ما باید افرینش را همچون گام زدن میان ناممکن ها دریابیم . . .کافکا برای ما شرح می دهد که چطور برای نویسنده ای یهودی حرف زدن به زبان المانی ناممکن است، برای او حرف زدن به زبان چک ناممکن است و حرف نزدن نیز همین طور. . . افرینش در دهلیزهای خفه کننده اتفاق می افتد. حتی در زبان هایی خاص . . . افریننده ای که گلویش را مجموعه ای از ناممکن ها نفشرده باشد، اصلا افریینده نیست. افریننده کسی است که ناممکن های خاص خودش را می افریند، و به تبع ان امکان پذیری های ان را . . . ادم فقط با سر به دیوار کوفتن می تواند مفری پیدا کند. ادم مجبور است با دیوار کلنجار برود، زیرا بدون مجموعه ای از ناممکن ها خط پروازی نخواهید داشت. راه خروج همان افریدن است، حقیقت همان قدرت تحریف است. اگر نوشته های شما باید مایع و گازی شکل باشد به این دلیل ساده است که ادراک و تفکر متعارف، جامد و هندسی است.
این کاری بود که برگسون در فلسفه و ویرجینایا وولف و هنری جیمز در رمان کردند، همان کاری که رنوار در سینما کرد و همان کاری که پس از پیمودن راهی دراز تا رسیدن به حالات ماده، سینمای تجربی انجام می دهد. این نه اسمانی شدن که بیش از پیش زمینی تر شدن است. از این رو سبک مستلزم ان است که با سکوت و تکاپوی بسیار در یک نقطه گردابی درست کند، ان وقت مثل کبریتی که در جوی اب بچه ها به دنبالش می دوند، خودش شتاب بگیرد.
به همین دلیل است که هیچ کس مگر با کنار هم گذاشتن کلمات، ترکیب عبارات و به کار بستن ایده ها به سبک نمی رسد. شما مجبورید راهی به سوی کلمات باز کنید، قفل اشیا را بشکنید، تا بتوانید بردارهای زمین را ازاد کنید. همه نویسندگان، همه افرینندگان، شبح هستند. چطور کسی می تواند زندگی نامه پروست یا کافکا را بنویسد؟ به محض اینکه شروع به نوشتن کنید، می بینید اشباح بنیادی تر از کالبدها هستند. حقیقت، "وجود" تولید می کند. در سر شما هیچ چیزی نیست، مگر چیزی که در شرف به وجود امدن باشد. نویسندگان بدن هایی واقعی ایجاد می کنند. در اثار پسوا، ادم های خیالی وجود دارند، ولی نه خیلی تخیلی، زیرا او به ازای هر یک از ان ها، گونه ای از نوشتار یا اپرا را اختصاص داده، اما نکته کلیدی این است که کاری که انها می کنند، کاری نیست که از جانب پسوا باشد.
با سیستم "خیلی چیزها دیده ام و خیلی جاها بوده ام" که یعنی نویسنده خودش اول کارهایی را انجام بدهد و بعد برای ما از انها حرف بزند، در ادبیات به جای دوری نمی شود رفت. خودشیفتگی نویسنده مسخره است. زیرا اشباح نمی توانند خود شیقته باشند. . . اینکه ادم وقتی حسابی پیر و فرتوت شد، سر از برهوت در بیاورد، ان قدرها وحشتناک نیست، نه مثل حالا که نویسندگان جوان در برهوت متولد می شوند، زیرا از این پس ان ها در معرض این خطرند که ببینند، پیش از اینکه حتی دست به کار شوند، تلاش هاشان هیچ و پوچ از اب درامده. و با این وجود، برای نسل تازه ای از نویسندگان، که در تدارک اثار و سبک هایشان هستند، متولد نشدن ناممکن است.
انتونیو نگری در این مقاله رم کولهاس و زیست پس ماندی شهر نشین عمیقا به ارا و افکار ژیل دلوز مخصوصا خط پرواز وی برای تحلیل اثار رم کولهاس نزدیک می شود