نوشتار پیش رو با عنوان "مدرنیست های واقعی چه کسانی هستند؟" به بررسی انتقادی کتاب تجربهٔ
مدرنیته: هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود؛ از مارشال برمن توسط لئو برسانی به سال
1982 می پردازد. برای
درک بهتر اشارات و تحلیل های این متن، آشنایی با مباحث مطرح شده در کتاب تجربهٔ
مدرنیته پیشنهاد می شود.
مارشال برمن، برونکس را دوست دارد. برمن، در پایان کتاب تجربهٔ مدرنیته پیشنهاد می دهد چنانچه راه حلی وجود نداشته باشد،
کمینه یک مُسَکن فرهنگی برای ناهنجاریِ
شهری ای که محل سکونت مورد علاقه اش را تبدیل به مدلی ناهنجار از رشد شهری کرده، وجود
خواهد داشت. انتقام برمن از این هیولا که توسط رابرت موزس ساخته شده است، (بزرگراه
برونکس)، تصور یک نقاشی دیواری غول پیکر است که در تعدادی از سبک های کاملا
متفاوت روی هشت مایل از دیوارهای حائل آجری و بتنی کنار بزرگراه اجرا می شود. این اثر هنری وضعیت
کنونی هولناک را با تصویری از تاریخ با شکوه برونکس تا امواج بزرگ مهاجرت در آغاز
قرن حاضر به چالش می کشد. در پایان نقاشی
برونکس (در '' مرز میان برونکس و جهان '')، یک کمان دایره ای وجود خواهد داشت که باد شده است، تصویر آن توامان نشان دهنده یک
تایر خودرو و یک نان شیرینی حلقوی است. هنگامی
که به طور کامل باد می شود و سفت است، مانند یک نان شیرینی حلقوی غیر قابل هضم به
نظر می رسد، اما به عنوان یک تایرخودرو برای گریزی سریع، ایده آل خواهد بود؛ و هنگامی
که نرم است، به عنوان یک تایر، خطرناک می باشد، اما به عنوان یک نان شیرینی،
ما را به ساکن شدن و خوردن دعوت می نماید.
کیفیت مضر مبهم این کمان خمیر
مانند و همین طور تهدید ایمنی ترافیکی را که
نقاشی دیواری به سبب جاذبه بصری ایجاد می کند، فراموش نمایید. این واقعیت را فراموش کنید که چنین
رشد جاه طلبانه ای عمدتاً توسط غیر برونکسی ها از طریق آن منطقه به سمت اجتماعات
کمتر آسیب دیده از فقر، ویرانی و جرم وجنایت با سرعت انجام خواهد شد. موضوع مهم این است، مسئله محوری
مخاطبان نقاشی دیواری؛ در پیش بینی هیجان انگیز برمن از اثر فرهنگی سودمند خویش تا حد زیادی از بین رفته است. نقاشی
دیواری برونکس مانند "خورشید پورتوریکو" اثر "رافائل فرر"، (یک قوس عظیم منتهی به باغ خیابان فاکس که از فولاد ساخته شده است و
"بهشت
گرمسیری از دست رفته" را فرا می خواند)، می تواند به افراد کمک کند که
"در مسیر تاریخی و جسورانه ای که در حال گذار از آن هستند -و خود ما- جایی
که می روند و اینکه چه کسی هستند را درک کنند.'' برمن اضافه می کند:
"امیدوارم
(دروازه فرر) به آنها کمک کند." ''من می
دانم که آن به من کمک می کند و به نظر می رسد که مدرنیسم در مورد این امر
است.'' و کتاب مارشال برمن نیز در همین مورد است. قدری نابخردی در مورد
نقاشی
دیواری بزرگراه برونکس در پایان، از استدلالی بسیار بلندپروازانه در مورد
مدرنیته
استخراج می شود، استدلالی که در آن زمان، ساده و نامتجانس بود. با توجه به
نظر برمن، عصر مدرن با ریشه های
مدرنیته خود قطع ارتباط کرده است. حتی کار بیشتر هنرمندان و متفکران معاصر
باستعداد،
نشان می دهد که " ... ما ارتباط
میان فرهنگ و زندگی را شکستیم، تکه
تکه کرده ایم و از دست داده ایم."
