ادوارد سوجا در این مقاله به تشریح و دفاع از طرح “تصور مکانی و جغرافیایی” که برای اولین بار توسط میشل فوکو ارائه شد، می پردازد. میشل فوکو معتقد است مطالعات آکادمیک و نظریه پردازی های مدرن در مسیر خود همیشه از راهنمایی تاریخ بهره برده اند و زمان و تاریخ را در برابر مکان و جغرافی ارجح دانسته و از آن سود جسته اند. از دیدگاه فوکو تاریخ گرایی افراطی قرن نوزدهم راه را بر هرگونه تصور جغرافیایی و مکانی در نظریه پردازی های انتقادی مدرن سد کرده است.
آیا این از برگسون آغاز می شود یا پیش از آن؟ اینکه مکان همیشه با واژگانی چون مرده، ثابت، غیردیالکتیک و ایستا پیوند دارد و زمان با واژگانی چون زنده، غنی، بارور، و دیالکتیک. همان طور که می دانیم بزرگ ترین دغدغه فکری در قرن نوزدهم مساله تاریخ و موضوعات مربوط به آن چون پیشرفت و تعلیق، وقایع برهم انباشته و گذشته سرشار از مردان برتر بوده است... اما باید گفت دوران حاضر بی شک بیش از ادوار دیگر دوره مکان خواهد بود. اکنون ما در دوره همزمانی و همسایگی تناقضات به سر می بریم و دور و نزدیک، همبستگی و پراکندگی را توامان شاهد هستیم و تجربه می کنیم. من معتقدم در حال حاضر تجربه ما از جهانی که در درازنای زمان رشد کرده بیشتر شبیه به تجربه شبکه یی از نقاط به هم پیوسته است که پیوندش را با کلاف اصلی خود قطع کرده است. در این دوره ممکن است انسان گمان کند تضادهای ایدئولوژیکی خاصی که جدل های امروز را نیروی تازه یی می بخشند مخالف زادگان پارسای زمان و ساکنان متعین مکان هستند. (میشل فوکو، 1986)
همان طور که فوکو بیان می کند، دغدغه تاریخ در قرن نوزدهم با پایان این قرن از میان نمی رود و همچنین مکان دهی عقل و تجربه نیز جایگاه آن را متزلزل نمی سازد بلکه می توان گفت معرفت شناسی تاریخی پیوسته به درون خودآگاه انتقادی نظریات اجتماعی مدرن نفوذ می کند. این نوع معرفت شناسی، جهان را از طریق دینامیک هایی که از محل استقرار هستی های اجتماعی سر برمی آورند، ادراک می کند و در بافت های زمانی قابل تاویل می شود. این حضور معرفت شناسانه جایگاهی والا برای “تصور تاریخی” در تشریح طبیعت دیدگاه ها و تفاسیر انتقادی به وجود می آورد. به نظر می رسد این تاریخ گرایی خودآگاه نظری سعی دارد هرگونه احساس انتقادی نسبت به جنبه جغرافیایی زندگی اجتماعی، شکل گیری اجتماعی مکان و خودآگاه نظری را سرکوب کند؛ خودآگاهی که زیست جهان را تنها ساخته تاریخ نمی داند بلکه جغرافیای انسانی را نیز در برساخت آن بسیار موثر می داند. باید بدانیم موجود اجتماعی فعالانه در مکان و زمان و در بافت تاریخی و جغرافیایی قرار دارد و هر دو این عوامل سهمی یکسان در شکل دهی فرد به عنوان موجودی اجتماعی دارند. اگرچه افراد دیگری در متعادل سازی برتری زمان بر مکان به فوکو پیوستند اما هنوز هیچ تغییر شایان ذکری که به چشمان انتقادی یا من (I) انتقادی این فرصت را بدهد تا مکانمندی را با همان عمقی بنگرد که تمرکز روی استمرار به آن نیازمند است، رخ نداده است. هرمنوتیک انتقادی در تصور تاریخی خود هنوز با روایت بزرگ درگیر است.
