انچه هم اکنون انجام می دهیم، تنها زمانی قابل خواندن
می شود که آینده در اینجا حاضر باشد، از این رو نباید خیلی خود را درگیر یافت نطفه
ها کنیم، انچه بدان احتیاج داریم، توازنی ظریف است میان خواندن نشانه هایی از
آینده و حفظ گشوده بودن ریشه ای ان آینده: زیرا گشودگی صرف به نیهیلیسم تصمیم
گرایانه می انجامد که ما را به درون خلا پرتاب می کند. در عین حال پیش فرض گرفتن
نشانه های آینده نیز ما را با خطر تن سپردن به وسوسه برنامه ریزی جبرگرا مواجه می
سازد(ما می دانیم که آینده چگونه باید باشد و از موضع یک فرازبان که به نوعی بیرون
از تاریخ است، فقط بایستی ان را محقق کرد.)
با این همه توازنی که باید برقرار کرد ربطی به میانه روی ندارد چرا که نشانه های
اینده تنظیمی اند، جایگاهشان به میانجی سوژه ها مشخص می شود و نه با مطالعه عینی و
بی طرفانه تاریخ بلکه به مواجه درگیرانه با تاریخ بازمی گردد، انچه ما با ان مواجه
هستیم را می توان در یک داستان علمیْ تخیلی به وضوح مشاهده کرد.
داستانی که در قالب ان سفر کردن در زمان ممکن می شود: یک منتقد هنری که مجذوب
کارهای یک نقاش نیویورکی در دوران ما شده تصمیم می گیرد در زمان به عقب بازگردد تا
او را ملاقات کند. او به گذشته بازمی گردد و می فهمد که نقاش مورد علاقه اش دائم
الخمری است بی ارزش که حتی می خواهد ماشین زمان او را بدزدد و به اینده فرار کند.
منتقد هنری ای که در دنیای امروز تک و تنها گرفتار امده است در اینده مجذوب نقاشی
هایی شده بود که او را مجبور به سفر به گذشته کردند و این بزرگترین چالش آینده
پژوهی است چرا که ما بعضا نشانه هایی را دنبال می کنیم که به نحوی متناقض نما مقدم
اند بر انچه نشان اش می دهند.