ـ ایلیا زنگلیس حین درسگفتاری که در سال 2009 در برلاگه
ارائه داد، یاداوری کرد آثار اُ اِم اِیِ متقدم، در دهه 70، بر ترسیمات معماری
موکد بوده اند. تمرکز اُ اِم اِی در ان مقطع زمانی بر تصویرسازی و ترسیمات بوده
است تا ساخت بنا و البته ما می دانیم که اُ اِم اِی بعد از جدایی ایلیا زنگلیس جهت
گیری اش را به سمت ساخت و ساز تغییر داد. آیا شما در دُگما از همان منطق تبعیت می
کنید، ایا می خواهید همچون اُ اِم اِی دهه هفتاد باشید؟ آیا دُگما در نقطه ی عطف
تاریخی اش قرار دارد و به سمت تلاش تئوریک محض گام برمی دارد یا تلاش می کند راهی
برای ساخت رادیکال پروژه های معماری بیابد؟ آنچه اینجا به دنبالش هستیم تبیین واضح
نیت های آینده ی شما در مواجهه با پروژه های معماری است.
پیر ویتوریو آئورلی: بی نهایت خرسندم که دُگما را با اُ اِم اِیِ متقدم قیاس
کردید. لازم است یاداوری کنم من نه فقط آثار اُ اِم اِیِ متقدم را تحسین می کنم،
بلکه بی نهایت از ان ها اموخته ام. البته تفاوت هایی وجود دارد؛ عمده تفاوت بستر
تاریخی ایست که این دو مجموعه ـ اُ اِم اِی و دُگما ـ در ان شکل گرفته و مشغول
فعالیت شده اند.
فعالیت اُ اِم اِی در مقطعی از زمان شکل گرفت که ما ان را امروز پستْ فوردیسم می
نامیم، و البته معماریِ امروزِ همه ما هم عملا دست و پنجه نرم کردن با مخروبه های
باقی مانده از همین پستْ فوردیسم ـ یا انچه ان را اقتصاد خلاق می نامند ـ است،
تفاوت دیگر، اما، تعلق داشتن اُ اِم اِی به دوره ایست که تحت شمول بازیابی انتقادی
ایده ی مدرنیته تعریف می شود.
شاید اُ اِم اِی و دُگما در تاکتیک شباهت هایی به هم داشته باشند، اما در استراتژی
به غایت متفاوتند. اُ اِم اِی میراث مدرنیسم را [برای همیشه] به سوی پذیرشِ لیبرالِ
ناپایداریِ شهری تغییر داد. به تاثیر اُ اِم اِی بر فهم ما از برنامه به مثابه
ماهیت متغیر معماری دقت کنید. به گمانم آثار ما بیشتر واکنش هایی است به چگونگی
مواجهه ی ان ها با این ناپایداری، البته ما به محدودیت های فرم و "محدودیت و
فرم" نیز علاقه مند هستیم. مارتینو تاتارا و من نه به پذیرش تمام قد و دست و
پا بسته ی شرایطی که بازار دیکته می کند علاقمندیم و نه تسلیم محض یوتوپیایی بودن
هستیم. کار دُگما اتخاذ یک رهْیافت واقع گرایانه به شهر است.
لودویگ هیلبرزیمر جایی می گوید ما بر این باوریم که تنها راه واقعگرا بودن و تعریف
پروژه های واقعگرا برای شهر، این است که انتزاعی باشید، تا بتوانید به پروژه هایی
نزدیک شوید که آگاهانه تئوریک اند. یک پروژه تئوریک برای شهر، پروژه ای همْ چون "ایستْ
شهر" واقعیت را نه به مثابه بازنمودی تجربی از برخی پیچیدگی ها و تضادها، که
بیشتر به مثابه تلاشی برای فهم دسته بندی های متعارض مستتر پشتِ پیچیدگی ها و
تضادها می بیند.
انچه که کاملا واضح است انکه انتزاعیت اثار ما، عمل می کند و پاسخگوست، باید
بپذیریم که فرهنگ ما در وجه انضمامی و مادی اش از انتزاعات بی نهایت زیادی شکل
گرفته (مفهوم بی نهایت مشهور انتزاعات واقعیِ کارل مارکس را به یاد آورید). برای
بسیاری از ما این قلمرو، بعضا، واقع گراترین زمین برای گمانْ ورزی های معمارانه
است.
این ایده که یک پرکتیس معمارانه داریم و یک نظریه معماری همیشه مرا نگران و مغشوش و
مشوش ساخته، به گمان من تقسیم معماری به این دو چیز یک خطای بنیادین است. عمیقا
باور دارم که برخی مواقع کنش معماری بهترین مسیر برای تئوریزه کردن معماری است و البته
برای من نظریه مسیری مشروع برای پرکتیس معماری در غنی و کامل ترین معنایش است.
بسیاری از معماران مهم سازندگانی بی میل بوده اند، ولی همچنان چیزهای مفیدی برای
دیسپلین معماری به ارمغان اورده اند و حتی از این گستره نیز عبور کرده اند.
دست یافتن به نوعی از همگرایی در فهم معماری و پایبندی به اصول معماری بی نهایت
مهم است، از این منظر اثار ما راهی است به بازسازی و احیای ان پایبندی به اصول و از
همین روست که آگاهانه تلاش می کنیم فاصله ی خودمان با انواعی از ریسک های فکری را
حفظ نماییم و در این ورطه نیافتیم.