دیکانستراکشن پاسخی پیچیده است به طیف متنوعی از جریان های تئوریک و فلسفی قرن بیستم ـ از پدیدارشناسی هوسرلی تا ساختارگرایی فرانسوی و روان کاوی فرویدی و لاکانی. واژه De-construction مستقیما از Destruktionو Abbauفیلسوف المانی؛ مارتین هایدگر وام گرفته شده است، این واژه پیش فرض اصلی متفکرین پُستْ اِستراکچرالیستی نظیر ژاک دریدا گردید.
به گمان دریدا واژه دیکانستراکشن، "برگردانی" از این دو واژه است و هر انچه از زبانی به زبان دیگر برگردانده می شود عملا دچار وجهی طراحانه/ معمارانه می گردد. برای دریدا، انگونه که مارک ویگلی می گوید Destruktion به معنای "نابودی و تخریب نیست، بلکه اشکارا پی گیری وجوه مخربی است که ارتباط میان لایه های ساختاری یک سیستم را مختل کرده یا معوق می سازد" و Abbau نیز بر قرار انچه ویگلی می گوید :"منقسم سازی یک بنای کامل است برای مشاهده چگونگی شکل گیری یا ممانعت و به تعویق افتادن شکل گیری اش ".