مدرنیست های امروزی در مقایسه با مدرنیست های قرن نوزدهمی، به ما "پهن شدگی
رادیکالی از پرسپکتیو و
آب رفتگی محدوده ی تخیلی را ارائه می دهند." نویسندگان قرن نوزدهم به
طور همزمان از علاقه مندان و دشمنان زندگی
مدرن بوده اند، که به طور خستگی ناپذیری با ابهامات و تناقضات مبارزه می
کردند . "آنها برخوردی عمیق
تر از امروز ما داشتند، بیشتر همدلی با
و
ایمان به، مردان و زنان مدرن همکار خود". یک "احساس بزرگتر" از
انسان مدرن به مثابه سوژه -به مثابه یک
موجود زنده قادر به پاسخ، قضاوت و عمل در، و بر روی جهان. "برمن در پیش فرض
ناخوشایند "گرایش های اخیر" به جداسازی فرهنگ مدرنیستی از تکنیک های
اجتماعی و فرآیندهای مدرنیزاسیون، پیشنهاد می دهد به متفکران قرن نوزدهم
بازگردیم که "مدرنیته به مثابه یک کل" را تجربه می کردند و مدل
"مدرنیزم دینامیک و دیالکتیکی" را در مقابل مدرنیزاسیون غیر انسانی و
طبقه بندی شده امروزه ارائه داده اند. بنابراين برمن پیشنهاد خوانش گوته،
ماركس،
بودلر و چندين نويسنده روسی قرن نوزدهم را می دهد، در ايمان به اینکه
"... بازگشت به عقب مى تواند راهى براى
پيشرفت باشد: که یادآور شود مدرنیسم های قرن نوزدهمی می
توانند به ما چشم انداز و شجاعت لازم را برای ایجاد مدرنیسم های قرن بیست و
یکمی
بدهد.'' این
نیروبخشی بدلیل یاد آوری روابط اجتناب
ناپذیر مابین واقعیت های مدرنیزاسیون صنعتی و مدرنیسم فرهنگی که برمن می
نویسد، گاهی اوقات این واقعیت ها را دست نخورده و نامحدود معرفی می کند و
آن ها را
تحسین می نماید. برمن خواندن مارکس را
پیشنهاد می دهد "... در مقابل همه ی حملات مارکس علیه اقتصاد بورژوایی،
او مشتاقانه، ساختار هویتی که این اقتصاد تولید کرده است، را می پذیرد.''
باید اضافه کنم که برمن در ارائه روایت، خوب عمل می کند: گزارشات
او از ساختمان سن پترزبورگ و کارهای بارون هاسمن در پاریس و رابرت موزس در
نیویورک خواندنی هستند. در نهایت، تقریبا هر صفحه ای حاوی نشان گرهایی از
"هر
آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود" است. این عنوان از
"مانیفست کمونیست" می آید، یک نوع اراده ی خوب قوی، یک خلوص، یک شایستگی
و یک شور و شوق برای جنبه های قطعی مدرنیته (مخصوصا خیابان های شهر) که نمی
توانند
بطور محض ما را لمس کنند.
متاسفانه، بیشتر (یا کمتر) از شور و اشتیاق و اراده خوب در این کتاب
سخن به میان می آید. اول از همه، کیفیت اندیشه ای که در چنین مواردی نشان داده شده
است، عبارت است از: ''همانطور که همه می دانند، روسو مردی عمیقا مشکل دار بود." "بی اعتنایی ممتد نسبت به حوزه
های جدید اندیشه و عمل، فاوست آمده تا احساسات و ترس های گرچن را احساس می
کند." "اگر
مجبور بودیم نخستین مدرنیست را معرفی کنیم،
قطعا بودلر، آن مرد خواهد بود." "اما برخورد و همگرائی مدرنیته
ها حتی در بخش های کاملا مدرن امروز جهان ادامه می یابد؛ آنفلوآنزای پترزبورگ،
هوای نیویورک، میلان، استکهلم، توکیو، تل آویو را تحت تاثیر قرار می دهد، و ضربه
هایی ممتد وارد می سازد."
افزون بر این؛ "هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا
میرود" بدون قضاوت های بی قید و شرط نیست. این احتمالا می تواند به معنای "ساختارگرایی" باشد (هرچند ممکن است برمن هم به این معنی بکار برده باشد) که
"به سادگی پرسش مدرنیته - همراه با پرسش های دیگر درباره خود و تاریخ - از نقشه
حذف می شود"؟ و حتی خوانندهء متقاعد نشده از تلاش های میشل فوکو جهت
توصیف اینکه چگونه می توانیم در مقابل حرکت قدرت سرکوبگر در جامعه مقاومت کنیم،
نمی تواند ادعا کند که ..." فوکو
امکان هر گونه آزادی را در خارج یا درون بینش های شان رد می کند (مانند موسساتی همچون
زندان ها، بیمارستان ها و تیمارستان ها)."
