هیچ یا منفیت از منظر نیچه، در واقع تغییر شکل هیچ است. . . این بحثی است که می توان از دل غروب بتان نیچه استخراج کرد، استعاره "نیمروز؛ لحظه کوتاهترین سایه" . . . نیمروز از دید نیچه لحظه ای نیست که نور خورشید همه چیز را فرامی گیرد، تمامی سایه ها و همه منفیت را ناپدید می کند و جهان را به سان یگانگی تقسیم نشده برمی سازد؛ بلکه لحظه ی کوتاهترین سایه است و چیست کوتاهترین سایه یک چیز، مگر خود ان چیز؟ با این همه، از دید نیچه، این بدان معنا نیست که دوتا یکی می شود، بلکه، بیش تر بدین معناست که یکی، دو تا می شود. چرا؟ چیز(به مثابه یک) دیگر سایه اش را روی چیز دیگری نمی اندازد؛ در عوض، سایه اش را روی خودش می افکند و بدین سان، همان زمان، چیز و سایه اش، واقعی و نمودش می شود. ان گاه که خورشید در نقطه ی اوج اش است، چیزها ابدا آشکار نمی شوند، ان ها به تعبیری، سایه های خود را به تن می کنند. این طور نیست که بازنمایی های ما بر چیزها منطبق نمی شوند، بلکه بیش تر چیزها هستند که به سادگی بر خودشان منطبق نمی شوند. در نتیجه "حسابی فکر کردن" درباره ی این منفیت دستور بی قید و شرط ماست. ما باید فلسفه ورزی کنیم، همان طور که اسلاوی ژیژک گفته است، فلسفه امروز بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد. فلسفه ان گونه که برخی پست مدرنیست ها پیشنهاد می کنند، بازی متن سنجی و متن گرایی نیست.