قریب به نه دهه از عمرش می گذرد و در تمام سالهای بودنش هیاهوی عبور مردمی را در خود آورده که بی آنکه حضورش را دریابند، در فکر رفتن اند و نه ماندن؛ امّا همچنان در جای خود آرمیده، بی آنکه از پس ِ سال ها دستخوش فرسایش زمان بودن، کاستی ای در کارش باشد، بدرقه کنان در کار تماشای عبور شتابزده ی مردم نشسته است.
در یک نگاه گذرا شاید ساختمان چندان شکوهمندی نباشد، امّا شکوه آن را هنگامی در می یابی که آهسته آهسته نزدیکش می شوی و گرچه می دانی که جای ماندن تو نیست، با آغوشی باز پذیرای تو می شود. شکوهش به قدرِ قدمتِ اولین سوتِ لوکوموتیوها است؛ با همان چهره ی کمابیش اولین اش، امّا با گرد سالها حضور، که همچون قطاری پیوسته رانده در مسیر زمان همچنان در کار خود است.
نام و نشانش نه به معمار و سازنده اش است و نه به هیبتش، بی آنکه بر حضورش اصراری داشته باشد، همچنان در راه همان مقصودی است که بود؛ ایستگاه راه آهن تهران؛ مقصدی که جای ماندن نیست ... .