هنر گفت و گو نام اثری سترگ از هنرمند سورئال رنه مگریت است؛ در چشم اندازی از غول هایی در نبرد یا از اغاز جهان، دو انسان کوچک در گفت و گویند، سخنی ناشنیدنی جاری است که در سکوت سنگ ها جذب می شود، اما در پای سنگ های تل انبار شده مجموعه حروفی شکل گرفته اند: رویا، صلح یا مرگ که تلاش دارند به اشوب سنگ ها نظمی دهند. اتووود گفت و گوهایش را زیر عنوان این ستون خواهد اورد.
كارلوس بريملبورگ : در بحثي پيرامون پروژه ي 40 ساله ي خودت بر روي آثار جيوزف تراني ( معمار ايتاليايي ) گفته اي : " كارهاي وي ( كاسا دل فاشيو و كاسا گيلياني- فريجريو ) به راحتي در طبقه بندي آثار معماري مدرن جاي نمي گيرند. آن ها به آزاد سازي نچسبيده اند و گفتماني آرماني اند. كاملا برعكس، آن ها بازي هايي استادانه با احكام مدرنيسم را انجام داده اند و مي توانند به عنوان پاسخي متفاوت به شرايط تاريخي پيرامون معماري مدرن ديده شوند. " آيا اين جملات، شرحي منصفانه از آرمان هاي معماري خودت نيستند؟
پيتر آيزنمن : شما بهتر از من مي تواني به اين سوال خودت پاسخ بدهي. انرژي تراني به شدت كارهاي اوليه مرا تحت تاثير قرار داده بود ؛ خانه شماره 1 مطمئنا كاري تراني ست، اما خانه شماره 2 را بيشتر تحت نفوذ نوشته اي از روزاليند كراس پيرامون هنر معاصر در آن زمان و ايده ي تنديس هاي بسط يافته در زمينه و كارهاي مينيماليستي و تنديس گونِ رابرت موريس و سول لوويت انجام داده ام. در ارائه ي خانه شماره 2، من و كراس از نزديك با هم كار كرديم و او سرانجام نكاتي درباره ي نما و شاخص نوشت كه مقدمه اي بر خانه شماره 5 گشت.
كارلوس بريملبورگ : درباره ي دونالد جاد چطور؟
پيتر آيزنمن : من كار مشتركي هم با او انجام داده ام و همينطور مايكل هايزر. در آن زمان من روش هاي تراني را كنار گذاشته و بر روي پروژه هاي خودم بيشتر كار مي كردم كه تحت تاثير هنر كانسپچوال، ميدان رنگ نقاشي، كارهاي مايكل فريد، كراس و نوشته هاي كلمنت گرينبرگ بودند. بعد از آن در اواخر دهه ي 60 ، كارهاي من از خواندن كساني مثل لِوي استراوس و نوام چامسكي رد شده بود و در اوايل دهه 70 به پست استراكچراليست ها پناه بردم.
كارلوس بريملبورگ : تا چه حد شما به گسترش نظر ما از معماري مدرن علاقه منديد؟ عملكردگرايي ِ مجازي به معماري مدرن، عقيده ي يكي از اولين رئيسان شما، مايكل گروپيوس بوده و اين تنها يكي از چنديد روش ِ نگريستن به معماري قرن بيستم است و من فكر مي كنم كه شما با اين نظريه موافق باشيد.
پيتر آيزنمن : اين واضح است كه جنگ جهاني دوم، پروژه ي مدرنيسم را بي نتيجه گذاشت و فرصتي نگذاشت كه به نتايج مورد نظرش برسد. شما مي خواهيد آن را مدرنيسم يا عقل گرايي نام دهي ؛ خواه لوكوربوزيه، تراني يا ميس ون دروهه بودند، خواه در مقابل آلوار آلتو، فرانك رايت و يا لوئيس كان بود. من فكر مي كنم كه ما ادامه دهنده ي پروژه ي مدرنيسم بوديم و نه يك نوستالژي از طرحي آوانگارد.
كارلوس بريملبورگ : چرا در حال حاضر اينگونه فكر نمي كني؟
پيتر آيزنمن : بعد از خواندن ساختارگرايي از رونالد بارتس و لوي استراوس، پست مدرنيسم را پروژه اي فصيح يافتم. بين سال هاي 76 و 78 به سمت روانشناسي تحليلي رفتم و مقاله ي مانفردو تافوري با نام " تأملات ايكاروس " را خواندم كه درباره ي من به عنوان ايكاروس نوشته بود ؛ كسي كه در نزديكي خورشيد پرواز مي كند، بال هايش مي سوزد و به زمين مي افتد. در تفكر شخصي من، فهميدم كه من با واقعيت در ارتباط نبودم. من بدون ريشه بودم و كارهايم قالبا به زمين تعلق نداشتند. روانشناسي قطعا بر روي كارهاي من تاثير گذاشت و كارهاي بعديم زمينه پيدا كردند ؛ همچون پروژه ميدان كانارجيو در ونيز كه در آن براي اولين بار بر روي ريشه و زمينه اثر كار كردم.
تميز بين معماري و تنديس گرايي با بستر خاص در كارهاي من ارجحيت پيدا كرده است. هم به صورت استعاري و هم حقيقي همزمان با حفاري زمين به حفاري و كاوش در ناخودآگاه خودم پرداختم و پروژه ي شهرهاي من از حفاري هاي مصنوعي از اين دوره بسط يافته است. ار آن وقت تاكنون، آثار من ، از يادمان هولوكاست در برلين، مركز وكسنر در كلمبوس و يا شهر فرهنگ گاليسيا در سانتياگو د كومپوستلا، هر يك اثباتي بر ايده اي متفاوت از مدرنيسم انتزاعي، نوعي متفاوت از استقلال و انگاره هاي متمايزي از زمينه مي باشند.