تظاهرات می کنند، هیجان زده ام. اما فکر می کنم نهایتاً الگوی دولت-ملت بورژوازی،
که در بطن سرمایه داری وجود دارد، هرگز عدالت را تضمین نخواهد کرد. در حالی که ما
فعلاً با دولت مقابله خواهیم کرد، می بایست درگیر نوعی سازماندهی و فعالیتی بشویم
که به مردم می آموزد و آنها را ترغیب می کند تا چیزی متفاوت از این نهاد را که در
حال حاضر فقط حقوق اقلیت بسیار اندکی از مردم را تضمین می می کند؛ تصور نمایند. همانطور که گایاتری
اظهار داشت، ملت دولت به جهانیان خدمت می کند ، جایی که اکثر قریب به اتفاق ثروت
در دست چند نفر متمرکز است - هشت میلیاردر بیش از نیمی از جمعیت جهان را در اختیار
دارند.
گایاتری اسپیواک: بیل گیتس مالک 93 میلیارد دلار است.
آنجلا دیویس: بله ، منظور
من این است که، حتی نمی توانید آن را تصور کنید. فقط جف بزوس از
آمازون کل فودز مارکت را خریداری کرد است. منظورم این نوع
سرمایه داری است، شاید این موضوع آغاز گفتگوی دیگری باشد ... می دانید، این نوع
ماهیت زیاده خواهی سرمایه داری ست که باعث می شود مردم بیشتر و بیشتر بخواهند.. بنابراین؛ خیر،
فکر نمی کنم که بتوانیم هر وجهی از آن دولت را حفظ کنیم.
گایاتری اسپیواک: خب، من با
کلیت موضوع موافقم ، اما بگونه ای دیگر، اگر الگویی را در نظر داشته باشم ، حزب
دمکراسی سوسیال به سبک روزا لوکزامبورگ خواهد بود- بنابراین ، نه آنچه مرسوم است، و
نه حتی حزب مارکسیستی. آنها به جنگ جهانی اول رای دادند، درست است؟ خوشبختانه در
آن زمان مارکس مرده بود. من موضع آنجلا را موضعی بسیار جدی می دانم که مخالف با من
نیست. ما مطمئناً به کسانی فکر می کنیم که اعتقاد دارند ما باید در آینده بی
فایدگی دولت بعنوان متحدان خود را پیش بینی کنیم. در این میان، دولت هم خصیصه دارویی
دارد و هم سمی، زیرا جامعه مدنی به اصطلاح بین المللی - همانطور که قبلاً نیز گفتم ، کلمه
"جامعه مدنی" به سادگی به معنای این است که آنها در مدرسه به کلاس مدنی
رفته اند، می دانند که هر چیزی که دولتی نیست جامعه مدنی است- هیچ قرارداد اجتماعی
ندارد. آنها کارآفرینان اخلاقی خود-انتخابی و غالباً بر اساس بودجه شرکت ها هستند. تاریخ سترگ تر
از حسن نیت شخصی است و مارکسیسم مربوط به شلیک به زانو نیست. بنابراین، من
حسن نیت افرادی که در سیستم ان جی او فعالیت دارند، را زیر سوال نمی برم. افراد
خوب زیادی را می شناسم، به عنوان مثال ام فو دِبِلی - Mpho Ndebele -،
که کلاً در یک ان جی او کار می کند. او از آن ابزار بد برای رسیدن به اهداف خوب
استفاده می کند: خرابکاری های مثبت. بنابراین، موضوعی که مطرح کردم امر شخصی نیست.
اما می گویم اگر دولت نادیده گرفته شود، قادر نخواهیم بود سویه فازی دولت، ملی
گرایی، که مبتنی بر سرمایه های زبانی جهانی است را حفظ کنیم. بر این اساس، آنچه به
مثابه یک پیشنهاد روی آن تاکید دارم نسخه ای منطقه ای تر از ساختارهای انتزاعی
رفاهی است که دولت نتواند از آن تحت عوامل بحران ساز معاصر استفاده کند. اکنون
دولت مدیریت سرمایه جهانی است. نئولیبرالیسم موانع بین سرمایه جهانی و سرمایه
دولتی را برطرف می سازد. و سپس حقوق بشر می آید و دولت را مورد سرزنش قرار می دهد؛
فکر می کند که به هر حال دولت بد است.
فرودستان؛
افرادی هستند که به تعبیر گرامشی، گروه های اجتماعی کوچکی در حاشیه تاریخ اند. وظیفه ما این
است که فرودستان را - بنابراین "فرودست" به طور بالقوه قابل تعمیم است –
وارد مدار شهروندی کنیم. تا آنجا که بتوانند درگیر آن شده و در آن ساختار کار کنند. همانطور که گفتم در جهان
آنجلا دیویس نگاه به دولت به مثابه چیزی ست که باید در نهایت از شر آن خلاص شویم؛
آنها متحدین ما هستند، در برابر ما نیستند. اما با این حال، در حال حاضر کار با
فرودستان در راستای حق شهروندی است. این کار بسیار سخت است زیرا باید پیگیری های
لازم صورت گیرد، چراکه دولت نمی خواهد واقعیت سازوکار شهروندی از این طریق را
بپذیرد. چگونه این را می دانم؟ می دانید، من بعد از 58 سال هنوز تابعیت آمریکا را
نگرفته ام. یک گرین کارت 58 ساله دارم ، اساساً به این دلیل که دوست دارم در هند
رای داده، و همچنین به تدریس در آن مدارس روستایی ادامه دهم، هر چند وقت یکبار به
هند سفر می کنم، بدون اینکه به خطر بیافتم، در کلمبیا کار خود را انجام دهم، این
به من اجازه داده تا در اخذ رای صدها دانشجو در طول 54 سال تدریس شرکت داشته باشم.
