چالش بزرگ قرن هجدهم جدال بر سر تعریف معماری بود، پرسش اساسی این بود معماری یک هنر است یا یک علم؟ انگاره معمار در قامت چهره ای بزرگ که دیگر رشته ها را در قامت یک طرح کلی ترکیب می کند ماحصل همین گفتمان است. امانوئل کانت و یوهان ولفگانگ گوته سعی می کنند معمار را برایندی از این دو روحیه تعریف کنند؛ انسانی باهوش که خلاقیتی خدادادی دارد. برای نویسندگان از سقراط تا فروید، استدلال معمارانه روشی بوده است برای راست ازمایی انتقادی اگاهی. معمار، در قامت یک فیلسوف که کنشش تفکر است، با تمسک به طراحی و فرایند ساخت میان انتزاع و واقعیت پل می زند. دانیل پُردی در کتاب گزاره هایی بر مخروبه های بابل، این مفهوم را تا خاستگاه اش پی می گیرد. او حالت بی نهایت فرار و غیر قابل تدقیق نظریه معماری را در قرن هجدهم می کاود و ان ها را تحت شمول مواجهات علمی برامده از کیهان شناسی رنسانسی دراورده و نشان می دهد چگونه نویسندگان المانی با تمسک به واژه شناسی رنسانی و تاکید بر مفاهیمی همچون "هارمونی"، "وحدت"، "سنتز"، "نظم دهی" و "اساس"، این واژه ها و مفاهیم را مبنای اگاهی قرار می دهند، نه مفاهیمی برای توصیف جهان مصنوع. پُردی نشان می دهد چگونه تفسیر نظریه در المان استعاره فضای داخلی را به فضایی طراحی شده، ساخته شده، نوسازی شده و یا حتی تخریب شده تبدیل می کند، او می تواند میان تفسیر زیبایی شناسانه و رمانتیک هگل از فضا و معماری دانیل لیبسکیند در موزه یهود شهر برلین پلی مقرر سازد.
نویسنده با خوانش دقیقی از نوشته های والتر بنیامین بر معماری در قامت یک اسطوره نشان می دهد چگونه معماری کلاسیک به تفسیر مدرنیستی از زندگی شهری در گفتمان والتر بنیامین شکل می دهد، این خوانش مخصوصا با تفسیر بنیامین از باستان شناسی فروید از ناخوداگاه نیز عجین شده است. مقالات والتر بنیامین در مورد تخیل و معماری وجوه تفردگرایانه روشنگری را به شناسه های اسطوره ای و تجمیعی برامده از کنش میان انسان ها و ساختمان ها بدل می سازد.