فوکو با بازگشت به صد سال گذشته به این نتیجه می رسد که از گذشته تا به امروز همیشه مکان با صفاتی چون ثابت، مرده و غیردیالکتیک خوانده می شود در حالی که زمان با صفاتی چون غنی، زنده، دیالکتیک و بافتی روشن برای نظریه پردازی های اجتماعی انتقادی پیوند دارد. هرچه به اواخر قرن بیستم نزدیک می شویم مشاهدات اخطاردهنده فوکو در زمینه ظهور “دوره مکان”، قالب معقول تری می یابد. در همین راستا بافت های مادی و عقلی نظریات اجتماعی انتقادی مدرن تغییراتی بنیادین را در این دوره تجربه می کنند. در سال 1980 سنت های پوسیده تاریخ گرایی توسط مکانمند ساختن تصورات انتقادی به چالش فراخوانده شدند و جغرافیای انسانی انتقادی و پسامدرن در حالی که مدافع نقش بارز مکان در محدوده های تعقل انتقادی معاصر بود، شکل گرفت. البته باید گفت جغرافی در قلب نظریه پردازی و نقد معاصر جانشین تاریخ نمی شود، بلکه آن نیرویی جدلی و نوین در دستور کار نظریه پردازی های مدرن است که سعی دارد زمینه یی را فراهم کند که زمان و مکان در کنار یکدیگر نگریسته شوند. زیرا از دیدگاه فوکو برهمکنش تاریخ و جغرافی باعث می شود ابعاد افقی و عمودی هستی در جهان خود را از این برتری جزمی برهانند. در واقع این رویارویی جدلی زمینه سر برآوردن نظریه انتقادی تعدیل یافته و انعطاف پذیری را فراهم می آورد که باعث پیوند تاریخ با تولید اجتماعی مکان که آن نیز به نوبه خود برساخت و پیکربندی جغرافیای انسانی را دربر دارد، می شود. از این آمیزش خلاق همچنین امکان های نوینی چون ماتریالیسم جغرافیایی و تاریخی همزمان (Simultaneous)، دیالکتیک سه گانه مکان، زمان و هستی اجتماعی، و نظریه پردازی دیگرگون حول محور رابطه تاریخ، جغرافی و مدرنیته سر برمی آورند.
اولین پژواک ظهور جغرافیای انسانی پسامدرن انتقادی در سال 1960 به گوش می رسد. برای بیش از یک دهه طرح مکانمندسازی به علت برتری بخشیدن به تاریخ نسبت به جغرافی همان طور که در مارکسیسم غربی و علوم اجتماعی لیبرال شاهد آن هستیم، کاملاً خاموش و ساکن مانده بود. سی رایت میلز یکی از نظریه پردازانی است که پس از میشل فوکو این طرح را دنبال می کند و در آثار خود سعی در مکانمندسازی روایت تاریخی و تفسیر مجدد نظریه های اجتماعی انتقادی دارد. او طرح خود را با واژه کلیدی “تصور جامعه شناختی” معرفی می کند و تصوری که از این طرح ارائه می دهد عمیقاً ریشه در معقولیت تاریخی دارد که به راحتی در زمینه علوم اجتماعی انتقادی و سنت های انتقادی مارکسیسم کاربرد دارد. او می گوید؛ “تصور جامعه شناختی یکی از خصوصیات ذهن است که افراد با کمک آن از اطلاعات استفاده می کنند و خرد خود را به منظور دستیابی به چکیده هایی از آنچه در جهان می گذرد و آنچه ممکن است درون خودشان رخ دهد، پرورش می دهند.”
اولین ثمره این تصور حکایت از آن دارد که فرد می تواند با کمک آن تجربه خود را ادراک کند و سرنوشت خود را تنها با قرار دادن خویش در دوره یی که جریان دارد، حدس بزند. او حتی می تواند شانس هایی را که برای او در زندگی وجود دارد تنها با آشنا شدن با افرادی که در شرایط مشابه با او زیسته اند، بشناسد. ما می توانیم این آشنایی با زندگی فردی دیگران را در جوامع مختلف و در ادوار تاریخی گوناگون از طریق زیست نامه ها کسب کنیم. باید بدانیم زندگی فردی یک شخص در شکل دهی به جامعه او و دوره تاریخی که او در آن زیسته، بسیار موثر است حتی اگر جامعه و پیش کشیدن ها و پس زدن های تاریخی فردیت او را شکل داده باشند.
او معتقد است تصور جامعه شناختی ما را قادر می سازد تاریخ و زیست نامه و رابطه یی که میان این دو برقرار است را بهتر درک کنیم. اما هرگز نباید فراموش کنیم این زیست نامه ها جغرافیایی نیز دارد که شامل محیطی است که فرد در آن زیسته، محل هایی که او آنها را بی واسطه تجربه کرده است و از همه مهم تر محرکه هایی محیطی که بیش از هر عنصر دیگر بر اندیشه و کنش یک فرد تاثیر می گذارند. بنابراین تصور جامعه شناختی هیچ گاه فارغ از مکان نبوده است و تاریخ نگاران اجتماعی انتقادی باید جغرافیای گذشته را نیز در کنار تاریخ آن به درستی روایت کنند. میلز نیز همانند فوکو به سنت های گذشتگان پشت می کند و “تصور جامعه شناختی” را جایگزین “تصور تاریخی” می سازد. او معتقد است این تصور که خاصیتی از ذهن انسان محسوب می شود در تمام تحلیل ها و نظریه پردازی های ذهن رابطه یی منطقی میان تاریخ، جامعه و جغرافی برقرار می سازد.