بنابراین می توانم ببینم که شرایط تا چه حد ناهمواراست، شهروندی چه نقشه امدادی ست.
و اگر چنین موضوعی برای من به مثابه مسافر جهان متروپلیتنی است، برای افراد فرودست
چقدر بیشتر است. شهروندی، همانطور که جهان هر روز به ما می آموزد، منبعی است که
باید از آن با پشتکار محافظت نماییم.
این همان اتفاقی
است که با فرودست سازی، با اشغال وال استریت، -از دوران ریگان و بوش در دهه هشتاد
- رخ داده است - وقتی تمام ساختارهای رفاهی نیو دیل، از جمله، در پایان ، قانون شیشه
استاگال، -جدا کردن سرمایه گذاری و
بانکداری تجاری- فسخ شد و رکود سال 2007 بر روی زمینه
اساسی ارزشهای خانوادگی بنا گردید: "ما خانه خود را دوست داریم" ، سوء استفاده
دیرپا از گروه اول، تولید بیشتر سرمایه برای گروه دوم، تولید برای مصرف فردی.
تصادفی نیست که در خرید خانه، فرد بیشترین میزان ابزارهای مالی را به مدار سرمایه انتقال
می دهد. این توصیفی متریالی از ایدئولوژی است، که صنعت مسکن را به مثابه
منبعی برای ارزش های خانوادگی به انحراف می کشاند2.
بنابراین، این وضعیت آن نوع مداخله ای است که باید روی آن کار و با آن مشارکت کرد، طرح ریزی استراتژی با دولت به مثابه دارویی که می تواند تبدیل به
سم شود، برای بهبود سیاست ها بطور مکرر و فقط تا حدی محدود کننده. و به
همین دلیل ، فقط از نقطه نظر عملی، من رزا لوکزامبورگ را دنبال می کنم، کسیکه بسیار
مورد تحسین من است. آنچه به سوپروایزر هایم، معلمانم و غیره، می
گویم این است که من از نظر دولت دشمن شما هستم زیرا شرایطم خوب است، شرایط پدر و
مادرم هم، اما دو نسل در شرایط مساعد؛ هزاران سال محرومیت از حق کار فکری که همان چیزی است که ما پشت سر
گذاشتیم را خنثی نمی سازد. اکنون دولت با شما تا حدودی خوب است زیرا من اینجا
هستم، اما آنچه ما واقعاً سعی می کنیم انجام دهیم این است که ببینیم آیا دولت بدون
من قصد دارد برای شما کار کند. چگونه می توانید از لحاظ مادی به جایگاهی که دولت خدمتگزار شماست؛ برسید؟
یکی از
سوپروایزرهای من به عنوان کاندید مارکسیست حزب کمونیست در انتخابات پانچایات
(واحد روستایی خودمختار محلی) شرکت کرده بود. بدلیل خشونت ناسیونالیستی هندو
اجازه نداشت حتی نامزدی خود را در این انتخابات اعلام کند. در چنین زمینه
ای، من هنوز آمادگی ندارم دست از سر دولت بردارم. اما بله، منطقه گرایی و نه رقابت
دولتی. سعی می کنم مثل چین فکر کنم. فقط کاری را انجام دادم که آنرا "ضروریات
بازنگری جاده ابریشم" نامیدم، تا بتوانم سعی کنم خودم را خارج از شخصیت
آمریکایی یا شخصیت هندی ام تصورنمایم، همانطور که آنها ملی گرایانه رقابت می کنند. دولتها
در این تلاش مقید به دید صرفا درونگرایانه نیستند تا متوجه شوند چه کسی بیشتر رشد می
کند. ما باید منطقه گرایی انتقادی را در سطحی بالاتر ارتقا دهیم. گروه های منطقه
ای مانند آ سه آن (انجمن
ملل جنوب شرقی آسیا) و سارک (اتحادیه همکاری های منطقه ای جنوب آسیا ) نباید فقط در
حوزه اقتصادی فعالیت داشته باشند. به عنوان مثال، ناتو نباید اینقدر ضعیف تصور می
شد. من می توانم همینطور ادامه دهم، زیرا این موضوع با عملکرد فعلی من مرتبط است. برای مثال می توانم
به داستانهایی درباره اصلاحات ارضی بپردازم. اما بگذارید به همین جا بسنده کنم.
قسمت اول
قسمت دوم
منبع:
https://www.radicalphilosophy.com/article/planetary-utopias