چنین بیانیه های بی قید و
شرطی در اندیشه های معاصر به طور جدی تئوری
برمن را تضعیف می سازد. استدلال
جهت ارتباط معاصر مدرنیسم قرن
نوزدهمی، به ناکافی بودن نارسایی های نشان داده شده نسخه های اخیر مدرنیسم
بر حسب زندگی مدرن بستگی دارد. نارسایی هایی که ادعا
شده اند اما هرگز مورد مطالعه قرار نگرفته اند. اما شاید حتی درایجاد این استدلال مخالف نسبت به امر مخاطره پذیر
برمن بیش از حد آسان گیر باشیم. اگر (یک اگر بزرگ) مدرنیسم قرن بیستم بدون
هیچ حس "عمق" یا حس "انسان مدرن به مثابه سوژه" باشد، پس این وضعیت ما است و
هیچ میزان از نقل قول گوته آن را تغییر نخواهد داد. منظورم این نیست که باید خوانش گوته و
بودلر را متوقف کنیم، و به این معنی نیست که وضعیت ما هرگز تغییر نخواهد کرد. منظورم این است مدرنیسمی که
مارشال برمن از آن استقبال می کند برآمده از آگاهی مدرنیسمی است که مورد
تحسین خود
برمن قرار می گیرد. افزون بر این، انکار قطعی گفتمان انسانی از "عمق"،
"یکپارچگی" و "وحدت" در زندگی انسانی، بسادگی با تحسین و
تکرار جدلی آن گفتمان مورد رسیدگی قرار می گیرد.
برمن این گفتمان را به مثابه یک پیش فرض تاریخی در نظر می گیرد و آنرا
برای قضاوت هر دو متفکرانی که سعی کرده اند خود را از فرضیاتی که در زیر چنین
شرایطی قرار دارند حذف کنند و متفکرانی که این مفروضات را ابداع کرده یا حداقل با
آن ها موافقت کرده اند؛ بکار می برد. نیازی به گفتن نیست که دومی در چنین مقایسه
ای بهتر است. با این وجود، تاریخ در این ارتقاء، بدون شک از یک ایدئولوژی خاص بشریت
به یک وضعیت تئولوژیک در تاریخ مدرن گریخته است. مطمئنا
حقیقت این است که برمن بسادگی یک انسان گرایی خوش بینانه را به هر چیزی که امروز
ممکن است وجود داشته باشد ترجیح می دهد. این ترجیح احتمالا از
او یک نظریه پرداز شایسته تر نسبت به
بسیاری از نظریه پردازان پست مدرن ساخته است، "اما این امر هیچ جایگزینی برای
مطالعه آن شرایط تاریخی نیست که در لحظات مختلف امکان ظهور انواع گوناگونی از
گفتمان انسانی را فراهم می آورد." برمن، تقلیدی مضحک از خشم از قبل موجود،
جهت ارتباط مرسوم از جریان ضد فرهنگ دهه
شصت ارائه می دهد. ناکامی
در خصوص شرایط ویژه گفتمان های ویژه به طور جدی منجر به بیانیه ای فوق العاده درباره
پدیده "آنفلوآنزا"ی قرن نوزدهم پترزبورگ شد که بر تمام پایتختهای جهان معاصر
ضربه زد و و همچنین به شناسایی عجیب و غریب از محل ساخت و ساز بزرگراه برونکس با
پروژه توسعه اقتصادی در 'قسمت دوم
فاوست"، و یا شهر نیویورک با
'' جنگل نمادها ی بودلری" پرداخت .
اما برمن با سهولت وصف
ناپذیری میان ادبیات و جامعه حرکت می کند؛ او
حتی از هنرمندان به مثابه "قانون گذاران غیرقانونی جهان" صحبت می کند. برای رد چنین حرمت گزینی های فرهنگی ممکن است به برخی از استدلال های
دشوار
هدایت شویم. به عنوان نمونه، ممکن است به
شناسایی قدرت ادبیات با ناتوانی قانونگذاری آن بپردازیم، که استدلال می کند نیروی انتقادی (و سیاسی آن) نه در فرم
های زندگی که فریبنده پیشنهاد می
دهد، بلکه بر پایداری است که نشان دهنده ماهیت پروبلماتیک معانی در بیانات انسانی ست. به
این ترتیب ادبیات ممکن است ما را نسبت به اهداف قهرآمیز که به نظر می رسد
با همه
گفتگوهای قانونگذارانه، به طور ذاتی سازگار باشند، محتاط سازد.
اما به دنبال چنین خطوط
فکری، البته سوء ظن بزرگی در بسیاری از مناطق
جامعه ما مشاهده شده است. انتشار کتاب مارشال برمن -و حتی بیشتر بررسیهای جدی که قبلا ارائه داده است-
به عنوان یکی دیگر از نشانه های وضعیت کنونی اندیشه در آمریکا جالب توجه
است. یکی از نتایج رد این تفکر دشوار توسط برخی محافظه کاران فرهنگی در
ایالات متحده، ملاحظه ای است که انتظار می رود به آن برسیم: "هر آنچه سخت و
استوار است دود میشود و به هوا میرود" و هیچ نشانه ای وجود ندارد آنفلوانزای فکری انگلوساکسون که از این
کتاب منتشر می شود، کاری انجام دهد اما، در زبان سرگرم کنندهِ بی قید و شرط
مارشال
برمن "ضربه می زند و می زند".